:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

سیلامــــ امروز آخرین روز دانشگاه توی این هفته است و کلاس آخر همـ شاید ادبیاتــ زودتر  تعطیل کنهــ....هفته دیگه هم امتحان میان ترم زبان داریمـ و بعدشمـ که از 3 تیر امتحانات ترمـ شروع میشهـــ..... امتحانِ میان ترمـِ مدیریت رو کامل گرفتمـ .. چه عجبــــ... ادبیاتـ همـ از 15 شدم 13 که بازم بد نی. اون پسرِ حسابداری  هم که همشو از رو دستـ من زده لابد همین حدودا می گیره. دیشبـــ وقتی خوابیدمـ 1 ساعت بعد بدجور زانومـ درد می کرد نمی دونم واسه چی!!!!  مجبور شدمــ مُسَکن بخورمـ.2_3روزم بود سرمـ درد می کرد. یکی از دوستامـ گفتش احتمالا به دلیل هدفون و این چیزاستـــ. آره خب هدفون  زیاد رو گوشمهـــ.... مامانمــ پنجشنبهــ یا جمعهــ با خواهر بزرگمــ میرن امتحانات. یک هفتهــ اونجا می مونن   . تو خونه می مونم من و یک غریبهـــ ( بابامـ ) . ناهار و این چیزا رو چیکار کنیمــ؟؟؟؟؟ چند روزی میشهـــ حالمـ از غذا بهم می خوره...  نمی دونم چرا فقط ناهار می خورم اونم به زور...  بعد از یونی هم چون گرسنمهــ دیگه مجبورمــ... اصلا میل به غذا ندارم علتش هم نمی دونمـــ کلا  سیستمـ بدنمـــ بهم ریخته . قلب درد هم که همیشهـــ داشتمـــ . هنوزم گاهی هستش. امیدوارمــ توانایی درس خوندن برای ترمـ رو داشته باشمـــ. ....
  • Setare
حالمـــ خیلیـــــ بده ..... دیشبــ نشسته بودم چیزی دانلود کنمـــ . 2:30 بود...بابام اومد گفت بگیر بخواب گفتم خب می خوام دانلود بشه.....گفت می خوام که دانلود نشه (......) ِ !!!!!!!!! من طاقت نشستن نداشتمـــ سیستمـ رو خاموش کردمـ خوابیدم تا 3 گریــهـــ  کردم...اما حالم خوب نشد...هنوزم دارم گریهـــ  می کنمـــ. از این رفتارا از این، این کارو بکن ، نکن ها خسته شدم....به خدا دیشب اگه قرصامــ بودن چند تاشو می خوردمــــ بمیرمــــ  فکر کن آدم صبح بلند بشه مامان آدم هم طرف تو نباشهـــ...چقدر سختهــــ....اینا یعنیــــ : تنهاییـــــ  وقتی هر چیزی رو می کوبونن تو سرتــــ تو هم سکوت و سکوت و سکوت..... درداش میره تو دل آدمــــ میشه غم..میشه همون دونه های اشکـــــ هر شبــــِ من.....  نمی دونم چرا حق ندارم خودم زندگیــــــ کنم....چرا باید بگم چشمــــ چرآ؟؟؟؟؟ خانواده هستن که هستن به دَرَک...می خوام که نباشن...اینا رو همیشه گفتم از روی عصبانیت نیست فقطـــ.... اگه پدرمــــ نبود خدایی ای اشکــــ های شب من کم می شد.... حالم بهتــــــــر می شد.....نگید نه...وضعمون فقط خودمــــ می دونمـــ کسی اجازه نظر در مورد آرزو ها و دعاهامـــــو نداره....شب ارزوها هر چی فکر کردمــ چه آرزوی با ارزشی دارمـ به ذهنمــــ نیومد...اینجور مواقع من دعای مادی نمی کنمــــــ دعا کردمــــ بمیرمــــ.....یا حداقل آرامش داشتــــــهـــــ باشمـــــ همونی که داری لقبـــــ پدر رو یدکــــــ می کشی 4-5 سالیــــ هست ازت متنفرمــــ و خستمـــ....خیلی احمقی که بی توجهی هامو میبینی اما خودتو تغییر نمی دی فکر می کنی خداییـــــــ !!!!!!!!  واسه همینه تو دفتر خاطراتمــــ دیگه خاطره نمی نویسمــــ چون تووووِ فوضول رفتی و خوندیشون غیر از اینهـــ؟ همیشه واسم غریبه بودی...وقتی باهات حرف می زنم می ترسمـــ . مثِ غریبه هایی که ازتـــ خجالت می کشمــــ.  از ته قلبــــمـــ دلمـــ می خواد نباشی هر وقتــــ به نبودنتــــ فکر کردمــــــ لبخند نشسته رو لبامــــ........... خستـــهــــ شدمــــــ
  • Setare
سَلامـ امروز صبح سَـــــرم درد می کنه...حوصله خواهـــــرم رو ندارم. گُرسنمه حوصـــــله غَذا هم ندارم...دیروز ظهر ساعت 3:30 یادم اومد ناهار نخوردم. .... دیگه مجبور شدم شام بخورم. با اون یکی خواهرم که اومده بودن خونمون....باید برای امتحان حسابداری بخونم. دیشـــــب شب خوبی نبود نمی دونـــــم چرا دلتنگ بودم . اما دلتـــــنگ کی؟ نفهمیدم علی هنوزم نه گوشیش شارژ داره نه نتش....حتی ج تک هم نمیده...دقیقا سعید هم شــــــارژ زیاد نداره...کلا همشون 1هفتـــــه است بی شارژن.چهارشنبه می خواستیم بریم دانشــــــگاه .بابام ماشینُ اســـــتارد زد گفت به امیــــدِ خدا....درجا ماشین خامـــــــوش شد وای نمی شد درست بخندم  جلوی غریبـــــــه ( یعنی بابام) ولی دیگه خودشم خندش گرفت الان دلم می خواد از همه فرار کنم...برم یک جای دور دور دور...نمی دونــــــم این حِســـــای لعنتی عَذاب آور از کجا میان. که همش روی اعصـــــــاب منن. خیلی از جمعه هــــــا بَدم میاد.این 2-3 روز یکی از اددلسیــــــتام بدجور رفته رو اعصابــــــم... بی خود کردی باز اس دادی مگه نگفـــــتم دیگه اس نده اصلا پاک کن شــــــماره رو... .بی جــــول تو که می دونی من خودم دوست دارم بله الان یکـــــم راحت شدم داد زدم . آخیش این ماه هم بگذره. بریم سراغ امتحــــانــــات ترم و بعدم ببینیم یکی دوتا درس نمره نیاوردیمُ... نمی دونم بعدش جواب بابام رو چی بدم...!!!! ایشششش حوصــــله بحث باهاش رو ندارم.2-3روزه زیاد ناراحتـــــم کرده با کاراش و رفتاراش.می گن خانواده پناهــــــگاه آدمه اما من دلم می خواد از دست اینا به یک جایــــــی یا یک نفر پناه ببرم بعد از خــــــدا !!!!!
  • Setare
سلامـــ امروز دیگه امتحان ندارم و خیالم راحتِ. دیروز امتحان ادبیات داشتیم که ظاهرا بد ندادم...  .امتحان ما با پسرای حسابداری برگزار شد...یکی از این پسرای قد درااااااز کنار من نشسته . میره روی اعصابم.... خوندی؟؟؟؟ بلدی؟؟؟ اجازه هست تقلب کنم؟؟؟؟؟؟ و ......بالاخره معلوم بود داشت تقلب می کرد....بعد امتحان هم که میگه من همشو از رو دست شما زدم...و درست زدین یا نه ؟آخرش گفتم خب اشتباه کردین.....  شوکه شد و رفت و بی جول یک ساعته زل زده باز... تو دلم گفتم باز چته؟ کلی مراقب می ذارن با چشای عقاب. انگار می خوایم........!!!!!!!! حسابداری هم که دوشنبه امتحان نگرفت..کلی ذوق کردیم مامان بابام باز قهرن...مامانم مثِ بچه ها قهر کرده...2روزم غذا بی غذا علی هم نه نتش شارژ می کنه نه خطش....ایش امروز مجبورم زبان معنی کنم...خیلی هم عجله دارم بای
  • Setare
دیشب فینال چمپیونز لیگ هم تمام شد...   چلسی قهرمان شد    منم خوشحال شدم. چون بایرن رئال رو حذف کرده و بود و اصلا دلم نمی خواست قهرمان بشه . ایییییشششش  دلگیرمـ...دلتنگم دلتنگ امتحاناتِ نهایی.دلتنگِ روزای امتحان و خودکارِ آبی . دلم برای روزهای آخر مَدرسه خیلی تنگ شده....چقدر این آب و هوا آشناست. انگار همین دیروز بود.چقدر زود گذشت خیلی زود.....دلم نمی خواد این روزا رو........دلم هوسِ اون روزا رو کرده.. حالم و خراب می کنه اردیبهشت سال 91 هم داره تَموم میشه.....خرداد رو دوام بیارم بعدش بریم سُراغ امتحانات ترم . حس می کنم 80 صفحه ای که درس خوندم همش بدون تمرکز بوده و حواسم پرت بوده....اینجا الان سکوت مطلقه و بوی نمِ کولر میاد خوشم میاد . فردا کلاسمون 1 شروع میشه . مجبورم 12 برم. کلاسِ جبرانی زبان داریم. ایشششش. من نمی فهمم بقیه چه جوری دانشگاه رو تحمل می کنن....من اینقدر بی حوصلم که حالم بهم می خوره. دلم یک شادی . یک تنوع و یک هدف برای زندگی می خواد. یک هدف خوشمزه شیرین... که حتی از کلمه خودکشی خندم بگیره!!!!!! خیلی وقته منتظر چنین چیزی ام اما نرسیده...حتی با وجود تغییر زندگی ام و دانشگاه . یک روز خوب میاد؟؟؟؟؟ کی میاد؟ خدا منتظرم .... دعا کنید
  • Setare
شــانـه هـایــت را کـم دارمبـ ـرای شــکــســتــن بـغـض بـاروری کـهتـا لـبـه ی پــلـک هـایـمبـالا آمـده اسـت ؛ پـنـاهـم مـی دهـی ؟؟
  • Setare
اول یک خبر بدمـــ....امروز صبح دیدم مــــامـــان بــــابـــام با هم صبحونه می خورن ....حرف زدن ...وای خدا آشتی کردن یعنــــــی؟ ناهارم دارن با هـــــم می خورن....یعنی کدوم اول آشتـــــی کرده؟خدا رو شکر....آخیــــــش   امروز پنج شنبه است. حال و روز چندان خوشی ندارم. دیشب می خواســــتم با قرص خودکشــــــی کنم. دیروز اتفاق خاصــــــی توی دانشگاه نداشتیم.اما بازم دوشنبــــــه لعنتی می رسه و اســـــتاد روانیه امتحان گذاشته . منم حوصله حســـــابداری ندارم.سه شنبه هم که تا صفحه 104 امتحان تســـــتی ادبیات داریم . حتی فکرم نمی کنم چه جوری ممکنــــــه سوال بده. فقط 1ماه دیگه میریم و میایم و بعدشــــم ترم و تمام...امیدوارم همه نمرات لازمـــ رو بگیرن. حوصله هیــــچ کس و هیچ کاری ندارم.حسِ درســـــــم ندارم. چقدر دانشگاه مسخرستا..... دیروز بازرس اومده بود دانشگاهمون... .اومده کلاســـــمون می گه زبان دارین؟ ترم چندین؟ 2دقیقه ایستاد و رفت.نگفت مشکلی چیزی دارید، ندارید...عجبـــــ بابام گفت شنیده می خوان جای دانشــــــگاه رو عوض کنن...ببرن شاید شاید شاید شهرک صـــــــدرا که از ما دوره..ای بابا...خدا کنه عوض نشه. خبر اولـــــی مهم بود که گفتمــ
  • Setare
سلامـــ به دفتر خاطراتمـ  واااااای دیروز چــــه روزی بود. اولش که به زور رفتم دانشـــــــگاه و اولم زبان داشتیم با خانم ارغـــــوان که این ترم بهترین استــــــادمونِ.  هر چی می گفت، می گفت خوش به حال دیوارهــــــا...می گفت سوالی نیست حتی کسی حاضر نبود بگه نـــــه...اینقدر خندیدیم از وضع کلاســــــمون .خوبـ بود کلا زنگ زبان انگلیســــــی. کلاس دوم استاد روانیـــــــه اومد که بچه ها می خواســـــــتن قبلش تعطیل کنن اما خب همــــــاهنگ نیستن دیدیم 2نفر نشـــــــستن چند تا کیفمـــ هست دیگه مجبور شدیم بمــــــونیم.استــــــادم دید کسی تمرین ننوشته عصبـــــــی شدم یکم. بهش میاد متولد شهریور باشـــــــه.خیلی بَدم میاد ازش. احســــــاس غرور و قدرتـــــ می کنه. بعدشـــــم که ریـــــاضی داشتیم درس کــــوچــــولو داد و امروز امتحان میان ترم مدیــــــریت داریم که سوالات مهم رو گفت همـــــــش هم گفته فقط تیتـــــرش و فوقــــــش یک سطر توضیح. کاش زودتر ترم 1 تموم بشــــــه و قبول بشیــــــم.حســــــابداری گفت سوالات سخت میدمـــ که کسی نتونــــــه حل کنه و اغلبتـــــــون رو می ندازم....روانیـــــــه دیگه... من الکی که به کسی نمی گمـ روانــــــی... چند شــــــــب پیش با  علی بحثـــــم شد...حرفی زد که نباید می زد به شوخــــــی..می دونست منم خوشم نمیــــــاد.منم از روی ناراحتـــــی گفتم تقصیر منه به بعضــــــی ها رو دادم.اونم در جواب حرفمــ گفت از افراد بی جنبه متنفــــــرم..تازه شناختمــــــت و آیدی و شــمارتــــــم پاک می کنم با من حرف نـــــــزن.  داشتــــــم دیوونه می شدم .2 روز نحرفیدیمــــ...اینقدر گریه کردم حالمـــــ خراب شد..   .نه از این بــــــای و... از این رفتار تنــــدش.از اینکه به هر کســـــی گفتم گفت تقصــــــــیره اون بوده....قلبم یکمـــــی شیکست...  بعد شب شکلک داد و بعدشــــــم حرفیدیمـــ.خیلی خشــــک و به زور..دیگه آشتــــــی کردیم... شبش خیلی قلبم درد می کرد اس دادم اینقــــــدر عوض شده بود ...آشتــــــی کرده بود... فکر کردم علی نیست که اینقدر عشقــــــم و نفســــــم و قلبـــــــم می کنه   و اولین بار بود که گفت نخوابــــــی منم نمی خوابمـــ والا... خلاصه خوب شد آشتــــــی کردیما.... .دیشبـــ ساعت 2 خوابیدم . 90 داشت و محمد رضــــــا هم آن بود. همین دیگــــــه برم درس...واسه میان ترم....میـــــــام بعد
  • Setare
جســـارت می خواهد ...نزدیک شدن به افــــکار دختریکه روزهامردانـــــه با زندگی می جنگد ... اما شــــب هابالشش از هق هق های دختـــــرانه خیس است ... !
  • Setare
سلامـ امروز پنجشنبه است بالاخره این هفته دانشگاه تموم شد...استاد اندیشه برگه منو که حتی اسم داشت نداد.  آخرشم همه دور میز بودن نمرمو درست ندیدم...از 5نمره بود...3شدم یا 4 دوشنبه این استاد روانیه خدا بگم کچلش کنه  یک فصلی رو که توی هنرستان به ما توی 2-3 جلسه یاد می دادن رو توی 1 جلسه گفت نامرد هیچی درس نداده که....گفته 7تا تمرین حل کنین....حرفش زوره خب...حداقل یک تمرینشو حل می کردی جلسه پیش  دلم می خواد ماشینش دم دست بود و بابام هم رو به رو دانشگاه نبود هر جلسه پنچرش می کردم...چه حالی می داد..آدم آروم می شد این جوری. اعصابم خط خطی شده روش اسکیت هم بازی می کنن. سه شنبه آینده هم امتحان مدیریت داریم که سوالای مهم رو گفته......مطمئنم تا 3روز درگیر حسابداریم تا بفهمم این تمرینا رو چه جوری حل کنم. دیشب سعید اومده یاهو چقدر سرحال...به زور میگه تو باید بخندی امشب وووو ... و....اعصابم خراب شد.من حالم خوش نبود. جای همدردی بدم میاد جواب دیگه تحویل بگیرم. اس دادم که شماره و آیدی رو همه دوستان پاک کنن...اس گروهی بود. دیدم آف گذاشته این شر و ورا یعنی چی؟ خدافظ  خلاصه اعصاب نمونده ....دلم می خواد زودتر این ترم تموم بشه هم بچه ها بزرگ تر بشن مسخره نکنن هم از این استادایی که مثِ بچه ها باهامون رفتار می کنن خلاص بشیم. من برم ببینم میشه مسائل حل کرد
  • Setare