:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

صبح بیدار شدم به امید حذف و اضافه ! اما تویِ لیست نبود . امروز دو تا کلاس داشتم . اندیشه 2 و سیاست هآیِ پولی و مآلی .. روزایی که از ساعت 14 کلاس داشتم همیشه خوب بودن ! ورودی جدید هآ اومده بودن اما خیلی شلوغ نبود . از چندین روزِ پیش بین دو راهی بودم واسه درس انقلاب ، بینِ سه شنبه و پنج شنبه ! " کلیک " . سه شنبه ها تک کلاس بود و ساختمان ما برگزار نمیشد ، توی ساختمان معماری ها بود .. نمیدونستم سه شنبه رو تعطیل کنم واسه خودم یا خونه باشم دپ میشم . از طرفی نمیخواستم برم پیشِ معماریِ .. از اونور یه دوستِ جدید تویِ سایت آشنا شده بودم کِ ترم اول معماری هست و گفتیم سه شنبه ها همو ببینیم :| داشتم از فکرِ درس انقلاب روانی میشدم .. از دو راهی هآ متنفرم .. عصبی ـم میکنه .. قبل از کلاس اندیشه رفتم آموزش دیدم شلوغه ، بی خیآل شدم .. بعد از کلاس رفتم ، مسئول ها خسته شده بودن ، هنوز 3-4 نفر بالایِ سرشون بود .. گفتم میخوام یه درس عمومی رو جا به جآ کنم .. گفت ورودی چندی ؟ اشتباهی گفتم 93 .. گفت تا الان کجا بودی .. یهو پریدَم وسطِ حرفش گفتم 92 :)) حتی یادم نبود ورودیِ چندَم :| از ساعت اداری گذشته بود ، گفتن دیر اومدی دیگه انجام نمیدیم .. منم تا کارم ضروری نباشه التماس نمیکنم . ول کردم اومدم بیرون . کلاس بعدی با 6 نفر تشکیل شد .. یه درسِ سخت که مربوط به اقتصآدِ کلان میشه .. درسی کِ هیچی ازش نفهمیده بودم :| اما با شناختی کِ از استاد دارم دست نمره اش خوبِ .. گفت فقط قیافه مَن براش آشناست .. دو ترم پیش باهاش بهره وری داشتم ! کلاس رو زودتر تموم کرد .. زنگ زدم خواهرم با هم رفتیم تا به وقتِ مشاوره اش برسه .. حدود 8 رسیدیم خونه .. کلی هم خندیدیم .. تصور کنین یه دختر مانتو کوتاه ، کوله پشتی ، موها بیرون ، رژلبی ، با یه خواهر ساده یِ چآدری .. :)) همیشه به شوخی میگم تو گشتِ ارشادی منو گرفتی الان :))

عاقو شب سایتِ دانشگاه رو باز کردم ؛ دیدم حذف و اضافه هنوز فعاله .. گشتم تویِ درس انقلاب .. دیدَم همون ساعتی کِ میخوام اضاف شده :O .. دقت کردم .. ظرفیت 38 تا ؛ ثبت نام شده 37 تا !! باورم نمیشدآ .. " کلیک " دوباره چک کردم .. نمیدونی چِ حسِ خوبیِ وقتی میبینی کلاس فقَ یه دونه جایِ خالی داره و درسُ میگیری .. اصن اون یه دونه حقم بود ، سهمَم بود ، مالِ من بود ! ^__^ در عوض فردا تعطیل ـَم :(

خاطره ای کِ استاد اندیشه تعریف کرد : میگفت یه دانشجویِ پسر داشت ، موهاش سیخ رو به بالا بود ( یاد هنرستانِ خودم افتادم ) :)) .. بهش گفتم چرآ اینجوریِ و فلان ؟ گفت : استاد زدمش سَمتِ خدا =))) .. استاد : خُب صافش کُن سمتِ قبله تا 19 ـتُ بدم 20 .. :)) چقَ خندیدم D:

   برگشتنه مغازه باز بود امآ بازم نبودش ، انگار یه چیزایی دیگه مثِ قبل نیست ، کآش میدونستم چِ اتفاقی افتاده !

    سال اول دبیرستان ، 3-4 نفر بودیم اکیپی .. زنگ تفریح کِ میخورد شروع میکردیم به خوندنِ یه آهنگ همزمان .. با این آهنگ کلی خآطره داریم .. " کلیک " بچه مثبت بازی در نیارین ـآ ! D:

  • Setare

صُبح مثل همیشه ظرف ها رو شستم . نت گردی ؛ چت .. لاکِ قرمز .. چقَ خوشرنگِ آخه ، تصمیم داشتم برم دانشگاه . عصر کلاس شروع میشد تا 20:30 شب :| آماده شدم برم ، همزمان خواهرم هم اومد خونه .. حالش امروز یکم بهتر بود فکر کنم .وارد دانشگاه کِ شدم اول دو تا از پسرایِ همکلاسی ُ دیدم و سلام و این صوبتآ .. بعد یکی از دوستآم اومد . یکی از دوستامون هم سرکلاسِ درسِ دیگه ای بود ، بعد به ما ملحق شد . تحقیقات بازاریابی داشتیم و بعدش سمینار بازاریابی .. حدود 7 نفر بودیم . اسم هامون رو نوشتیم .. در صورت هیچ گونه غیبت ، حضور و غیآب 1 نمره داشت اما به ما گفت شماها میتونید 1 جلسه غیبت کنید و نمره رو میدم بهتون .. در مورد سمینار هم توضیح داد .. 10 نمره ارائه :| من کِ نمیتونم .. اینُ کِ گفت استرس گرفتم ! بقیه 10 نمره هم از همین ارائه هآست کِ بچه ها به صورت خلاصه به استاد میدن و استاد به مآ ..

کلاس ُ تموم کرد .. بچه ها رفتن .. استاد داشت میرفت صداش کردم ، گفتم استاد من نمیتونم ارائه بدَم .. اصلا نمیتونم و این صوبتآ ! گفت میتونی .. مثل ِ شما زیاد هست و اتفاقا خوب هم ارائه دادن ! گفتم ولی استاد من اصلا نمیتونم .. ارائه ام خراب میشه .. میشه پاورپوینتُ بهتون بدم یه نمره ای بهم بدین ؟ گفت نَ اصلِ درس ارائه ـست .. گفتم استاد خواهش میکنم .. گفت میذارمت واسه آخرایِ ترم کِ واست راحت تر باشه ( احتمالا هم بچه ها کم میشن ) .. و گفت واست شرایط خاص مد نظر میگیرم و چنین چیزی .. یادَم نیست دقیقا .. الان سمینار واسِه منی کِ تازه تونستم از سوپری خرید کنم یه کآبوسِ .. استرسِ شدید داره واسَم .. بهش کِ فکر میکنم روانی میشم یهو :| حالا چِ خاکی تو سرم بریزم :( اگه دیدین مثِ دیوونه هآ شدم بدونین واسه درسِ سمینار ِ:|

موقع رفت یه پسَر دیگه ای داخلِ مَغازه بود .. موقعِ برگشت هَم یه آقایِ سن بالا .. شآید پدرش یا صاحبِ مغازه یا .. خودش نبود . احتمالا اتفاقی رُخ داده کِ اون روزم مشکی پوشیده بود .

   فکر کردم فردا صُبح تربیت بدنی داریم ، اما شروعش از 11 مهر هستِش ، خوب شد متوجه شدم . صُبح میخواستم برم گیج و ویج :|

   دپرس ـم یکم .. یکم گریه لازمم / یکی هَم نیسـتـ بگه به تـو دورت بگردَم ( بنیامین ) !! ):

  • Setare

صُبح حدودای 9:30 بلند شدم . تصمیم گرفته بودم امروز برم دانشگاه .. دو دل هم بودم ؛ اما بعد به خودم گفتم چرا نرم ؟ به کسی هم مربوط نیست ! تو باید از تک تک روزایِ ترم آخرت استفاده کنی . ظرف ها رو شستَم ، بعد یه دوش ، لاک زدم . ساعت 13:10 دقیقه از خونه زدم بیرون ! مانتو کوتاه ، کوله پشتی ، آل استار بنفش . میگم بعضی عوامل هستن در کنترل من نیستن ، یکیش موهام ِ .. دیدین بعضی روزا کلا موها خوب به نظر میان ؟ امروز خوش حالت شده بود . همیشه هَم یه ور میزنم . بابام میگه موهات نیاد تویِ چشات نمیشه ؟ :| من : نَ :| موقع هایی کِ مانتو کوتاهمو میپوشم اعتماد به نفسم بیشتر میشه ! دانشگاه هم کِ کلا با کوله پشتی میرم .. دوست دارم خودمو اینجوری .. ! هندزفری گوشم بود مثِه همیشه . میدونستم مغازه دار این موقع روز بسته است . وارد دانشگاه شدم شاید 4-5 نفر فقط بودن . مکان کلاس ها رو نگاه کردم یکم قاطی داشت برنامه ها ! :| کنارم یه دختر بود همکلام شدیم . ترم 2 بود . مدیر گروه هم نبود :| نشستم تویِ حیاط . از wifi دانشگاه استفاده میکردم . اندیشه 2 داشتم .. دو نفر سرکلاس بودن ، که دیدم حاج آقا اومد ، بعدشم رفت سرکلاس :| و من همچنان تویِ حیاط نشسته بودم :)) هِی به هم نگاه میکردیم ! نرفتم سرکلاس . نمیدونم حاضری زد برای اون دو نفر یا نَ .. جلسه بعد میفهمه کِ با خودش داشتم :)) . 

  • Setare

دیشب یه بار از خواب بیدار شدم .. رویِ خوابِ شب حساسم .. خوابی واسم خوبه کِ یه سره باشه و آروم .. گوشیمُ گذاشته بودم روی 7:50 دقیقه صُبح ، برای انتخاب واحد ! سر ساعت تویِ سایت بودم ، مثِ خمارا ، خوابِ خواب .. همشُ برداشتم ، 14 واحِد شد ! سمینار هم برداشتم ، گور پدرش فوقش مثلا 7 نمره سیمنارِ کِ نمیدَم .. یا نهایتـِش پاور پوینت ُ بهش میدم یکی دو نمره بهم بده .. در هر حال مَن سمینار بده نیستَم عآقا :| هر روز جُز چهارشنبه کلاس دارم و دو روزش 2 تا کلاس پشتِ سر هَم .. حتی بعد از انتخاب واحد بررسی کردم ببینم زمانی که میرم  دانشگاه مغازه دارِ بازه یا نَ ((:

امروز اوضاع بهتره انگآر .. خواهشا هر روز بهتر از دیروز باش تا بتونم راحت برم دانشگاه ! :| میدونی کِ معتقدم هیچ جا wc خونه یِ ادم نمیشه و بدَم میاد ! :)) پس بدنِ مُحترم اذیتـم نکن ! :| صُبح بابام زنگید ، انتخاب واحد کردی ؟ حالت خوبه و این صوبتآ ! این زنگ زدن هایِ یهویی اش باعث میشه آدم راحت نتونه از خونه بره بیرون ! حالا بیآ و توضیح بده کجآیی !!

دلم تنگ میشه گآهی .. واسه 2 سال پیش ..  " کلیک " ! 2 سال و 9 روز و 16 ساعت و .. ! واسه اون مَسیر دانشگاه ، واسِه میس زدن هایِ من ، زنگ زدن های اون ، یهو شآرژ تموم کردن هآش ، ناراحت شدن هایِ من ((: زمستون و شب هایِ سرد .. اون روزی کِ سرما خورده بودم با گوشیم تو سایت بودم .. صحبت از عشق و این چیزا نیست ، صحبت از یه دوستی ای بود کِ تموم شد .. اون روزی کِ گفت من دیگه تنها نیستم و بعد از اون وقتی خواهش کرد ببخشمش و با اون کات کرده .. اون روزایی کِ تو مسیر بغض ام میگرفت و گوشیمو میگرفتم دستم ُ میدیدم دیگه خبری از زنگ زدن نیست .. بعد دیدم دیگه مثِ اون اوایل نیست و حآلِش خوبه ، باشگاه میره ، حرف هایِ منفی نمیزنه .. رشته اش رو عوض کرده ! اونجا بود کِ دیگه دیدم نیازی به من نداره .. گفتم نمیبخشمت و خداحافظی .. الانم نمیدونم کجآست ، تلگرام جوابی دریافت نکردم ازش .. نه خوب بود و نه بد .. ولی خُب خاطرات ان دیگه ، باید یه آه کشید و گفت یادش بخیر .. (: شآید حس میکنم نیاز دارم به اون اتفاق ها دوباره .. با همون آدم شآید .. نمیدونم !

  • Setare

حدود 2:15 اینا بود ، بابام اومد بریم دکتر ! این همِه راه گرما اومده بود کِ من گفتم میخواستم با خواهرم برم و با اون راحت ترم .. خلاصه قرار شد بابا بره به مراسم برسه و منم با خواهرم بریم دکتر . دلم برایِ بابام سوخت :/ خُب صُبح باید میگفتم حرفمُ .. رفتیم درمانگاه ، شلوغ بود .. حدود 1 ساعت و نیم طول کشید تا نوبتمون شد . بالاخره رفتیم ، یکم توضیح دادیم ، معاینه کرد گفت درد نداری ؟ خواستم بگم اینجور که شما فشار میدی چرا درد دارم :)) گفتم نَ .. با اون آزمایشات قبلی ، گفت کِ بیماری ژیلبرت داری کِ چیز خاصی نیست و ارثیِ .. کِ خب متخصص قبلی هم گفته بود زردیِ ارثی داری ..

بعد گفت استرس داری ؟ گفتم نَ .. حدسش این بود کِ از اعصاب ِ ، ولی میدونم اینطور نیست .. پرسید باقله ای هستی گفتم نَ .. ولی بازم ازمایشش را واسم نوشت ! چقدر خُل |: با اینکه گفتم استرس ندارم ، قرص ضد اضطراب ( بوسپیرون ) و بعدش هم گوارشی ( دمپریدون ) نوشت کِ داروخانه گفت برایِ ورم معدست :| البته اینجا کِ میخوندم نوشته بود تهوع و .. واسم آزمایش تیروئید هم نوشت .. آخرش هم عجیب نگاه میکرد .. از اتاق اومدیم بیرون ، خواهرم برگشت سوال بپرسه کجا آزمایش انجام بدیم ، گفت وقتی رفتم تو اتاق هنوز تو فکر بود و گفت بیا آزمایش کلسیم هم بنویسم .. اینقدر بیماریِ من فکر داره ؟ آقایِ فوق تخصص ، استادیار !! مشکلِ من چی بوده پَس :| واسِه یک ماه آینده بهم وقت داده ! میگم مشکل wc دارم ، همین کِ بگی سوزش نداری بی خیال میشه ! یعنی چی خُب عآقـا .. اینآ یعنی عَدم تشخیص .. شماها از کجا مدرک گرفتید !؟  من قراره برم دانشگاه !! اینطوری آخِه ؟؟؟ نمیرم اگه اینجوری ادامه پیدا کنِه .. :| عمرا اگِه حاضر باشم اونجا هر 1 ساعت برم wc :| عجب گرفتاری شدیم ـآ )): دیگه خسته شدم و نمیدونم چه کار کنم .. حالِ خودم یکم بهتره .. مشکل اینجآست هر هفته یه علائم جدید پیدا میکنم ، دلم چکاپ کامل میخواد اصن :|

   من اینجوری نمیرم دانشگاه ))):

   خدا میشه لطفا از اون بالا ، یه کار مثبت در جهت سلامتیِ من انجام بفرمایی ؟ :|

    این نشدنِ هَم رو اعصاب ِ .. اصَن حال نمیکنم با دختر بودن اَم :/

   راستی .. چند تا علائم هآم یادم رفت به دکتر بگم اعصابم ریخته به هم .. یکی دوتاش مُهم بودا :(

  • Setare