:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

دیروز کِ تربیت بدنی داشتیم ، استاد میگفت این حرکت ساده ترین حرکتِ ایروبیکِ :| 3 تا حرکت با هَم بود .. هی هَنگ میکردیم ، اونم نمره میذاشت :| در هر صورت کِ نمره کم میده !

امروز اون پسره کِ تآنگو بود .. [ اسمش بذاریم پسر تآنگویی D: ] دیدیم باز هَمو ، یه لبخند تحویلم داد و اینآ .. بعدَم رفـت خونه و من کلاس داشتم باز .. خیلی در جست و جویِ منِ :)) موقع هایی کِ کلاس ندارم میگه بیآ دانشگاه همُ ببینیم :| بهش هم اعتماد ندارم ..

فردا ساختمآنِ معماری ـآ کلاس دارم . ساعتش خیلی بده ): کتآبِ انقلاب ، جمعی از نویسندگان هم کِ گیرم نیومده !

خاطراتِ سوتی : یه روز عصر با یِ پسره قرار داشتم بعد از یونی . از بچه هایِ بیتالک بود . شماره همُ هم داشتیم . رفتم مجتمع زیتون یکم گشتم تا برسه . اصرار کرده بود و اینا .. بعد از اینکه کلی طولش داد و ترافیک و اینا ، رسید ، اصَن هَم خوشم نیومد ازش ! شاید 10 دقیقه شد فقط . چند قدم رفتیم .. گفتم خُب برو به کارت برس و اینا ! یه حرفی شد ، گفتم قول بده .. بعد موقع خدافظی دوباره گفتم قول دادی ـآ ، قولِ و مَردش :| گفت : مرده و قولش ! گفتم همون و بای دادیم .. یعنی تآ بیآم خونه همش فکرِ سوتی و ضایع بازیم بودم و تو راه میخندیدَم :)) حالا میگه دُختره یِ خنگ :)) بعدشم همُ پآک کردیم و تموم شُد رفـتـ ..

سرِ شب خواهَرم اومد .. تعریف کرد از teh و اینآ .. (:

برنجی بود کِ پختم ـآآا شُد شکلِ کته .. کته با تُنِ مآهی :D اینم واسِه امشب بود .. :شکلکِ خوشمزه ..

چیپس

  • Setare

دیشب خوابِ مغازه دار رو دیدم .. یادم نمیاد اما یادمه حرفِ ازدواج به میون اومد :| :O خوابِ دوست داشتنی ای و جالبی بود ، همش با هَم بودیم :)) سمینار داشتیم آقای " مُ " موضوعِ سمینارشون در مورد بآزاریابی ِ بازی هایِ کامیپوتـری بود و جذاب بود به نظرم . خودش و یکی از پسرها خیلی آشنایی داشتن . اما استاد حتی نمیفهمید آدما clash بازی میکنن کِ چی بشه :| آخر سمینار هم تریلر بازی the Crew گذاشت ، خیلی خوشم اومد " کلیک " . منم اغلب بازی هایی کِ کردم ماشین سواری بوده و pes و فوتبال . داشتم با هیجان میگفتم چِ تریلر باحالی بود ! خواهرم گفت مطمئنی دُختری ؟ :| گفتم نَ اشتباه شده :)) ولی لاک ُ میزنم :| من اسمم در نیومد واسِه ارائه .. دادم بابا واسم از کافی نت بگیره . یکمم رو خودم کار کنم :| مجبورم .. مجبوووور ..

دیشب " ح " پیام داد بهم .. بعد از چند ماه ، بعد از حدود 2 سال گفت میخوام ببینمت .. گفتم نَ ! من به حرفات اعتماد داشتم اما دیگه ندارم .. حس میکردم بازیچه بودم .. بعدشم کِ رفتی با یکی دیگه .. اما واسِه مَن هیچکدوم حرفاتُ عملی نکردی .. من نمیخوام دیگه ..بدَم اومد ازت .. کآش میفهمیدی اینآرو .. اعتماد داشتم بهت .. میفهمی ؟؟ اعتماد ! آخرش هیچی نشُد .. من مونده بودم و تنفُـر .. اصلا چشمِ دیدنشُ ندارم . پیام هم میده عصبی میشم (:

مکالمه دیشب من و یکی تو تلگرام :

من - هیئت اینا میری ؟
اون - الان هیئت ام ..
من - مُزاحمِ عذاداریت نباشم D:
اون - نَ ، داریم قلیون میکشیم !
من - تفریحه مگه .. عجب |:

بعدش اینُ فرستاد .. "کلیک " پوکیدَم از خَنده .. =)))

خواهرم میره teh ، یه دو روزی تنهام ! خونه خآلی :| مجبورم نون هَم بخرم :| شایدم برایِ اولین بار برنج بپزَم ببینم چی از آب در میاد . حدودا چقدر باید بجوشه ؟ کِ بعد آبکش بشه ؟ :| راستی .. امروز دیدم مغازه سوپریِ کوچمون برگشتن ، یکم اونورتر ، فکر کنم انبارشون بوده ! اینقدر خوشحال شدم کِ لبخند رو لبآم بود ! فکر کنم بهترین اتفاقِ امروزم بود .. شب هم رفتم بستنی کیک خریدم . هنوز مثِ قبل پُر نبود مغازه ! اون یکی کِ خوشم میاد هم بود . 200 تومنی هم نداشتم نخواست ازم . گفت نمیخواد ، چیزی نیست . گفتم اینا اثراتِ بازگشت ِ ((: خواهرم هم بهشون گفته بود خیلی خوب شد برگشتین .. طول کشیده بود بهشون مجوز بدن (:

   دوستِ دَیوووث به این میگن ـآ " کلیک " . بی تربیت :|    امروز مغازه دارو دیدم ، دمِ در با یه پسر دیگه ..

   شمارشُ داشتم ، شُمارمُ نداشت ، نمیدونستم اگه بزَنم تو لیست بَعدش تو تلگرام طَرف شماره مَنو میبینه |:

   بابایِ روشَن فِکر ، هَم آرزوستــ .. چرا از اون اَفکار عَقب اُفتاده نمیآد بیرون خُ .. ):

   این کیِ به خآطرات ِ من لایک ِ منفی میده .. :/ 

   من .. در انتظآر بآرون ..

  • Setare

صُبح از خوابِ ناز زدَم رفتم دانشگاه .. اومدن گفتن استآد نمیآد ! منم مشتاق نبودم برم خونه ، دوستم رفت ! نشستم دانشگاه ، انقلابم هم کِ عوض کرده بودم ، نداشتم . حتما اسممُ هم خونده بود . یکی از بچه ها رو دیدم که گفت استادِ خوبیِ کِ :| گفتم اِ ؟ دیگه کاریِ کِ شده :| هیشکی نبود بریم بگردیم . نَ " اَ " به رویِ خودش آورد نَ " م " .. منم کلا از این وضع ـَم دلم گرفت . اومدم برم دیدم مغازه دار بسته ! گفتم اینُ دیگه کوتاه نمیام برگشتم دانشگاه تا باز کنِه :| چند دقیقه بعد اومدم ، موزیک تو گوشم بود ، نگاهِ اطراف میکردم تا برسم به مغازش کِ دیدم پیاده رو از کنار هم رَد شدیم و نگاه و اینآ :| کلا مشکی پوش و ریش :| کِ خُب احتمالا به خاطر مُحرم بود ..

خیلی نگرانِ آینده ام . اینکه درس ـَم تموم بشه باید برگردم خونه ؟ نَ نمیخوام خُب ! ارشد کِ دوس ندارم ، یه کارشناسی دیگه بگیرم اما با کدوم پول ! برگردم خونه میشم خونه نشین ، از اونطرف اذیت هایِ مامان بابام ! کلا نابود میشم . بخوام سر کار برم ! کار کو ؟؟ اعتماد به نفس کو ؟ یکی باید واسم کار پیدا کنِ . من کِ نمیرم دنبالش ! اگه خواهرم ازدواج کرد بازم باید برگردم پیش مامان اینا ! اگه هَم خونه واسش پیدا شُد بازم من باید برَم ! برگردم خونه و فرضا برام خواستگآر بیآد ( کِ اولا به دلیل اینکه کوچولو به نظر میام حالا حالا نمیآد ، دوم اینکه چون اجتماعی نیستم و کسی منُ نمیشناسه خواستگاری در کار نیست ) برایِ رهآیی از وضعیت ـَم مجبورم تن به ازدواج بدم ؟؟! در حالی کِ هیچ علاقه ای به این کار ندارم ! به نظرم ازدواج خیلی کارِ مزخرفیِ .. فکر کن صُبح باید بلند بشی برای کسی نآهار دُرست کنی ! عُمرا ، .. من اینجآ گرسنه میمونَم واسه خودم نمیپزَم ، یکی باس واسَم گرم کنِ حتی ! یا فرض کن لباس ـایِ کسیُ اتو بکشی ؟ چک بشی ؟ چت نکنی ؟ دوستایِ مجازی پَر ؟ با پسرا چت نکنی ، فکر قرار نباشی ، دید نزنی ، مُخ نزنی .. اینجوری اونجوری .. نیاز هم اونی کِ کیفشُ میبره اونِ :| الان در سن 22 سالگی معتقدم ازدواج خیلی کار مُزخرفیِ .. اما حسم میگه به اجبار یه روزی تن میدم بهش و بدبخت میکنم خودم ُ (: خدایا حداقل ازت میخوام بذار 2-3 سالِ دیگه این زندگی ِ مجردیُ و با خواهر بودنُ ادامه بدَم .. ): چقدر فکرِ آینده داره بهم فشار میآره و عذاب میکشم از تک تک این فکرآآ ..

هیچکس نمیفهمه بابت تنهاییم ،  اینکه خنده هام نآبود شدن ، سرد شُدم و متنفر شدم .. نبودنِ اعتمآد به نفس  ، آینده ، حسرت هآم ، دیدنِ آدمآ چقدر عذاب میکشم و واسم دردآوره و اینکه هر کدوم بخش بخش میشه و از هر شاخش صدتا فکر و درد مجزا میاد بیرون .. همینآست کِ یکدفعه میبینم دارم هق هق گریه میکنم و حتی یه نفر هم کنارم نمیبینم کِ یکی از این دردآ رو واسم تسکین بده .. و بازم گریه ..

  • Setare

از دلگیر یه چیزی اونطرف تره ، این روزآ .. خودتُ بغل کُنی ، بُغض کُنی ، ببینی اَشکات ریختَن .. وضع ـَم اینطوریِ .. ! هِی سَردم میشه یهو ، خون دماغ اینآ .. روحی قاطی میکنم .. یهو میگم خودکشی اینجوری اونجوری .. همیشه میاد تو ذهنم که 4-6 نفر بالا سر قبرم هستن .. اونام فقط خانوادن ! یا مثلا بابام شکسته شده .. " آ " رو دیدم امروز تلگرام .. " کلیک " ! میدونستم ـآ .. اصن هم به مربوط نبودآ ، نمیدونم چرا یهو ریختم به هَم .. یه صدُم ثانیه فکر کردم " و " هست اما اون اینجوری نبود ! بعد من یه آدَم مریضی ـَم (!) کِ همه ادد لیستآم باید Single باشن .. مگر اینکه یه آدم بیخودِ ته لیستیِ هویج باشه کِ حالا صرفِ نظر میکنم ! :| هیچی دیگه زدم Delete Conversation ! حالا دیگه نمیدونم اون زمان کِ دوبار پیشنهاد داد بریم بیرون با کسی بود یا نَ :| بعدشم دعا کردم هرچی دو نفره هست نابود بشن ، مَحو بشن ، سَقَط بشن :O :|

به خاطر گریه هآم چشمام خسته ـست ، دَرد میکنه ! برای " اَ " هم دیگه مُهم نیستم ! [" آ " با " اَ " فرق میکنه :| ] اگه میخواستم اَ تنهایی در بیام ، " اَ " بود ، " م " بود .. ولی هم خودم مشکل دارم هم چطور میشه اعتماد کرد . کآش مثِ قبلنآ " و " بود .. دلم بودنشُ میخواد ): فکر کنم خُل شُدَم ! یه جایی میخوام برای داد زدن :| بهتر نبود جایِ این همه حروف بازی ، اسمآشونو میبردم :| به کسی کِ ربطی نداشت ..

فردا صُبح تآریخ دارم .. یکی از دوستامم هست ! کآش نبود .. اونطوری راحت تر بودم .. ! یکی بیاد فردا صُبح بعد از کلاس بریم بگردیم ، مثِ اون روز کِ میلاد اومد .. رفتیم پارک و اینا ):

   من خسته شدم از این همه تنهآیی .. یه دونه دوستِ دُختر هم نیست ):

   خندوانه هم تموم شُد .. دوباره ماه محرم کِ حتی نمیشه Tv روشن کرد .. به زور به خوردمون میدن :)

  • Setare

حالم خوب نیست .. مهم هَم نیست .. امروز انقلاب ساختمون معماری هآ داشتم . حدود 5 اونجا بودم . پسراش هَم خوبن ـآآ ! دوستِ میکروبلاگی ـمُ هم دیدم . تو حیاط بودم اون با چندتا دوستاش اومد . سلام و اینا . رفتم سر کلاسشون یکم . تویِ رِست بودن . در مورد سایت و کآربراش حرف زدیم . این که فلانی و فلانی خراب و لاشی ـَن . فلانی خیلی خوبه و اینآ .. بعدم رفتم کلاسِ خودم . اسممُ آخر کلاس گفتم استاد اضاف کرد ، دورش هم شلوغ بود نشد بگم میشه سکشِن قبلی ها بیام یا نه .. کتاب هم ندارم .. میگن انقلاب از جمعی از نویسندگآن گیر نمیاد کِ ! گورِ پدرش ، الان هیچی واسَم مُهم نیست ..

تو حیاط دانشگاه یه خانمی داشت به نگهبان میگفت چراا گیر میدن و فلان و اینآ .. چرا اَزمون کآرت دانشجویی میخوان یهو .. دیگه فهمیدَم قضیه یِ گیر دادن جدیِ .. خوبه کِ زمستون میشه ، دیگه لازم نیست آستین بالا باشه و گیر بده و .. بعدشم کِ پالتو و کآپشن اینآ .. یعنی چی وقتی رئیس دانشگاه یکیِ اما این ساختمون گند میزنه تو اعصاب ؟ (:

رسیدم خونه شام نبود ، عَصبی شُدَم .. اون BF نداشته یِ من کدوم گوریِ کِ یه چی ، کوفتی ، زهرماری چیزی بخره یا بریم کوفت کنیم .. اون " ح " فلان فلان شده کِ اون همه قول داده بود ایشالا خیر نبینه :| قرار بود هاچ بک بخره ، بخری باهاش بری تو ستون :| منُ هم بذارید جزوِ افرادِ دچارِ سوءِ تغذیه :| حالا اگه دوباره من مریض نشُدم :|

این چند روز حالِ روحی ـم جالب نیست ، بغض و گریه هایِ زیآد .. دیشب گریه ، صُبح چشم درد .. اینقدر حسرت و فشار روحی ، روانی ِ گذشته ، حآل و آینده هست کِ کسی بپرسه میگم : هیچی ! کآش خُدا منُ میبرد .. کآش ..

ازدواج بنیامین با بهاره افشاری که تکذیب شد . خود بنیامین گفت .. خدا رو شکر !! اما اگه مهمون خندوانه باشه خیلی خوب ِ .. امشب ببینیم بعدم سرمونو بذاریم بمیریم (:

  • Setare

سَر کلاس اندیشه بودم . از پنجره دیدم همون دوستی کِ قبلا تویِ تانگو ـم بود و توضیح داده بودم از کلاس بغل دستی ـمون اومد بیرون . ترم 1 ـِه ! لاین پیام دادم کِ شلوار آبی و اینآ .. گفته بود 15:30 وایسا ! قبول کِ نکردم اما آخرش کلاس هآمون با هَم تموم شُد . همون موقع پیام داد جواب دادم داشت میرفت از دانشگاه بره بیرون کِ دیگه نمیدونم چطوری شناخت و فهمید :| نمیخواستم اینطوری بشه ـآ . ولی خُب شیطنت از خودم بود . بعدَم کِ هِی میگفت من باهوشم دیدمت :| بعدشم کوچولو خودتی :| این فنچ بودن ِ مآ هم دردسره ـآ ، خُ به من چِ هِی اذیتم میکنین :|

فردا اون یکی سآختمون انقلاب دارم ، همونی کِ عوضش کردم . احتمالا هم اسمم تویِ لیستش نیست و باید توضیح بدَم ! بعد هَم قراره یه دوست از یه میکروبلاگ کِ معماری میخونه و ترم 1 هَم هستُ ببینَم . ولی چطوری ـشُ نمیدونم ، میگه کِ خیلی هیجان دارم . مشخصآت دادیم به هَم ! حالا ببینیم نبینیم ، نمیدونم چی بشه . منم کِ خجآلتی .. (.__.) !

امروز 2 تآ از همکلاسی هآ منُ اینستآگرام فالو کردن ، زیآد ته دلم راضی نیستم . گذاشتم بعد از ترم بلاک و بعدش آنبلاک کنم راحت شیم ((:

موضوع سمینار "بازاریابی و هوش رقابتی" انتخآب کردم . نمیدونم بدَم کآفی نت یا خودم یه فکری بکنم ! از اونور چطوری لپ تاپ ـمُ ببرم . میترسم اینُ هم ازم بزنن .. بدَم میآد به کسی هم رو بزنم .. مثلا اونی کِ همون روز با من ارائه داره .. مَن حتی بدَم میاد به همکلاسی ـم بگم واسه منم کتآب بخر :|

تندیس طلایی بهترین آلبوم پاپ در سال ۹۳ به انتخاب مردم به آلبوم «پاییز تنهایی» به خوانندگی احسان خواجه امیری رسید .. اگه اهلِ موسیقی هستین بقیه تندیس هآ رو اینجآ " کلیک " بخونین .. متنِ اصلی ـش تویِ سایت موسیقی مآ بود اما بد نوشته شده بود .

   دیشب خندوانه بهترین برنامه بود با حضور عادل فردوسی پور .. چقَ دوستش دارم (:

    یکی ماه مُحرم یادم بیاره لاک نخرم مخصوصا تا قبلِ تاسوعا عاشورا .. یادم میره .. چون کلا تو باغ نیستَم ((:

  • Setare

سمینآر و تحقیقآت بآزاریآبی داشتیم . دو نفر ارائه دادن .. بعد همون دو نفر شماره شانسی میگن تا دو نفر بعدی واسه ارائه انتخآب بشن ! بینِ دو کلاس به استاد گفتم من جلسه اول باهآتون صحبت کردم شما قبـول کردین آخرایِ ترم ارائه بدَم . گفت نَ نمیشه شآنسی ِ دیگه (: استادِ نآمرد :| حرف زدی پآش وایستآ .. به خواهرم گفتم من دیگه نمیرم دانشگاه :| یعنی میرم اینو میخوام بیفتم ! مسلمآ 10 نمره تشریحی ُ کامل نمیگیرم کِ بی خیآلِ 10 نمره ارائه بشم .. !

ظهرا گرمه ، صبح و عصر خنکِ رو به سَرد .. از بآرون هَم هیچ خبری نیست .. شب موقع برگشت مغازه دار رو دیدَم ، پیاده رو بود ، شروع کرد سیگار کشیدن .. پیراهن صورتی و ریش :| چرا اینقدر جدی ای آخِ پسر .. :| یادم نیس تاحالا دیده باشم بخنده ، نمیدونم ! .. یا حتی با گوشی صُحبت کرده باشه ! از این ها کِ بگذریم تو کِ هیچ اقدامی نمیکنه این زل زدن ـت تو صورت آدم معنیش چیِ ؟ ((: هندزفری گوشم بود ، تو حال و هَوایِ خودم بودم . هوا هم خنک بود .. آهنگِ رامیار - منه روانی فقط پلی میشُد . آدم چشمش میخوره به بعضی آدمآ .. یه پسره یادمه ایستاده بود . بعد همون یهو رسید بهم ، دقیق کِ نمیشنیدَم اما میگفت : میشه هَندزفری ـتُ دربیاری یِ لَحظه ! منم ولش کردم رفتم بَنده یِ خُدا رو .. ((:

- لاکِ آبی دوس نداری چرا میزنی خُ ؟ - واسه تنوع ! - آخه آبی شد رنگ !؟ - خُب بعد عوضش میکنم غُر نزن واسه تنوع ِ ، مکالمه یِ خودم بود با خودم :|  .. " کلیک " . طیفِ رنگآیِ گرمُ بیشتر دوست دارم !

    یکی از بچه هایِ کلاس عَمِه شده ، قرار شد خرما یا حلوایِ خرمآ بیآره D: .. یکی از پسرا هَم میگن نآمزد کرده ..

    جمعه صُبح بابام اومد .. با بلال و انار و اینآ ^__^

   دوس دارم سرمُ تآ ته بتراشم ! نَ دیگه میریزه ، نَ میخواد شونه کُنی نَ بشوری .. (:

  • Setare

دیروز کلا کآرهایِ خونه رو انجام دادَم .. آشپزخونه رو تمیز کردم . جآرو کشیدم ، ماکارونی پختم . اتاقمُ تمیز کردم . لباس هآ .. عصر سم پآشی کردن خونه رو . شب خواهرم اینا اومدن خونمـون . خواهرزاده خوشگل تر شده بود .. میگفت الان 55 روزشه ! چقدر هم گریـه کرد ، دل درد داشت طفلی :( لپآشو دلم میخواست بگیرم بکشم :| گآز ، دندون اینآ :| دو سه روز پیش بالاخره بعد از 3 ماه و اینآ ، چیپس خریدَم .. امروزم دوباره .. باز معتاد نشم فقَ :|  یه دوستی داشتم تآنگو .. دوست کِ نَ ! یه ادد لیست فقط ! روزآیِ اول دانشگاه حدس زدم خودشه ، دیروز پریروز ازش پرسیدَم گفت خودمم . ازم خواست ساعت کلاسآمُ بهش بگم .. اینکارو نکردم . غیر قابل اعتماد !

امروز تآریخ و انقلاب داشتیم . انقلاب جلسه اولش بود . یه آقایِ زشتِ ریشی :| ازش معلوم بود دَهآتیِ .. نمیدونم ! از این استآدا کِ فکر میکنه درس عمومی خیلی چیز مُهمیِ .. گفت نمره نمیدَم فله ای ! گفت جلسه ی ِ بعدی باید از درسِ قبل کنفرانس بدین ! بعد از من کلاس نیاین ! هر جلسه کتآب داشته باشین .. ! یکی از بچه پرسید اُفتاده هَم داشتین ! استـاد گفت : بهتره بگی قبولی هم داشتین .. سرکلاسش به زور نشسته بودم ، داشت در مورد تزکیه و خـدا میگفت :| آخِ چه ربطش به انقلاب :| حالا بماند کِ من اصن نوشته بودم تسکیه :))) داشتم از حرص میترکیدَم :| عصبی ، نآراحت .. گفتم میرم آموزش عوضش میکنم ، ولی  10 روز از حذف و اضافه گذشته بود قبول نمیکردن کِ ! گفتم حذف اضطراری ـش میکنم .  ترم آخری ! بعد معرفی به استاد میگیرمش .. تو این فکرا بودم و داشتم با چت همینآ رو به " اَ " میگفتم ! فحش میدادَم تو دلم .. :| رفتم آموزش ، یه دختر دیگه هَم میخواست عوضش کنه ! شنیدَم کِ به صورت جدی بهش گفتن کِه حذف و اضافه تموم شده و نمیشه . هنوز ایستاده بودیم ، تلفن آموزش زنگ خورد . دختره میگفت عوض نمیکنن ! ول کرد رفت . صبر و حوصله کردم تا تلفنش تموم شد عصبانیش کرده بودن . گفتم میخوام درس انقلاب و عوض کنم ! گفت شماره دانشجویی ـت .. من : 0__o ! شُمارمُ سریع گفتم .. گفتم میخوام با یکی دیگه بگیـرم هرکسی به غیر از فلانی .. واسم گذاشت سه شنبه اون یکی ساختمون ! اینقدر خوشحال شدم کِ حد نداشت .. اصَن باورم نشُد کِ به اون گفت نمیشه ، اما واسه من انجام داد :شکلکِ عینک دودی و مغرور ! مگه میشه ؟ مگه داریم؟! اینا همون عوامل غیرقابل کنترل و محیطیِ که همیشه میگم تحت کنتـرل من نیست ـآ .. و همیشه گند میزنه به زندگیم .. اینبار خوب از آب در اومَد .. دیگه فقط چهارشنبه هآ تعطیل ـَم ..

جزوه پآکنویس کردن دوس دارم .. این ترم هَم یه درس داریم کِ چک نویس و پاکنویس میخواد .

عکسمُ دادم بهش .. میگه خیلی فنچی :| بهت میآد 14 سالت باشه :||||||| من : عآقا 18 خیرشو ببینی :|||

گفتم واسم بلال و انآر بیارن ، ولی جمعه 40 ـُم پسرعمومِه ، بابام نمیتونه بیآد گمونم :| من بلال میخوام خُ :(

استاد کتآبِ اندیشه 2 معرفی کرده تهیه کردم ، انوقت جلسه بعد میگه این کتاب جدیدُ تهیه کنید ، آموزش اینُ گفته ! استاد ببخشید کرم داری :| ؟

صُبح سَرد بود یعنی ؟ :O آستین مانتوم بالا بود ، دستم دون دون شد از سرما :| بقیه رو میدیدم همه عآدی بودن :|

پی نوشت : مغازه دار دیدمش ، اینبار پیراهنِ صورتی ـشُ پوشیده بود . پیاده رو ایستاده بود .

  • Setare

از همین اولِ صُبح یه آدمِ بی حوصله یِ بی اعصآب ، واقعا چطوری میشه کِ بعضی روزا حسِش نیست ! امروز آخرین قرص ـمُ خوردم . وقتِ دکتر هم دارم اما از اونجایی کِ ازمآیش هآم اُکی بود و الان ـَم مشکلی ندارم ، نمیرم دیگه .. یکی از معضلات ِ مآ اغلب نداشتنِ نون ِ :| یعنی من صُبحآنه رو با همین " کلیک " کنار اومدم :| خُ مَن ـَم کِ بدَم میاد برم نونوایی :| چرا با یِ نسلِ دهه 70 ـی اینکآرو میکنین آخِ .. :|

شنبه دوستآم اومدن دانشگاه .. سمینار قرار شد براساس شماره هآیِ اتفاقی بچه ها بیان ارائه بدن .. ولی استآد قرار بود من آخر ترم ارائه بدم ـآ ! :) پژو پارسی کِ تآ نصفِ مسیر کوچه رو داشت دنبالم می اومد .. آخِ بگو تو اصَن چی داشتی کِ مزاحمِ یه خانوم باشخصیت شُدی :| پسره یِ زشتِ ایکبیری :| مَن اَ همون بچگی شانس نداشتم :| به قولِ " اَ " همیشه یِ خوشگل میبینی کِ با یِ آدم تُخمی دوست شده :)) ایشالا یه متنآسب پیدا بشه کِ هیچ کدوم تخمی محسوب نشیم :))

تربیت بدنی داشتیم .. قبول نکرد سکشِن بعد بیام و کنارِ دوستام باشم . انتظار داشتم رشته ورزشی باشه اما قصد داره ایروبیک باهامون کار کنِه ، بی نهآیت گرم بود . این دو سه روز حواسَم به مغازه دار بود اما بیشتر تهِ مغازش نشسته بود ! داشت رو روحیه ام تاثیر میذاشت این قضیه :| تآ اینکه دیروز دمِ در مغازه ایستاده بود و تکیه داده بود . چشم تو چشم شُدیم دیگه روم نشد ادامه بدم :| مشکی پوش ، ریشی ، به نظر دپ هم می اومد و زشت حتی .. فکر کنم اصلا یادش به من و این جریانا نبود .. اون موقع هَم کِ منتظر سبز شدنِ چراغ بودم حواسش نبود .. احتمالا یه کسی ـش فوت شدهـ .. ترم آخری چرا اینطوری شد یهو ..

   دیشب برنامه 90 و هآدی نوروزی اشکمُ در آورد بدجور .. :( روحش شآد ..

   از این میخوام " کلیک " قرمزش .. قرمزِ خوشرنگـ .. اووفـ :| نیست چرا اینجآهآ ؟؟ چـراآآ ؟

   مطالب اینجآرو هَم دارم یکی یکی برمیگردونم بلاگفآ .. (: تغییر آدرسِ اینجا سودی برام نداره چون دنبال کنندگان آدرس جدیدو دنبال خواهند کرد .

  • Setare

instagram me

فَصـل اَنـار اَست .. بخنـد .. تـرک خورده دلـم چون انـار دَر دَستتــ ..

+ حسِ نوشتـن ندارَم .. شآید فردا ، یا پس فردا .. خیلی هَم خستم ..

+ آرسنآل 3 - 0 منچستر یونآیتد !

رئـآل هَم احتمالا میبـره اتلتیک ُ .. " کلیک "

 

  • Setare