دیروز کِ تربیت بدنی داشتیم ، استاد میگفت این حرکت ساده ترین حرکتِ ایروبیکِ :| 3 تا حرکت با هَم بود .. هی هَنگ میکردیم ، اونم نمره میذاشت :| در هر صورت کِ نمره کم میده !
امروز اون پسره کِ تآنگو بود .. [ اسمش بذاریم پسر تآنگویی D: ] دیدیم باز هَمو ، یه لبخند تحویلم داد و اینآ .. بعدَم رفـت خونه و من کلاس داشتم باز .. خیلی در جست و جویِ منِ :)) موقع هایی کِ کلاس ندارم میگه بیآ دانشگاه همُ ببینیم :| بهش هم اعتماد ندارم ..
فردا ساختمآنِ معماری ـآ کلاس دارم . ساعتش خیلی بده ): کتآبِ انقلاب ، جمعی از نویسندگان هم کِ گیرم نیومده !
خاطراتِ سوتی : یه روز عصر با یِ پسره قرار داشتم بعد از یونی . از بچه هایِ بیتالک بود . شماره همُ هم داشتیم . رفتم مجتمع زیتون یکم گشتم تا برسه . اصرار کرده بود و اینا .. بعد از اینکه کلی طولش داد و ترافیک و اینا ، رسید ، اصَن هَم خوشم نیومد ازش ! شاید 10 دقیقه شد فقط . چند قدم رفتیم .. گفتم خُب برو به کارت برس و اینا ! یه حرفی شد ، گفتم قول بده .. بعد موقع خدافظی دوباره گفتم قول دادی ـآ ، قولِ و مَردش :| گفت : مرده و قولش ! گفتم همون و بای دادیم .. یعنی تآ بیآم خونه همش فکرِ سوتی و ضایع بازیم بودم و تو راه میخندیدَم :)) حالا میگه دُختره یِ خنگ :)) بعدشم همُ پآک کردیم و تموم شُد رفـتـ ..
سرِ شب خواهَرم اومد .. تعریف کرد از teh و اینآ .. (:
برنجی بود کِ پختم ـآآا شُد شکلِ کته .. کته با تُنِ مآهی :D اینم واسِه امشب بود .. :شکلکِ خوشمزه ..
- ۴ نظر
- ۲۸ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۷