:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

آخر هفته ، برنامه ی آنسویِ نیمکت ِ شبکه ورزش و عشقم آقایِ صدر و بعدِ کلی دوباره نسکآفه .. " کلیک "

من آلارمِ گوشیمُ گذاشته بودم کِ صُبح بیدارم کنه ! ساعت 8 کلاس داشتم ! میخواستم 7 حرکت کنم . صُبح خواهرم خودش کلاس داشت .. 7 بیدارم کرد :| نگو من آلارمُ گذاشته بودم 7:30 جآیِ 6:30 :| 15 دقیقه ای آماده شدم . میدونین کِ 15 دقیقه واسِه صُبح و یه دختر چقَ کمه :)) قرص ـمُ هم تو راه خوردَم .. به موقع رسیدَم کلاس تشکیل شد . دوستِ بی تالک میخواست برم مغازه اش .. آدرس هم داد . پآساژ نور :) اومدم از 4 راه پآرامونت یه مسیری برم پیاده روی ، ولویی ((: اینقَ آدمآش افتضاح بود سریع نظرم عوض شُد |: میخوردن آدمُ با نگآهشون |:  در همین رآستآیِ قدم زدنآ ، یهو دوستِ بی تالک رو دیدَم ، از کنار هم رَد شُدیم .. با گوشی صحبت میکرد .. رفتم دانشگاه دوباره بهش پیام دادم کِ ندیدی ؟ فلان ، اینجوری ، گفت نَ .. بعدم نآراحت کِ چرا همون موقع چیزی نگفتی یا نیومدی مغازه ! بعد دوباره رفتم یِ خیابون دیگه پیاده روی .. اتفاقی افتاده بود .. یه pm .. یه کلمه یِ "هر جور راحتی" .. به شدت حالمُ گرفته بود .. تو راه گریه کردم :| مغازه دار نبودش باز هم .. یه آقآ پسر دیگه بودش .. جریان چیِ آخه ؟

instagram

من با این خیآبون کُلی خآطره دارم .. ترم 4 بود . چِ شب هآ از رویِ این خط عابرهآ با خنده و مَسخره بازی رد نشدیم .. حتی اون سمت دو تا دختر تصادف کرده بودن تو کما بودن ، بازم آدم نمیشُدیم . شلوغ بود و حتی پر سرعت هم رد میشدن گآهی . من همیشه دوستامُ سپر قرار میدادَم و پشتِ اونا بودم ((: " آ " و " ف " .. دوستم " ف " هم هوامُ داشت .. چِ متلک هآیِ حتی زشت شنیدیم ! چه زمستونآیی تو ایستگآه میلرزیدیم عینِ چی ! اون دو سه تآ دوستِ خل ـمون چِ دلقک بازی ـآ کِ در نمیآوردَن ! چه سوژه هایی داشتیم ؛ پسرا و مآشین هآشون و با هَم میخندیدیم . اون همکلاسی ـمون کِ کم مونده بود با مسخره بازی هآش برسه وسط خیآبون ! چه خاطره ها با خط 39 داشتیم ! اتوبوس مالِ مآ بود اصن ((: چقَ خوب بود اون روزآ .. چقَ تنهام این روزآ ..

  • Setare

چقَ دلگیره . شُما چطوری میگذرونین این روزا رو .. ): واقعا اینکه دو روز تعطیل باشم اشتباهِ مَحض بود . نمیدونستم اینقدر افسُردگی میآره واسَم .. همش تصمیم میگیرم برم بیرون ، اصن نمونم خونه اما وقتش کِ میرسه حوصلشُ ندارم .. میگم کجآ برم .. چیکار کنم .. محیطِ اطـرافِ خونه خیلی نکته یِ مهمیِ اینجور مواقـع .. کآش میشد بدون طی کردنِ مسافـت نزدیکآیِ باغِ ارم فرود بیآم . تنها مشکل هَمین مسـآفـتِ ..

فـردا صُبح یکی از کلاسآم استـاد نمیآد .. بعدش کجآ برم ؟ تا ظهـر به قولِ بقیـه برم ولویی .. ! اسمِ دوستآمُ گذاشتم بی خآصیت ، سلام بی خآصیت ، چطوری بی خآصیت ؟ (:

من کِ میدونم دلم بهونه چی رو گرفته این روزآ .. اون رفته ، دیگه من باعثِ آرامشش نیستم .. میدونم دلم اون زنگ زدن هآ رو میخواد .. اون اصرارهآ ! اون قسم خوردن هآ کِ گریه نکنم .. کِ خوب باشم تآ خوب باشه .. مُهم نیست دروغ بود یا نَ ! میدونم کِ این روزآ زیاد خاطرات یآدم میاد .. نمیدونم با کی هَست و چیکار میکنه اَمآ میدونم دیگه حالش خراب نیست (: گفته بودم کِ : آدمآ حالشون کِ خوب شُد ترکـت میکنن ..

میگه کِ : من نمیدونم بآ این هَمه خوبی ، چرا بَدی .. تو راجع به جُدا شدن حَرفــ نمی زدی .." Download  "

   اینقدر داره اَ نظر روحی بهم فشار میاد کِ هر لَحظه ممکنه پیام بدم و پیشنهآد ِ بیرون رفتنشُ قبول کنم ! از اونطرفـ به یکی دیگه هَم ..

   مَن نمیدونم چرا همه میخوان جریآن مغازه دار و بدونن ! سوال بیشتر از چیزایی کِ مینویسم هم نپرسیـن ..

   هنوز تو فکر تغییرِ آدرسم .. :خوددرگیری

  • Setare

چِ روز مُزخرفیِ امروز .. دیشبِ خوابِ مَسخره دیدَم .. یهو از خواب پریدَم .. اصَن از صُبح خودمم دلم آهنگِ غَمگین میخواست .. غمگین گوش دادَم ! اصلا حوصله نداشتم ، ندارم .. همه جآ سکـوتِ مَحضِ . فقط گاهی صدایِ باد و برگ هآ میآد .. خونه موندن واسم خوب نیست ، کاش هر روز کلاس داشتم .. کآش همین الان دوستِ صمیمیِ نداشته ام ، زنگ میزد با ذوق و شوق میگفت آماده شو بریم بیرون .. نمیام و حوصله ندارم هم نداریم .. ! پآشو دیگه . ساعت فلان ایستگاه میبینمت .. ! این تویِ این دنیا به این بزرگی ، با این همه آرزوهآ و آدم هآ .. چیزِ زیادی بود کِ همیشه میخواستم ؟ کِ همیشه باید حسرتشُ میکشیدَم .. شماها چیزی از این حرف هآیِ تکراریِ من نمیفهمید .. وقتی امروز تآ فکرِ خودکشی و تیغ و همه اینا پیش رفتم .. وقتی فکر کردم کِ دوستِ تلگرام و بی تالک و اینآ تویِ چنین وضعیتی چه خآصیتی دارن ، وقتی هستن اما نیستن .. هِی بغض کردم ..

بریم یه جآیِ بلند و از ته دل داد بزنم و بگم مَن از تمام آدم هآیی کِ توی خیآبون میخندن متنفرَم ، من از کلِ آدمآ متنفرَم .. حتی وقتایی کِ اینقدر به تنهایی عادت کنی کِ به پیشنهاد هایِ ملاقات هَم بگی نَ نَ نَ .. امروز .. اصرار دیدن از اون ، انکآر از من .. حتی شآنس هَم با من یار نبود کِ این آدم هآ ، کسایی باشن کِ به علاقه مندی هآم نزدیک باشن .. ! یکی بود میگفت افکارت مزخرفِ .. آره من خودمَم مزخرف ـَم .. از تنهایی ـم معلوم نیست ؟ یه آدمِ مزخرفِ افسرده کِ همیشه دلش میخواستِ بمیره .. !

   دلم میخواد یهو آدرس اینجا رو عوض کنم برم .. شاید .. کی اهمیت میده به نوشته هایِ یه بَدبخ (:

  • Setare

صبح بیدار شدم به امید حذف و اضافه ! اما تویِ لیست نبود . امروز دو تا کلاس داشتم . اندیشه 2 و سیاست هآیِ پولی و مآلی .. روزایی که از ساعت 14 کلاس داشتم همیشه خوب بودن ! ورودی جدید هآ اومده بودن اما خیلی شلوغ نبود . از چندین روزِ پیش بین دو راهی بودم واسه درس انقلاب ، بینِ سه شنبه و پنج شنبه ! " کلیک " . سه شنبه ها تک کلاس بود و ساختمان ما برگزار نمیشد ، توی ساختمان معماری ها بود .. نمیدونستم سه شنبه رو تعطیل کنم واسه خودم یا خونه باشم دپ میشم . از طرفی نمیخواستم برم پیشِ معماریِ .. از اونور یه دوستِ جدید تویِ سایت آشنا شده بودم کِ ترم اول معماری هست و گفتیم سه شنبه ها همو ببینیم :| داشتم از فکرِ درس انقلاب روانی میشدم .. از دو راهی هآ متنفرم .. عصبی ـم میکنه .. قبل از کلاس اندیشه رفتم آموزش دیدم شلوغه ، بی خیآل شدم .. بعد از کلاس رفتم ، مسئول ها خسته شده بودن ، هنوز 3-4 نفر بالایِ سرشون بود .. گفتم میخوام یه درس عمومی رو جا به جآ کنم .. گفت ورودی چندی ؟ اشتباهی گفتم 93 .. گفت تا الان کجا بودی .. یهو پریدَم وسطِ حرفش گفتم 92 :)) حتی یادم نبود ورودیِ چندَم :| از ساعت اداری گذشته بود ، گفتن دیر اومدی دیگه انجام نمیدیم .. منم تا کارم ضروری نباشه التماس نمیکنم . ول کردم اومدم بیرون . کلاس بعدی با 6 نفر تشکیل شد .. یه درسِ سخت که مربوط به اقتصآدِ کلان میشه .. درسی کِ هیچی ازش نفهمیده بودم :| اما با شناختی کِ از استاد دارم دست نمره اش خوبِ .. گفت فقط قیافه مَن براش آشناست .. دو ترم پیش باهاش بهره وری داشتم ! کلاس رو زودتر تموم کرد .. زنگ زدم خواهرم با هم رفتیم تا به وقتِ مشاوره اش برسه .. حدود 8 رسیدیم خونه .. کلی هم خندیدیم .. تصور کنین یه دختر مانتو کوتاه ، کوله پشتی ، موها بیرون ، رژلبی ، با یه خواهر ساده یِ چآدری .. :)) همیشه به شوخی میگم تو گشتِ ارشادی منو گرفتی الان :))

عاقو شب سایتِ دانشگاه رو باز کردم ؛ دیدم حذف و اضافه هنوز فعاله .. گشتم تویِ درس انقلاب .. دیدَم همون ساعتی کِ میخوام اضاف شده :O .. دقت کردم .. ظرفیت 38 تا ؛ ثبت نام شده 37 تا !! باورم نمیشدآ .. " کلیک " دوباره چک کردم .. نمیدونی چِ حسِ خوبیِ وقتی میبینی کلاس فقَ یه دونه جایِ خالی داره و درسُ میگیری .. اصن اون یه دونه حقم بود ، سهمَم بود ، مالِ من بود ! ^__^ در عوض فردا تعطیل ـَم :(

خاطره ای کِ استاد اندیشه تعریف کرد : میگفت یه دانشجویِ پسر داشت ، موهاش سیخ رو به بالا بود ( یاد هنرستانِ خودم افتادم ) :)) .. بهش گفتم چرآ اینجوریِ و فلان ؟ گفت : استاد زدمش سَمتِ خدا =))) .. استاد : خُب صافش کُن سمتِ قبله تا 19 ـتُ بدم 20 .. :)) چقَ خندیدم D:

   برگشتنه مغازه باز بود امآ بازم نبودش ، انگار یه چیزایی دیگه مثِ قبل نیست ، کآش میدونستم چِ اتفاقی افتاده !

    سال اول دبیرستان ، 3-4 نفر بودیم اکیپی .. زنگ تفریح کِ میخورد شروع میکردیم به خوندنِ یه آهنگ همزمان .. با این آهنگ کلی خآطره داریم .. " کلیک " بچه مثبت بازی در نیارین ـآ ! D:

  • Setare

خُ من اگه 100 میلیون گیرم بیاد .. اول از همه یه 206 آلبالویی میخرم با یه سیستم توپ |: گواهی نامم هم میگیرم دیگه .. بعد گوشی و لپ تاپ ـمُ  مارک اپـل میگیرم . از اونجایی که اطمینان ندارم به تکنولوژی و بازگشت اطلاعات نمیتونم لپ تاپ ـم رو ببخشم به کسی ! یه هدفون عالی هم میخوام .. بقیه اش هم میذارم بانک .. فکر کنم بقیه اش واسه خرجِ ماشین ام صرف بشه ((: |:  سفر به لندن هم میذارم تو برنامه هام ^_^ اگه بیشتر از 100 میلیون گیرم بیاد یه آپارتمان نقلی هم لازم میشه واسه فرار از خونه ! 

   امروز همَش خونه بودم .. تکراری بود . چرا اینقدر زود تآریک میشه .. :/

   فردا صُبح حذف و اضافه دارم .. بعد از ظهرم کلاس .. بعدشم احتمالا با خواهرَم بیرون ..

   میگه میریم پآرک ، واسَم ارائه میدی .. میگیم میخندیم ، کمکت میکنم .. لابد منم میگم باشه میام :| ! نمیدونم .. یادِ " م " افتادم . یادش بخیر مجتمع زیتون قرار گذاشتیم . یِ صُبح تا ظهری گشتیم ، نشستیم پآرک ، ساندویچ و اینآ ..

پی نوشت : " لینک " D:

  • Setare

صُبح مثل همیشه ظرف ها رو شستم . نت گردی ؛ چت .. لاکِ قرمز .. چقَ خوشرنگِ آخه ، تصمیم داشتم برم دانشگاه . عصر کلاس شروع میشد تا 20:30 شب :| آماده شدم برم ، همزمان خواهرم هم اومد خونه .. حالش امروز یکم بهتر بود فکر کنم .وارد دانشگاه کِ شدم اول دو تا از پسرایِ همکلاسی ُ دیدم و سلام و این صوبتآ .. بعد یکی از دوستآم اومد . یکی از دوستامون هم سرکلاسِ درسِ دیگه ای بود ، بعد به ما ملحق شد . تحقیقات بازاریابی داشتیم و بعدش سمینار بازاریابی .. حدود 7 نفر بودیم . اسم هامون رو نوشتیم .. در صورت هیچ گونه غیبت ، حضور و غیآب 1 نمره داشت اما به ما گفت شماها میتونید 1 جلسه غیبت کنید و نمره رو میدم بهتون .. در مورد سمینار هم توضیح داد .. 10 نمره ارائه :| من کِ نمیتونم .. اینُ کِ گفت استرس گرفتم ! بقیه 10 نمره هم از همین ارائه هآست کِ بچه ها به صورت خلاصه به استاد میدن و استاد به مآ ..

کلاس ُ تموم کرد .. بچه ها رفتن .. استاد داشت میرفت صداش کردم ، گفتم استاد من نمیتونم ارائه بدَم .. اصلا نمیتونم و این صوبتآ ! گفت میتونی .. مثل ِ شما زیاد هست و اتفاقا خوب هم ارائه دادن ! گفتم ولی استاد من اصلا نمیتونم .. ارائه ام خراب میشه .. میشه پاورپوینتُ بهتون بدم یه نمره ای بهم بدین ؟ گفت نَ اصلِ درس ارائه ـست .. گفتم استاد خواهش میکنم .. گفت میذارمت واسه آخرایِ ترم کِ واست راحت تر باشه ( احتمالا هم بچه ها کم میشن ) .. و گفت واست شرایط خاص مد نظر میگیرم و چنین چیزی .. یادَم نیست دقیقا .. الان سمینار واسِه منی کِ تازه تونستم از سوپری خرید کنم یه کآبوسِ .. استرسِ شدید داره واسَم .. بهش کِ فکر میکنم روانی میشم یهو :| حالا چِ خاکی تو سرم بریزم :( اگه دیدین مثِ دیوونه هآ شدم بدونین واسه درسِ سمینار ِ:|

موقع رفت یه پسَر دیگه ای داخلِ مَغازه بود .. موقعِ برگشت هَم یه آقایِ سن بالا .. شآید پدرش یا صاحبِ مغازه یا .. خودش نبود . احتمالا اتفاقی رُخ داده کِ اون روزم مشکی پوشیده بود .

   فکر کردم فردا صُبح تربیت بدنی داریم ، اما شروعش از 11 مهر هستِش ، خوب شد متوجه شدم . صُبح میخواستم برم گیج و ویج :|

   دپرس ـم یکم .. یکم گریه لازمم / یکی هَم نیسـتـ بگه به تـو دورت بگردَم ( بنیامین ) !! ):

  • Setare

رفته بودیم خونمون .. پنج شنبه دور هم بودیم ، ما و خواهَرم و نی نی .. لَبخند میزد ، خمیازه میکشید ، خودشو کِش میداد ذوقش میکردیم .. امروز عصر برگشتیم . همچنـان این یکی خواهرم یکم حالش بده و من خیلی خیلی زیاد نآ آرومـم .. خوابیده ، میگم شام چی ؟ میگه نمیتونم .. یادِ خودم می افتم کِ حالم بد بود البته مالِ من میکشید به سرُم و اینآ .. میگم فردا برو دکتر ، میگه دکترا تشخیص نمیدن .. خُب مالِ منم تشخیص ندادن ولی اغلن قرصی چیزی .. اصلا طاقـت ندارم دیگه .. دوس دارم گریه کنم .. خوشحال بودم کِ من خوب شدم اما حالا خواهرم ، چرا مَریضی از خونمون نمیره بیـرون ؟ :( میشه واسَش دُعآ کنین ؟ اگه آروم نباشم حالِ خودمم بَد میشه .. :( 14 مهر هَم وقتِ دکترمه بآز ..

فردا دانشگاهـ .. دوستم منُ برده تویِ گروه واتس آپ کِ فقط دوستامونن .. کِ چی ؟ کِ هماهنگ باشیم :| من خودمو با کسی هماهنگ نمیکنم :| مگر اینکه یه دونه دوستِ صمیمی باشه ! میگن فردا نرو دانشگاه . ولی من کِ میرم با کسی هَم کاری ندارم .. مغازه دار هم بازه احتمالا ..

چهارشنبه عصر رفتیم پآسآژ ستـاره .. عـآقـآ یه مانتـو انتخآب کردم کوتآه .. مُدل خاصی نداشت . یعنی یه تیکه پآرچه بود فـقَ :| اونوقت 94 تومَن ، دوباره یکی دیگه پسندیدَم اونم کوتـاه و معمولی 90 و خرده ای .. نَ خب واقعا انصـاف نبود ! نَ مدل خاصی داشت و نَ پارچه ی زیادی :| واقعا اونایی کِ وضعشون بدتر از ماست اگه دخترشون مانتو بخواد چقَ اذیت میشن .. ): حالا فرض کن 2 تا دختر هم باشن ! بالاخره یه کوتاه پیدا کردم 78 تومن اینآ .. با اینکه دلم هنوز همون اولی رو میخواست :)) یه جورایی عذاب وجدان دارم از اول تابستـون کِ مریـض شدم بابام همه پولاشو خرج من کرده !

   اون روز کِ آزمـایش دادم باز وزن کردم ، 46.5 بودم .. اگه تحملم در مقابل سَرما زیاد بود خیلی خوب میشد ..

    وقتایی کِ بعدِ یکی دو روز یکدفعه wifi روشن میکنی و اینطـوری میشه " کلیک " خوبه !

  • Setare

خواهرم امـروز خونه بود ، صُبح رفـت آزمایش داد و آزمایش هآیِ منُ هم گرفت . همـش تویِ رنـجِ طبیعی بود . " کلیک " " کلیک " ( عکس موقتی ) .. عصر رفتم بیـرون ، اگه زودتر رفته بودم شاید بیشتر خوش میگذشت بهم . اما میدونستم مغازه دار بازه ! راستـش خیلی دلَـم گرفـت .. دلیلـش شآیـد خنده دار باشـه .. ولی هر 3 باری که رفتم بیرون و از جلو مغازه دار رد شدم .. اصلا حواسش نبود به چیزی .. دوبارش مشتـری داشت . امـروز نَ مشتری داشت و نه کسی داخل مغازه بود . خودش بود . تیپِ مشکی زده بود و یکم ریش . حدس زدم کسی فوت شده .. موقع برگشت داخل مغازه رو نگاه کردم ، سرش تویِ گوشی ـیش بود ! دلم گرفت . با خودَم گفتم خُب این تـرم آخری هم با مآ کنآر می اومَدی . عادت کردم به این جریانات خُب .. نگاه ها .. اصلا چرا دیگه نمیای پیاده رو سیگار بکشی :| نمیدونم اما اگه اینجوری پیش بره میدونم نآراحـت میشم .. با اینکه میدونم همش الکی بوده و نه خبری بوده .. اما شاید به همیـن دلم خوش بود ..

بعد رفتم دوباره کوچه یِ رو به رویِ دانشگاه .. دیشب از " آ " آدرس باشگاه تختیُ گرفته بودم ، از 3 جهت بهم آدرس داده بود :| حتی حاضر نبود بگه باهات میام :) این بار پیداش کردم و برگشتم .. بازم از دور نیم نگاهی انداختم به مغازه ، بازم سرش تویِ گوشی بود .. خیابون ها شلوغ تر بود .. داشت شب میشد .. چراغ هآ کم کم روشن میشدن .. چقدر بعضی اوقـات این BF GF ها کِ رد میشن رو اعصاب ـَن ، دلگیره خُ .. چقدر سعی میکنم نبینمشون .. چشمم نخوره بهشون ..

خوش به حالِ اونایی کِ فردا میرن مَدرسه .. یادش بخیر ، کیف و مانتو و همه چیز آماده بود .. سرِصف .. اَه .. کآش اون روزآ برمیگشت .. لَعنت ، کِ هیچ کاریش نمیشه کرد ..

   خیلی بده کُلی خسته ایِ خوابت میاد .. میبینی تازه ساعت 10 ایناس .. باس عادت کنیم به عقب رفتن ساعت هآ .. :|

    بارها این پست ـمُ میخونم و میگم یادش بخیر .. " کلیک "

  • Setare

صُبح حدودای 9:30 بلند شدم . تصمیم گرفته بودم امروز برم دانشگاه .. دو دل هم بودم ؛ اما بعد به خودم گفتم چرا نرم ؟ به کسی هم مربوط نیست ! تو باید از تک تک روزایِ ترم آخرت استفاده کنی . ظرف ها رو شستَم ، بعد یه دوش ، لاک زدم . ساعت 13:10 دقیقه از خونه زدم بیرون ! مانتو کوتاه ، کوله پشتی ، آل استار بنفش . میگم بعضی عوامل هستن در کنترل من نیستن ، یکیش موهام ِ .. دیدین بعضی روزا کلا موها خوب به نظر میان ؟ امروز خوش حالت شده بود . همیشه هَم یه ور میزنم . بابام میگه موهات نیاد تویِ چشات نمیشه ؟ :| من : نَ :| موقع هایی کِ مانتو کوتاهمو میپوشم اعتماد به نفسم بیشتر میشه ! دانشگاه هم کِ کلا با کوله پشتی میرم .. دوست دارم خودمو اینجوری .. ! هندزفری گوشم بود مثِه همیشه . میدونستم مغازه دار این موقع روز بسته است . وارد دانشگاه شدم شاید 4-5 نفر فقط بودن . مکان کلاس ها رو نگاه کردم یکم قاطی داشت برنامه ها ! :| کنارم یه دختر بود همکلام شدیم . ترم 2 بود . مدیر گروه هم نبود :| نشستم تویِ حیاط . از wifi دانشگاه استفاده میکردم . اندیشه 2 داشتم .. دو نفر سرکلاس بودن ، که دیدم حاج آقا اومد ، بعدشم رفت سرکلاس :| و من همچنان تویِ حیاط نشسته بودم :)) هِی به هم نگاه میکردیم ! نرفتم سرکلاس . نمیدونم حاضری زد برای اون دو نفر یا نَ .. جلسه بعد میفهمه کِ با خودش داشتم :)) . 

  • Setare

حالَم خوب نیس .. هیچی جذاب نیست .. هیچکسُ هم ندارم . حالم از زندگیم به هم میخوره . اَ تنهایی خسته شدم اما از آدما هَم متنفرم .. حوصله ندارم .. همه چیز رو اعصابمه .. به کسی هم ربطی نداره .. یهو میزنه به سرم آدرس اینجا رو هم عوض میکنم .. تا راحت شم .. بعدم کامنت دونی ببندَم .. یا راحت خودمو بکشم از تمام حسایی که دارم راحت بشم .. شما هم بگین آخی مرد .. خوب شد مُرد :| برو بابا برایِ کدومتون مهمه .. یه مشت IP هستین کِ میرین و میاین .. یا یه مشت دوستِ نتی کِ بازم میان ، بعدم میرن .. مثِ همین امروزا .. چطوری زد یه دوستیُ خراب کرد ..

اصن فردا میرم دانشگاه میشینم سر کلاس میگم استاد من که هستم پاشو بیا سر کلاست .. به من چه کِ بقیه نیومدن ، کلاس ها شروع شده مشکلِ خودشونه .. غیبت هم بزن اصن .. وظیفته این کارو بکنی :| اصن از ساعت 13 تا 7 عصر میرم ولویی .. خوبه ؟ یا نه اصن هر 1 ساعت با یه پسری قرار بذارم ؟ تو beetalk , tango پره کِ .. فقط میدونم هم لج دارم و هم از زندگی متنفرم .. تلگرام هم خاموش .. شماها هم بیاین بزنین ردِ دنبال وبلاگ راحت شین .. اصن نخونین منُ .. برایِ چی میخونین .. نمیخواد ..

   عصبی ، لجباز ، خودکشی ، مرگ ، پاچه گیر ، روانی ، خسته ، متنفر از همه .. اینا الان حس و فکرایِ منن ..

  • Setare