:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

آخرایِ شهریورِ .. مهر داره میآد .. این روزا حِس میکنم دانشگاه یا مدرسه دارَم .. هوا عوض شده ! یه تصویری دیدَم از دانش آموزهآ ، یادِ زمانی افتادَم کِ ما رو میبردن سالن هایِ جشن و اینور اونور ، بورس و .. بعد یهو یه بغضی منو گرفـت .. سخت ترین چیزی کِ هیچوقت برنمیگرده اون روزاست .. کِ هنوزم بهشون وابستَم .. کِ هنوز زمانی کِ دبیرستانی هآ و اینآ رو میبینم توی ِ خیآبون دلم میخواد گریه کنم .. روزایی کِ بی پروا میخندیدیم ، تیکه میپروندیم و شماره میگرفتیم ! موبایل هایِ یواشکی ِ بچه ها .. سَر کلاس یواشکی با BF حرف زدن هآشون .. جنگولَک بازی ـآ ! حرف هایِ خاک بر سری کِ از خودمون در میاوردیم :)) اون مانتوهایی کِ همیشه باید میدادیم واسمون تنگ تر یا کوتاه ترش کنن ! توپ هایی که بچه ها عَمدا مینداختن تویِ خیابون ! رو میز زدن هآمون ، خوندن هآمون .. رپ خوندن هآ ، سطل ِ آب هایی کِ رویِ هم خالی میکردیم ..

چقدر جشن داشتیم ـآ .. سرود همگانی ، روز معلم ، دَهه زجر :)) از همه سخت ترش نماز پیچوندن ها بود .. هنرستان کِ بودیم هِی میگفتیم مشکل داریم ، ناظم میگفت تو هفته ی پیش هَم همینو گفتی کِ :)) از اونور زورکی میرفتیم و هَمش میشد خَنده ! هنرستان کِ با موهایِ سیخ میرفتم :)) از نظر درسی بهترین زمان بود که نفر سوم کلاس بودم ، واسه همین کاری به موهام نداشتن . آش هایی که نزدیکِ عاشورا تاسوعا میخوردیم و خوش میگذشت .. موقع هایی کِ میگفتن از اداره اومدن واسه صحبت ، کلاس یا .. چقدر خوشحال میشدیم .. تقلب کردن هامون ، لو رفتن هامون ، خواهش هآمون . اون روز خیلی بد بود که معلم حرفه و فن ما رو سر کلاس راه نداد ، گفت پایِ تخته بایستید ! من گریه میکردم ! روزایِ قبل از عیدنوروز چقدر خوش میگذشت مدرسه .. رو هوا بود . 7سین هامون .. روزایِ اخر یه دفتر خاطرات میگرفتیم از معلم ها و بچه ها جمله و امضا میخواستیم .. اُردوهایی کِ داشتیم شآید بهترین روزایِ من بودن . میتونستم بگم چه روز خوب و خاطره انگیزی بود . وقتی فکرشو میکنم میبینم چقدر روزآی خوشی داشتیم اما الان هیچی .. اون روزا چند تا همکلاسی بودیم ، همه یه شکل ، ساده ، یکی کِ گریه میکرد آرومش میکردیم .. کسی نمیخواست بآ ارایشش یا تیپش خودشو نشون بده ، کسی نمیخواست به خاطر پسرا حرفی یا کاری بکنه . چقدر خوب بود اون روزا ..

   حتی به ذهنم زد تقلبی برگردم مدرسه اما شدنی نیست اصلا .. :|

  • Setare

رفتیم آزمایش دادیم ، رگمو کِ پیدا نمیکرد :| فردا پس فردا جوابش میاد و 14 ام وقتِ دکتر دارم . حیفِ اون 136 تومن کِ واسه آزمایش بدی (: بعد آزمایش هم یادم رفت قرصمُ بخورم قبل از صبحانه ! بابا یدونه تی وی دیجیتال جدید خرید . بابا : 40 - 50 تومن خرج گذاشتی رو دستمون .. مَن : گرفتن قیافه مظلوم ! دیگه مانتو رو گذاشتم واسه بعد .. خواهرم الان برگشته خونه ، حالش خوب نبود ، دکتر هم رفته .. نگران ام ، استرس دارم . خدا کنه چیز خاصیش نباشه ، منم کاری ازم برنمیاد آخه .. یکی باس مراقب خودم باشه . به خاطر اون حس میکنم منم حالم یه جوریه ): واقعا بعضیا چطوری دکتر میشن ؟

   عصر ممکن بود برم دانشگاه .. روزِ اول . اما دیدم چلسی - آرسنال داره ، لَغوش کردم . میخواستم برم ببینمش .

   از مریضی و این چیزا مُتنفرم دیگه .. خوب شو ..

  • Setare

امروز مامان و بابا اینجآ بودن تا عَصر . صُحبت کردیم از همه چیز ، همه جآ ، در مورد اینکه فلش tv رو شکوندَم :| قرار شد فردا صُبح بابام بیآد بریم آزمایش ـآ رو انجام بدیم . فکر کنم آزمآیش تیروئیـد نوشته بود . کلسیم هم بعد اضاف کرد . باید صُبح ِ زود بیدار شم . 7:30 باید آماده باشم . گفت یه دکتر دیگه واسه مشکل wc ـت باس پیدا کنم . بابام میگفت تو از بچگی و زمانِ ابتدایی از سرویس بهداشتیِ بیرون بدت می اومد :)) فکر کنم خواهرم حسودیش میشه بهم توجه میشه ! اما خُب خودش میدونه من از اونام کِه یکی باید مراقبم باشه ! قرار بود واسه خرید مانتو بریم ، بابام فکر میکرد 1 مهر کلاس هآ شروع میشه . البته فردا روز ِ اول ِ کلاس هآست ، میشه واسِه خرید رفت اما سختمه از صُبح تا عَصر با بابام تنها باشم . خواهرم بهتر شده بود ، امروز از سرِ شب دوباره یه جوری شد .. بهش گفتم بریم دکتر ؟ گفت نَ من قوی ام .. گفتم : مجبور نیستی خودتو اذیت کنی تا نشون بدی یا بگی قوی هستی .. ! امیدوارم زودتر خوب بشه یا یه صبح مرخصی بگیره بره دکتر :)

قراره به زودی دوستآیِ بی معرفتم ُ ببینم کِ هیچکدوم تویِ تابستون حالی ازم نپرسیدن .. حتی یه دونه دوستِ صمیمی نداشتم کِ ساعت ِ تربیت بدنی ـم ُ باهآش همآهنگ کنم . چقَ من تنهام آخِه .. تآ کِی آخه .. انگآر اصلا موجودیت ندارم . خُب اصلا من هیچی ، چرا یکی نیست بگه تو چِه ساعتی کلاس داری باهات هماهنگ کنم ؟ خُب منم دلم می خواد :(( منم آدمم :( فکر کنم بآ حسرت اینکه یه دوستِ واقعی بهم بگه تو بهترین دوستم بودی سرم ُ بذارم و بمیرم .. (خواهشا نظر نذارین کِ وضعِ ما هم همینه کِ به فحش میبندمتون . وضعِ شما به من ربطی نداره )

   نتمُ شآرژ کردم . چرا چند روزه صَبانت بازیش گرفته ؟ مدام dc میشه ..

   خیلی بده کِ نمیشه ادامه مطلبِ رمزدار نوشت . من کلی از این روش تویِ بلاگفا استفاده میکردم واسِه خودم .

   من دایرکت ِ ایسنتاگرامم خَرابه ، چرآ آخه .. :| نوتیفیکشن میاد اما پیام خالی ِ ، بعدم نیستش لولو میخورتش :|

  • Setare

امروز به نظرم اصلا روز خوبی نبود . فقط دلم میخواد زودتر آخر هفته تموم بشه . خواهرم کِ خونه بود امروز .. یکم بعد از ناهآار حالش یه جوری شده . نبات داغ دادَم بهش .. 1-2 بار خورد . گل گاو زبان درست کردم . دو بار گفتم بیا بریم دکتر قبول نمیکرد . از طرفی طاقت مریض شدنِ کسیُ ندارم . بعد ، مریضیِ تابستونِ خودم یادم می اومَد .. بعد حِس میکردم خودمم حالم بده ! بهش گفتم نکنه تویِ مشکل گشآ چیزی بود :o .. خُب اگه بود منم باید مثل اون میشدم . فردا صُبح مامان اینا میان اینجآ . خدا کنه خواهرم حالش خوب بشه .. نگران ام . چون یه مدت خودم مریض بودم ، میدونم حتی 10 دقیقه هم آدم حالش بد بشه سختِ :(

اصلا حوصله ندارم ، هدفون هم دوس ندارم بذارم ، میترسم خواهرم صدام بزنه .. کآش 1 شب بود میخوابیدَم . نتُ واسِه 1 روز شآرژ کردم ! یعنی یه روز هم نمیتونی بدونِ نت باشی ؟؟ یعنی الان با یه قیافه یِ اخمویِ بی حوصله یِ نآراحت دارم تایپ میکنم .

   دلم میخواد فیلی ُ بغل کنم گریه کنم ): بعدشم برَم بمیرم ..

پی نوشت : چرا دنبال میکنین ، بعد رَد دنبال میزنین ؟ مریض ـین ؟ کرم دارین ؟ :|

  • Setare

دیشب کِه زدم فلش tv لپ تاپ ُ خراب کردم . اون تیکه ایِ کِ از آنتن میخورد بهش تو خودِ فلش شکست و مونده توش :| خیلی اعصابم خُرد شد به خاطر این قضیه .. دیگه الان به زور سر آنتنُ زدم تو فلش ، چون واینمیسته با کمک وسایلآم نگهش داشتم :)) اغلن یکم بازیِ رُم - بآرسا رو ببینیم .. نمیدونم واکنش بابام چی باشه :| عَصر رفتم پآرامونت ، بازم یه نفر دیگه داخل مغازه بود ، هم موقع رفت و هم برگشت اصلا ندیدمش ! دپ شدم برگشتم :| چرا اینطوری شده جدیدا .. فکر کنم زمستون بهتر میشه ! تو راه برمیگشتم یه خانومی تقریبا مسن ، یه پلاستیک کوچیک مشکل گشا دستش بود ، داد به من :| منم حواسم به موزیک بود اصن نفهمیدَم دلیلِ کارشو .. تشکر کردم ! بعد رفتم تو فکر کِ خُب یعنی چی :| مامانم گفته از غریبه چیزی نگیرم ! منم میترسم بخورم :))

شنبه عَصر کلاس دارم ، بعید میدونم کسی بیآد .. دانشجوهآیِ جدید کلاسآشون از هفته یِ آیندست . بدَم نمیاد یه سر بزنم یا حتی به خاطر مغازه دار ! به شرطی کِ اون پسر همکلاسی کِ ازش بدم میاد و نبینم ، مثِ ترم قبل کِ روز اول دیدمش :| اصَن خواهشا سمتِ من نیآ ، سوالم نکن ! :| به قولِ " ف " دوستم این همه پسر تو تمام ترم هایِ دانشگاه وجود داشت چرا یکیش نیومد مُخ ِ مآ رو بزنه ! بعد به این نتیجه میرسیدیم کِ تقصیر ما هَم بود کِ بلد نبودیم دلبری کنیم ، ایما اشاره بیایم ، ناز کنیم :)) یعنی یه پسر باشخصیت کِ اینطوری نباشه تو اینآ نبود بیآد مُخ ِ ما رو بزنه ، بگه شما سنگین رنگین هستین :)) ولی دیگه گذشت کآردانی .. ولی همچنان همین حرف باقیست کِ چرا کسی مُخِ ما رو نمیزنه :| ( البته به جُر اون پسره کِ ازش بدم میاد و شمارم ُ بهش داده بودم :اوغ بعدم بلاک ) آهآ رآستی .. نتونستم جلویِ خودمو بگیرم به " ف " گفتم کِ بهم جواب نداد افسرده شدم و نآراحت . عذرخواهی کرد و نت یهو قطع شد و فلان ، بعد گفت یه روز میام میبینمت .. همین کِ بهش گفتم یکم ناراحتیمُ کم کرد ..

سایت موسیقی مآ یه نظرسنجی بزرگ داره برای انتخاب بهترین آلبوم هآ و تک آهنگ هآیِ سال 93 که تویِ یک جشن جوایز اهدا میشن . " کلیک " کِ باید عضو باشین تا بتونید رای بدید . این انتخاب هایِ من بود " کلیک " " کلیک " میخواستم به آلبومِ خواجه امیری رای بدم اما چون آلبومش نسبت به قبلی اُفت داشت این کآرو نکردم :|

   نت کَم دارم .. نمیتونم نت گردی کنم ! فوتبال ببینیم به امید سوراخ شدن بارسا کِ بعید میدونم !

  • Setare

امروز مثِ همه یِ روزهآ بود . همچنان قرص ـآمُ مصرف میکنم . تویِ تاریکیِ و سکوت ِ اتاقم نشستم رو تخت ، لپ تاپ رو پآهام و فکر میکنم داغ کرده :| واسِه زمستونآ خوبه :)) .. خیلی وقت بود تویِ همچین لوکیشنی نبودم .. از اونور صدایِ جیرجیرک میاد گاهی .. دوست دارم صداشُ .. اصلن دلم برای خواهرزادم تنگ نشده و شاید علتش این باشه کِ هنوز خیلی کوچیکِ .. احتمالا نباشم آخر هفته ..

خبری کِ واسِه مَن غم انگیز بود . خبر بسته شدنِ سوپری سَعید ـه .. سوپریِ نزدیکمون کِ همیشه باز بود .. گفتن صاحبش مغازشو میخواد ، میخواد بسازه ! اگه بخوایم بخریم گفته 1 میلیآرد ! :| چه خبره آخه .. بالاشهر بود چی میشُد :| گفتن هنوزم جایی رو پیدا نکردن ؛ دلم سوخت ! آخِه من عادت کرده بودم ، تآزه داشتم تویِ این مغازه اعتماد به نفس خرید پیدا میکردم . 3-4 تا پسر بودن کِ فروشنده هستن ، پدرشون هم بود . مودب بودن ، احترام میذاشتن . به خصوص اونی کِ بیشتر خوشم میومد ازش .. ما مشتریِ همیشگی ـشون بودیم . حالا از کدوم گوری خرید کنیم ): اون سوپری اونورتریِ که افتضاحه ، هم کوچیکِ ، هم لُره ، هَم بد نیگآ میکنِه ..  بریم بالاتر یه فروشگاه ِ کِ اگه اون خانمه باشه ازش بدم میاد یه بار خرید کردم :| چون بهم پلاستیک نداد و شعار محیط زیست داد بیشعور :)) از تمام اینا بگذریم ، شبا ، زمستون ، این مغازه اون قسمتِ کوچه رو روشن نگه میداشت ! حالا کوچمون ترسناک تر از قبل میشه ؛ چطور بیآم خونه ؟ اصَن اتفاق خوبی نیست .. اصن دیگه ببینم بسته شده بغض ام میگیره :| واقعا ناراحت شدم . تنها چیزیِ کِ میتونم بگم ..

دیشب " آ " تصادف کرده بود ، عصبی بود و نآراحت ! اولین بار بود میدیدم این پسر احساس داره ! خواستم بهش بگم ، گفتم گناه داره الان . عکس گذاشته بود اینستآ ، از اونجآیی کِ کوچه اونطرفی مآ هستن ، شماره پلاکشو برداشتم :)) ولی همیشه رو اعصابمِه . اغلب اوقات چت کردنش اینطوری ِ " کلیک " .. لحظه ای کِ دوس دارم فحشش بدم و بزنمش :| یه ذره گرما نداره این بشر :| بالاخره با ارسال عکس موافقت کردم، خوب شد بلاکم نکرد ! D: بهش گفتم فلان عکست خوبه ؛ رو لاینش بود ، لاینشو پاک کرده بود ، بهش دادم ؛ گذاشتش رو تلگرام ! من ذوق :)) " م " گفته بود خوب شدی بریم ولویی .. ولی اصلا دیگه رو خودش نیآورد ؛ محل نمیذاره .. اصن برام دیگه مُهم نیستی .. هر وقت خودش نیاز داره پیام میده یا به دروغ اینجوری میگه .. معتادِ کلش :| این همه هَم تیکه میندازه بهم .. بی حال ؛ سرد ؛ خشک ، آدم حس میکنه بی خآصیتِ ! برای ِ چی باس با همچین آدمی برم بیرون !

به نظرم بین اینآ " کلیک " فقط زرد و نارنجی کمِ .. نارنجی ولی به نظرم قشنگ نیست .. این رنگ عالی ِ " کلیک " عاشقش شدم عجیب .. مثلا هر روز یه دونه لاک بخری ، خوب میشه :|

   من افکت بوکه (bokeh) دوست داشتم . یه اپلیکیشن پیدا کردم به اسم instabokeh .. " کلیک " خوب شد به نظرم .. برایِ سرگرمی خوبه ..

   سجاد افشاریان ِ خندوانه .. تیکه ی ِ گزارشگرِ شیرازی " کلیک " . یعنی هر وقت میبنَم عآلی ِ ،  اِی گل =)) با اون قسمت اتوووبوس ؛ تآکسی کِ تصادف کردن . من نمیدونم چرا بعضی شیرازیـا بهشون برخورد انگار چیطوُوو شده :| عاقـو من به عنوان شیرازی میگم کِ خیلی خوب بود :))

  • Setare

دیشب بهتر خوابیدَم . صُبح کیک و چآیِ دارچیـن . صُبح مامانم زنگ زد ، البته دقیقا کاری با من نداشت اما در مورد دانشگاه و کلاس ها هم پُرسید ! اینکه کلاس تا شبِ و نگران میشه ! بهش گفتم به خاطر wc نمیخوام برم دانشگاه ! گفت نَ واسه 3 مآه ! حیفِ ترم آخری ، ببینم چی واست خوبه و اینآ ! اصلا نگفت به بابات میگم ؛ دکتری چیزی ! ظهر باید برای خواهرم انتخآب واحد میکردم . سایت چقدر کند بود . به جز دوتا بقیه اش اُکی شُد .

دیروز به دوستِ دورانِ کاردانی ام پیام دادم . " ف " رو منظورمه ! کسی کِ خوب بودیم با هَم . مثِ همیشه کِ هیچوقت بهم پیام نمیده ، مَن پیام دادم :( بعد متوجه شدم کِ برایِ یکی از درساش میخواد مهمان بشه . گفت میخوام فردا ( یعنی امروز ) بیام دانشگاه شما ، ببینم میشه یآ نَ ! گفتم : منم بیام ؟ گفت اگه دوست داری بیآ . تو دلم گفتم چِ خوب .. بعد پرسیدم چه ساعتی و تآ کی ؟ بعد از این پیام دیدم ج نداد .. با اینکه پیامُ خونده بود . خیلی ناراحت شدم . حتی امروز کِ یادم اومد گریه کردم . یعنی نمیخواست ؟ من دارم سعی ـمُ میکنم دوستِ خوبی باشم . واسه اینکه " ف " رو نگه دارم واسه خودم ، دوستیمون بازم یه طرفه ـست با اینکه بَد نیستیم با هَم اما هیچکس منُ نمیخواد . دارم میبینم ، میفهمم .. نمیخوام کسی دروغ تحویل ام بده .. تمام ِ طول زندگیم همین بوده و هست ! بعد از این اتفاق ها پر میشم از حسِ منفی .. منم حَساس ، زودرنج ، تنها .. دقیقا نمیدونم چرآ اما همین امروز فقط 3 بار گریه کردم . همه چیز یه طرف ، دلتنگیِ گذشته و خاطرات هَم یک طرف . مثلا یکیش خاطرات دورانِ کآردانی ـم .. یعنی زندگی داره هی بدتر میشه کِ دلمون میخواد گذشته برگرده ؟ ):

دلیلش چیِ که همش به خاطراتِ خودم و " و " فکر میکنم ، شاید دلم میخواست بود ، دوباره مثِ قدیمآ زنگ میزد . خیلی چیزا یهویی یادم میاد و حالم گرفته میشه . اینکه ترم آخره و بعدش همه چیز نامعلومه هَم عذابم میده . این روزا خیلی چیزا میاد تو ذهنم ، از گذشته تآ آینده .. هم افسرده ام میکنه و هم گیج !

پی نوشت : اگه فکر می کنید چیزایی کِ مینویسم سَطحی و یا به درد نخور هست واسه اینه که من واسه خودم مینویسم نه هیچکس دیگه . مطالب کاملا به خودم مربوطه . اینجا به جز خاطرات شخصی چیزی نیست و شمایی ک میای بخونی ممکنه فقط یه اتفاق باشه .. پس ممکنه مطالبم واسه شما بی ارزش باشه و واسه من تمام نکات مهم . یه چیز طبیعیِ .. گفتم در جریان باشید .

  • Setare

وبلاگ هایِ به روز شده رو باز میکنم ..

3-4 تا وبلاگُ هم زمان باز میکنم .. سرگرم بشم

از هَر 4 تاش نهایتآ 3 تاش مذهبی ، رهبری ِ

زندگیِ داریم آخِ :|

سرگرمیِ داریم آخِ :|

فکر کنم کلِ بیان ُ بسیجی ها ، متعصبان ولایت فقیه و حوزه علمیه تصاحب کردن :))

  • Setare

شبآ خوابِ دُرست ندارم ، صبح و شب هِی wc .. مَسخرست خیلی . خسته شدَم دیگه .. کاش میشد هیچی آب نخورم بمیرم :| از طرفی خواهرم هَم نمیگِه بریم دکتر ، یا حداقل زنگ بزنه بآبآم ، خودمم دیگِه از دکتر و آزمایش خسته شدم . از پزشک تبیان سوال کردم ، گفت شآید دیآبت بی مزه داری .. گفت باید آزمایش بدی تآ مشخص بشه .. حسآبی کلافم کرده .. مَن نمیرم دانشگاه ، نمیرم ..

عَصر بالاخره تصمیم گرفتم برم پآرامونت ، مغازه دار .. از 6 گذشته بود کِ رفتم .. صُبح لاک زده بودم ، کفشم ُ کِ پوشیدَم لاکم خراب شد ، عصبی شدم یکم . تو راه همش حس میکردم باس برم wc :| فقط میگم کِ معلوم باشه چه عذابی میکشم :| هوآ خوب بود ، شلوغ بود . داشتم به مغازه نزدیک میشدم ، از دور دیدم کِ مشتری داره ، دیدم نمیشه ! 2 نفر دیگه هم به جز خودش فروشنده بودن ! رَد شدم ، رفتم دو تا لاک خریدَم . برگشتم ، همش دلم میخواست مثِ قبل تو پیاده رو ، رو به رویِ مغازش باشه اَما .. بازم مشتری داشت :| رَد شدم یه نیم نگآهی انداختم و دیدمش .. همون پیرآهنِ صورتی ـشُ پوشیده بود .. منتظر بودم چراغ عابر پیاده سبز بشه .. نگاهم سمتِ مغازه بود ، اما خبری نشد کِ نشد .. شآنس هَمراهم نبود :| هوا داشت تاریک میشد ، چراغ هآ تآزه روشن شده بودن ، همون لحظه ای از عصر کِ عاشق اش هستم .. لحظه ای کِ چراغ هایِ ماشینا به مرور روشن میشن .. هوا خوب بود .. آخ چقدر دلم برای پسرایِ خوش تیپِ شیراز تنگ شده بود :)) مرتضی پآشایی میخوند .. همین کِ توی وبم گذاشتم .. قلبم رو تکراره .. رفتم داروخونه ، مارکی کِ میخواستم نداشت . شب شده بود .. کوچمـون رفتم سوپری ، کیک و ویفر بخرم .. خواهرم اِس داد کجایی .. یه لحظه ترسیدم نکنه بابا باشه :| خواهرم میگفت نگران شدم دیر اومدی ! حالا ساعت چند بود ؟؟ 8 :|

طرف چند روز بود اومده بود تو لیستم ، صحبت رسید به اینجا کِ بریم چمران ، پیاده روی ، یکم صحبت کنیم ، با اینکِه یه لحظه دلم خواست گفتم نَ ! بعد امروز رسید به این کِ دوسِت دارم و نخواستی با هَم باشیم و .. ، اینجوری من روز به روز وابسته تر میشم و زجرآوره و بیا چت رو تموم کنیم .. فکر کنم اینم کآت کرد رفت :| جز اینکه اعتماد نداشتم ، قیافه هم واسم مهم بود :|

اگه زنده بودم ، میخوام شب عروسیم از dj.mavi دعوت کنم ! احتمالا با داماد اشتباهش بگیرم . هم دوست داشتنیِ هَم کارش خوبه ..

امروز گزارشگر والیبآل گفت : بـدجآیی رفـت تووش :| =))

پی نوشت : یکم افسرده شدم ، فکرای مُردن میکنم .. پوچی ، به درد نخور بودن ، اضافی بودن ، جذاب نبودن ، اینکه همش مریض ام .. اینکه بمیرم جز خانواده کسیُ ندارم . کسی نیس گریه کنِه ، نَ دوستی چیزی .. فقط خواهشآ رو قبرم ُ پر از گلبرگ هایِ گلِ رز کنید .. سفید و قرمزش ..

  • Setare

دیشب یکدفعه ای حالَم بد شُد ، یهو قلبم میزد ، تپش قلب گرفته بودم ، حسِ بی حآلی داشتم ، اولین اقدام هم خوردن نبات داغ بود .. گرمم شد یهو .. دوباره نبات داغ خوردم ، کم کم بهتر شدم .. احتمالا سردیم شده بود ! ترسیده بودم .. شب هم مُدام از خواب بیدار میشدَم .. خُب دلم یه خوابِ عمیق و آروم میخواد تا خودِ صُبح ! صُبح ظرف ها رو شستَم مثِ همیشه ، آشپزخونه رو تمیز کردم . بدترین قسمت زندگی بدون خانواده نداشتن غذاست :| از صُبح به خودم میگفتم امروز عصر دیگه میرم بیرون و پیشِ مغازه دار .. عصر کِ شُد هوا عآلی بود ، بآرون زَد ، بویِ بآرون بلند شد .. میرفتی لب پنجره فقط باید نفس میکشیدی ! ولی نمیدونم چرآ نرفتَم .. حوصله یِ چتر نداشتَم ، دستگیرست ! با اینکه بعدش دیگه اصلا بارون نزد ! شآنسِ من بود .. ظاهرا فردا هَم همینطوره ..

واسِه خودت تنها چآیی دَم کُنی ، با زنجبیل و دارچین ! فوتبال ببینی . رئال و آرسنال ببرن .. لیورپول ببازه ): امشب احساسِ بیقراری میکنم .. آدم باید یکیو داشته باشِه هَر شب واسَش قصه بگه .. به خصوص کِ یه قصه ی آروم کِ آرامش توش باشه .. از زمانی کِ حالم بد شد ، فیلم هایِ اکشن زیاد نمیتونم تحمل کنم :| شکنجه ، خون ، بکش بکش ! فیلم هایی کِ در مورد بیماری و دکتر باشه هَم نمیتونم .. حالمُ گاهی بد میکنه ! خیلی بد شده :| این چند وقت خیلی یآدِ " و " می افتم ، به بودنش ، به قبل ها ، فکر کنم دلیلش تغییراتِ هواست ! بعضی وقتآ لازمه یه غریبه رو پیدا کنی ، کلی غُر بزنی ، درد و دل کُنی ، گریه کُنی ، بعد کِ آروم شُدی ، خدافظی و تموم ..

   خوابم میاد :| چِ زود ..

  • Setare