- ۷ نظر
- ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۸
حالَم خیلی گرفتِ .. عصرایِ مزخرف کِ تویِ اتاق فسقلی میگذره .. دلت میخواد بیرون باشی .. میبینی هیچکسُ نداری ، از این دنیآ به این بزرگی ، این هَمِه آدم یه دونه دوستِ صمیمی حقم نبود .. نشد یه عصری واسَم خاطره انگیز بشه . نشد از بینِ این همه دختر با یکی جور بشم ، یه دوستی ای کِ دو طرفه باشه .. بعد کِ بیشتر فکر میکنم میبینم از بس بی خآصیت بودم .. کم حرف بودم و کسی منُ نخواست .. نتونستَم مثه بقیه باشم .. حتی یِ خواهر کِ باهام جور بشه هم نداشتَم . انگار تو تمامِ این مدت ها ، هیچکس نبوده .. هیچکس نبود پیام بده بریم بیرون ، بگه روز و با تو بگذرونم .. بریم جایی ، حرفی ، کافی شآپی ، مجتمعی ، خریدی .. خُب واسم مسخرست کِ فکر کنم تا حالا کافی شآپ نرفتم .. هیچ جا رو ندیدم ، نمیشناسَم ..
منم دلم میخواست مثه همه یِ اون دخترایی کِ می دیدَم کنار یه دوست بودَم ، می خندیدیم ، تعریف میکردیم . خوب ، بد ، خوشحال ، ناراحت .. ولی همیشه خودم بودم و خودَم .. دلیل بغض هایِ تویِ خیابون ام گاهی همین بود .. یه مشت حسرت .. حسرت هایی کِ نمیتونم زورکی از بین ببرمشون .. نمیتونم به زور بگم از من خوشتون بیآد ، بیاین باهام دوست بشین .. ): وقتی سعی ـمُ کردم اما بازم دوستی دو طرفه ای شکل نگرفت .. حتی دلم میخواست خانوادم نگران باشن بگن چرآ این دختر هیچکسُ نداره ، چرآ هیچ دوستی نداره .. اما تنها چیزی کِ بود ، این بود کِ همینجوری خوبه ! هر دوستی دوست نیست .. فکر میکردن اینجوری زندگی خیلی خوبه ! حتی بهم اعتماد به نفس ندادن کِ تنهایی بتونم خودم خوش بگذرونم .. دریغ از یه ذره اعتماد به نفس ، چقدر من از این خانواده گله دارم .. چقدر اشتباه کردن .. چقدر از زندگی بدم میاد .. بدم میاد .. بمیرم تموم بشه همه چیز ..
اواخر شهریورِ .. حسِ میکنم دانشگاه یا مدرسِه دارَم ! هَوا عوض شُده .. حالم بهتر شده یا میتونم بگم خوب شده ! وقتی بهش فکر میکنم انگآر یه اتفاق برنامه ریزی شده بود . بعد از امتحانات بود . تصمیم گرفتیم 4 روز بریم مُسافرت و دقیقا از روز اول و صبحِ حرکت حالم بد شد ، 13 تیر بود ! به صورت نسبی تآ همین یک هفته پیش ادامه داشت .. ! فعلا هَم کِ قرص مصرف میکنم . به طور صَد در صَد هم معلوم نشد مشکل ام دقیقا چی بوده .. جالبه ! تابستون 94 اینطوری گذشت . دلم میخواد یکیُ داشته باشم بریم شیرازگردی .. ولی نَ دوستی هَست و نَ کسی . به نظرم اصلا تنهایی لذت نداره بری باغ ارم .. :| امشب دیگه پرهیز و گذاشتم کنار .. دوباره نسکافه ، نوشیدنی ِ دوست داشتنی ـم .. اینقده حسِ خوبی بود .. حسِ قدیمآ ..
بلاگ رو دوس ندارم ، دلم هَمون بلاگفا رو میخواد ، اینجا حس میکنم راحَت نمینویسَم ، یا دچآر خودسانسوری میشم ، حداقل کآش میتونستم اون 3 سال آرشیو رو بیآرم اینجآاآ .. ): 3 سال خاطرات چیزِ کمی نیست آخه ! دلَم واسِه دوستآیِ بلاگفآم تنگ شده ؛ دوستایی کِ هر کدوم پراکنده شدن به خاطر گندکاری هایِ بلاگفا .. داشتم با " آ " صحبت میکردم ، میگفت حوصلم سر رفته این روزآ ، همه دورشون پُره دختره ( !! ) گفتم نَ که تو نیست ،گفت : معلومه کِ نیست .. گفتم : از پری مری اینا معلومه ! گفت : فقط همین ؟ مردم نگآ ، مآرو نگآ .. ! من :| .. رو نیست کِ ! آخه چند تا چند تآ .. یکی تو فکرش اینجوری ، یکی مثِ ما هَم تنهایِ تنها .. از اون طرف " م " کِ گفته بودیم بریم ولویی ، دیگه رو خودش نیاورد بریم بیرون .. منم کِ چیزی نمیگم .. باید صبر کرد دانشگاه شروع بشه .
اینستا رو پآک کردم از اول نسخه جدید رو نَصب کردم ، آیکون نوتیفیکیشن ـِش بزرگ شده ): نمیخوام اینجوری ): چِ کنم ؟
لوکیشن :
رو تختم خوابیدَم ، فیلی ( عروسکِ صورتی ـم ) گرفتم رو به روم باهاش صحبت میکنم !
- من : هچیکس منُ دوس نداره ، میبینی ؟
- فیلی : اوهوم .. ):
- من : تو همیشه منُ دوس داشته باش خُب ؟ ( حالت بُغض )
- فیلی : باشِه خُب ، من همیشه دوسِت دارم ..
و بعد زُل میزنیم به هَم ..
حوصله ام سَر رفته .. هوا امروز هَم ابریِ ! دلم گرفته .. حوصله ی بیرون رفتن ندارم ، یکی هم باید باشه بره نون بخره ، خواهرم هَم خوابید ! اینجور مواقع بابام ُ لازم دارم کِ خریدارو انجام بده . دیروز از " ح " خواستَم دیگه کاری بهم نداشته باشه .. پیام کِ میده عصبی میشم .. " کلیک " .. منو مدت ها اَلاف ِ خودت کرده بودی ، عُرضه یِ یه دوستی الکی رو هَم نداشتی .. حقت بود بهت میگفتم بچه .. برو با همونآ .. دیگه نَ حوصلتُ دارم نَ خوشم میاد ازت ، اتفاقا ازت بدَم میاد ! البته خیلی وقتِ تموم شده همه چیز .. از زمان ِ وبلاگِ قبلی ام .. خوبه کِ اینجا رو نمیتونی بخونی ..
یه دوست ِ خیلی قدیمیِ خوب داشتم .. " س " اونم محو شده رفته .. نه تلگرام پیام میخونه و نه اِس جواب میده ! جزوِ اولین دوستانِ مجازی ـم بود کِ مدت ها دوست بودیم . نمیدونم 5 سال شده یا نَ ! اون زمان 4 صبح هآ هم چت میکردیم و هار هار میخندیدیم ، یا برعکس . دلش میگرفت آهنگ میخوند واسَم میفرستاد ! کسی بود کِ با خل بازی ـاش و چرت پرت گفتناش می تونست منُ بخندونه ! آدمآ سرشون کِ شلوغ میشه یا بهشون خوش میگذره خیلی چیزا فراموش میکنن .. نمیدونم کِی میرسه سرِ من اینقدر شلوغ بشه و تلافی کنم !!
هوووم .. کآش یه مامان داشتم کِ سَرمو بذارم رو پآهاش و موهامو ببافه .. وقتی مریض میشم بی تابی کنه ، جلز ولز کنه ، پَرستاری کنه و واسَش مُهم باشم .. یادم نیست آخرین بار کِی بغلم کرد .. تو این جور موردها فقط بابامو یادمه ! خسته میشدم بغلم میکرد ، مریض میشدم نگران و بی خواب میشد ، فقط کاش اخلاقیاتش طوری دیگه بود کِ من چندین سال نمیگفتم بابا نمیخوام ! با این اوضاع هیچ تناسبی از داشتن پدر و مادر وجود نداشت . شاید بتونم بگم کشش خاصی به هیچکدوم نداشتم .. شاید مامانم وقتی به دنیا اومدم با ناراحتی گفته اینم که دختره باز ! نمیدونم چرا حقم از اون مآدرها کِ میگن فرشته است نبود ؟
دلم میخواد بارون بباره ، چشامُ ببندم و زیرش خیس خیس بشم ، یه جورایی راحَت شم !
دوس دارم این آهنگ ُ .. " لینک " از این آدمآ هیچی نَدیدَم ، میگن عاشقن اَمآ دُروغه ..
صُبح از 9 گذشته بود بلند شدم .. هَمه چیز مثِ همیشه بود .. تنهایی ، روشن کردن لپ تاپ ! صُبحانه ( که اونم از زمانِ مریضی عادت کردم میخورَم ) . حمام .. چک کردن سایت هایِ اجتماعی ، 90tv ، بعدش هم مَسنجرآ .. همشون .. تلگرام .. نآهآر تنهایی ، یکی دو تا موزیک ، چت کردن هم کِ عادتمِه ! عصر خواهرم رفت بیرون ، هوا ابری بود ، طاقت نداشتم تو اتاقم بمونم ، بعدش من رفتم بیرون .. اون قسمتی کِ انتخاب کردم واسه قدم زدن و میدونستم خلوت ِ ، پیاده روشو زده بودن کنده بودن ، همونجآ گفتم لعنت به شآنس :| نرسیده به چهار راه یادِ " م " افتادم ! هندزفری ام یا امیر شهیار میخوند یا Gz Band .. برگشتنه رفتم داروخونه ، اَستون و قرص .. تو راه مدام حس میکردم دوستایِ " ح " رو میدیدَم :| تا برسم خونه زدم رو فازِ دنیا دیگه مثِ تو نداره ! از اون زمان کِ رسیدَم خونه یه ریز داره بینی ـم آب میآد .. یا حساسیت ِ یا باد می اومده رفته تو بینی ام :| ول کن هَم نیست انگار .. شام ُ دیگه با خواهرم خوردم ، بعدش هم دَم نوش بابونه .. فقط من بیدارم ..
شاید کسی درک نکنه ، با اینکه ترم آخرم ولی من دلم هنوزم مَدرسه میخواد ! هَمونجا کِ کسی بآ آرایشش فکر نمیکرد بهتره .. یا کسی واسِه خودنمایی جلوی پسرا کاری نمیکرد .. چند تا بچه بودیم ، کنار هم خوش .. درس هم سرِ جآش .. همدم بودیم واسِه هَم ، وقتی یکی گریه میکرد یادتونه ؟ آرومش میکردیم .. اردو رفتن هآمونم عالی بود ، مینی بوسُ میترکوندیم .. اون زمان ، در چنین روزهایی روزا رو خط میزدم تا مدرسه وا بشه (:
من نمیدونم ملت چطور همیشه موقع قدم زدن آهنگ هایِ فوقِ غمگین گوش میدَن |: من باشم درجا اشکم در میاد و خودمو میندازم جلو ماشین .. :|
بالاخره شد .. یکی از مشکلام حل شد ..
دوس دارم بینی ـمُ بکنم :| ول کُن نیست .. اصن تمرکز نوشتن نداشتَم .. ):
داره بآد میآد .. مثِ روزآی ِ پاییزی ! داره میگِه کِ پاییز خیلی نزدیکِ .. تابستون تموم شُد ! از خورشید ، از برگ هآ ، این هَمه قاصدک ، باد ، زود تاریک شدن هآش میشه فهمید .. امروز دلگیر بود ؟ یا من دلم گرفته بود .. یه آرامش از این مدل ..
بدونِ هیچ بشری .. فقط بشینم رو اون نیمکت ، گریه کنم دوباره آروم بشم ، دوباره هِی تکرار بشه .. زُل بزنم به موج هآیِ آب .. دلم آرامش میخواد .. بعدش شروع کنم با آهنگ های بنیامین آروم زمزمه کنم .. از همِه جا رفته بودی ، بی اعتنآ رفته بودی ، من موندم و خیآبونآ ، پرسه زدن تو میدون ـآ .. چرا احتیاج دارم گریه کنم ؟ .. اون حسِ تنهایی ِ بهم حمله کرد .. با یه سری خاطرات ِ یهویی . ):
ماهان بهرام خان میگه : خیلی تنهآم اگه میشه یه جوری برگـرد .. ..
تآبستان خود را چگونه گذراندید ؟ در بیماری :|
دیشب یه بار از خواب بیدار شدم .. رویِ خوابِ شب حساسم .. خوابی واسم خوبه کِ یه سره باشه و آروم .. گوشیمُ گذاشته بودم روی 7:50 دقیقه صُبح ، برای انتخاب واحد ! سر ساعت تویِ سایت بودم ، مثِ خمارا ، خوابِ خواب .. همشُ برداشتم ، 14 واحِد شد ! سمینار هم برداشتم ، گور پدرش فوقش مثلا 7 نمره سیمنارِ کِ نمیدَم .. یا نهایتـِش پاور پوینت ُ بهش میدم یکی دو نمره بهم بده .. در هر حال مَن سمینار بده نیستَم عآقا :| هر روز جُز چهارشنبه کلاس دارم و دو روزش 2 تا کلاس پشتِ سر هَم .. حتی بعد از انتخاب واحد بررسی کردم ببینم زمانی که میرم دانشگاه مغازه دارِ بازه یا نَ ((:
امروز اوضاع بهتره انگآر .. خواهشا هر روز بهتر از دیروز باش تا بتونم راحت برم دانشگاه ! :| میدونی کِ معتقدم هیچ جا wc خونه یِ ادم نمیشه و بدَم میاد ! :)) پس بدنِ مُحترم اذیتـم نکن ! :| صُبح بابام زنگید ، انتخاب واحد کردی ؟ حالت خوبه و این صوبتآ ! این زنگ زدن هایِ یهویی اش باعث میشه آدم راحت نتونه از خونه بره بیرون ! حالا بیآ و توضیح بده کجآیی !!
دلم تنگ میشه گآهی .. واسه 2 سال پیش .. " کلیک " ! 2 سال و 9 روز و 16 ساعت و .. ! واسه اون مَسیر دانشگاه ، واسِه میس زدن هایِ من ، زنگ زدن های اون ، یهو شآرژ تموم کردن هآش ، ناراحت شدن هایِ من ((: زمستون و شب هایِ سرد .. اون روزی کِ سرما خورده بودم با گوشیم تو سایت بودم .. صحبت از عشق و این چیزا نیست ، صحبت از یه دوستی ای بود کِ تموم شد .. اون روزی کِ گفت من دیگه تنها نیستم و بعد از اون وقتی خواهش کرد ببخشمش و با اون کات کرده .. اون روزایی کِ تو مسیر بغض ام میگرفت و گوشیمو میگرفتم دستم ُ میدیدم دیگه خبری از زنگ زدن نیست .. بعد دیدم دیگه مثِ اون اوایل نیست و حآلِش خوبه ، باشگاه میره ، حرف هایِ منفی نمیزنه .. رشته اش رو عوض کرده ! اونجا بود کِ دیگه دیدم نیازی به من نداره .. گفتم نمیبخشمت و خداحافظی .. الانم نمیدونم کجآست ، تلگرام جوابی دریافت نکردم ازش .. نه خوب بود و نه بد .. ولی خُب خاطرات ان دیگه ، باید یه آه کشید و گفت یادش بخیر .. (: شآید حس میکنم نیاز دارم به اون اتفاق ها دوباره .. با همون آدم شآید .. نمیدونم !
حدود 2:15 اینا بود ، بابام اومد بریم دکتر ! این همِه راه گرما اومده بود کِ من گفتم میخواستم با خواهرم برم و با اون راحت ترم .. خلاصه قرار شد بابا بره به مراسم برسه و منم با خواهرم بریم دکتر . دلم برایِ بابام سوخت :/ خُب صُبح باید میگفتم حرفمُ .. رفتیم درمانگاه ، شلوغ بود .. حدود 1 ساعت و نیم طول کشید تا نوبتمون شد . بالاخره رفتیم ، یکم توضیح دادیم ، معاینه کرد گفت درد نداری ؟ خواستم بگم اینجور که شما فشار میدی چرا درد دارم :)) گفتم نَ .. با اون آزمایشات قبلی ، گفت کِ بیماری ژیلبرت داری کِ چیز خاصی نیست و ارثیِ .. کِ خب متخصص قبلی هم گفته بود زردیِ ارثی داری ..
بعد گفت استرس داری ؟ گفتم نَ .. حدسش این بود کِ از اعصاب ِ ، ولی میدونم اینطور نیست .. پرسید باقله ای هستی گفتم نَ .. ولی بازم ازمایشش را واسم نوشت ! چقدر خُل |: با اینکه گفتم استرس ندارم ، قرص ضد اضطراب ( بوسپیرون ) و بعدش هم گوارشی ( دمپریدون ) نوشت کِ داروخانه گفت برایِ ورم معدست :| البته اینجا کِ میخوندم نوشته بود تهوع و .. واسم آزمایش تیروئید هم نوشت .. آخرش هم عجیب نگاه میکرد .. از اتاق اومدیم بیرون ، خواهرم برگشت سوال بپرسه کجا آزمایش انجام بدیم ، گفت وقتی رفتم تو اتاق هنوز تو فکر بود و گفت بیا آزمایش کلسیم هم بنویسم .. اینقدر بیماریِ من فکر داره ؟ آقایِ فوق تخصص ، استادیار !! مشکلِ من چی بوده پَس :| واسِه یک ماه آینده بهم وقت داده ! میگم مشکل wc دارم ، همین کِ بگی سوزش نداری بی خیال میشه ! یعنی چی خُب عآقـا .. اینآ یعنی عَدم تشخیص .. شماها از کجا مدرک گرفتید !؟ من قراره برم دانشگاه !! اینطوری آخِه ؟؟؟ نمیرم اگه اینجوری ادامه پیدا کنِه .. :| عمرا اگِه حاضر باشم اونجا هر 1 ساعت برم wc :| عجب گرفتاری شدیم ـآ )): دیگه خسته شدم و نمیدونم چه کار کنم .. حالِ خودم یکم بهتره .. مشکل اینجآست هر هفته یه علائم جدید پیدا میکنم ، دلم چکاپ کامل میخواد اصن :|
من اینجوری نمیرم دانشگاه ))):
خدا میشه لطفا از اون بالا ، یه کار مثبت در جهت سلامتیِ من انجام بفرمایی ؟ :|
این نشدنِ هَم رو اعصاب ِ .. اصَن حال نمیکنم با دختر بودن اَم :/
راستی .. چند تا علائم هآم یادم رفت به دکتر بگم اعصابم ریخته به هم .. یکی دوتاش مُهم بودا :(