:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

دیشب نصفه شب بیدار شدم . مفصل دَرد :| واتس آپ پیام داشتم ..

پیام اومده بود کِ خاله شُدَم .. ^__^ حالا اینکه چرا زیاد ذوق ندارم نمیدونم واسه چیِ :| شاید چون اولشه !

امروز میرم خونه ، تا کِی نمیدونم (:

  • Setare

دیشب حدود 3 از خواب بیدار شدم ، فرصتی خوبی بود .. هم App ـآیِ گوشیمو آپدیت کردم و هم 2 تا ویدیو و 3-4 تا موزیک .. 9 صُبح بلند شدم ، قرص ، صبحونه ، نت ! ناهآر مثِ همیشه تنهایی .. خیلی دلم میخواست عصر سری میزدم به پآرامونت ، مغازه دار ولی نشد . عصر رفتم بیرون ، از سمتی کِ دوران کاردانی میرفتم دانشگاه ! بنیامین بیشتر ریپیت میشد . تا یه ایستگاه رفتم ، نشستَم .. اولش رفت و آمد ماشین ها خوب بود ولی بعد داشتم سرگیجه میگرفتم کِ برگشتم .. نزدیک سر کوچه ـمون یه تعمیرات اتومبیل و این چیزاست ! یه آقایی اونجا کار میکنه کِ اغلب اوقات چش ـاش بازه و منُ میبینه و از زمان کاردانی یادمه منُ میدید . در مغازه ایستاده بود ، مثِ چی داشت نگام میکرد :| گفت عوض شدی ، چه عوض شُدی ، رد شدم ، گفت خیلی عوض شُدی ! [حالت متعجب ] .. داشت خندم میگرفت :)) یعنی تا این حَد ؟ شاید لاغر شدم فقط .. نمیدونم ! برگشتم خونه ، خواهرم داشت میرفت مسجد .. همین یه ذره قدم زدن خسته ام کرد .. ): کی حال داره این میز و خلوت کنِه ؟ " کلیک " دوس دارم همشو بریزم زمین .. ! قرار بود بعدِ امتحآنآ مرتب کنم همِه چیزو .. حتی جزوه هآ و دفترام مونده کنار میز .. واسَم عجیبه کِ به خونه یِ مامان بابا وابسته شدم .. همش عصرای اونجآ رویِ تخت حیاط میاد تو ذهنم .. هوووم .. دوستایِ منو نیگآ ، خُمار و مُعتاد نبودیم کِ شدیم ((: " کلیک "

   حالم یه جوریِ .. تهوعِ ؟ نمیدونم .. امشبم ایشالا به خیر بگذره .. ( شدم مثِ پیرزن هآ ) :|

   " ع " تازه داره به من میگه ماشین خریده . مبارک ِ (:

  • Setare

دیشب تونستَم بخوابَم .. حدودآی 9 بلند شدم ، طبق ِ روال یک عدد قرص هر صُبح نآشتآ ! بعدش هَم صبحونه .. بعد از ظهر تمام مطلب هایی کِه از بلاگفا پشتیبانی داشتم و یکی یکی برگردوندَم وبلاگ . یه چند تا هَم از گوگل دارم ، گذاشتم واسِه بعد ، خسته کننده بود . در طول روز چند بار حس میکنم باید برم دراز بکشم تا بهتر بشم .. به طرز عجیبی زانویِ چپم درد میکنـه ! یا شایدم اطرافش میخوابم بدتر میشه .. گاهی هم مفصل ران ِ چی ِ اون ! :| دقیق نمیدونم ، یا یکدفعـه سردرد میگیرم و تیر میکشه ، باز خوب میشه و دوباره ! به عوارض قرص پنتـومیـد مشکوک ـَم .. تنها قرصی ِ کِ مصرف میکنم . یعنی تا هفتـه ی دیگه و وقت دکتر بایـد درد بکشم ؟ با این اوصاف امیدوارم تا باز شدن دانشگاه سلامتی ِ کامل ـمُ به دست بیارم .

داشتم فکر میکردم فردا عصر برم مغازه دارُ ببینَم ، ولی خُب کِ چی ؟ وایسم رو به رو مغازش زل بزنم بهش ؟ :| توانش ُ هم ندارم تا اونجا برم .. با کلی درد و نگرانی از حالم .. جمعه برمیگردم خونمون .. این موقع روی تخت ِ چوبی ـمون نشسته بودم تو حیاط و بعد از نمازشون منتظر شام بودم . حرف هَم نمیزدَم .. شبا هم کنار پنجره و هوایِ ازاد میخوابیدَم ..

   سرم و پام درد میکنن ): پیرزن 22 ساله :|

  • Setare

یـه روز خوب میآد بآز ،

که بآ آرامِش نسکآفه رو سَر میکشم..

و میگم بالاخره تموم شَُد .. /

نسکافه

  • Setare

دیشب تونستَم خوب بخوابَم . نمیدونم کارِ بابونه بود یا نَ ! تا حدود 5 بیدارم نشدم .. امروز زیاد جالب نبود ، همون مشکلی داشتم کِ نمیدونم چی ِ ! تهوع ، حسِ استفراغ خفیف ؟ معده ؟ :| نای :| گلو :| مری ؟ :| غذاها ؟ :| آب حتی ؟ :| خُب من چطور اینُ واسه دکتر شرح کنم ؟؟ نمیدونم بدن درد دارم یا استخون درد :| به من مربوط نیست ، خودش تشخیص بده |: حتی اگه آزمایشم اُکی بود بهش میگم من هنوز کامل خوب نیستم کِ .. ! حالا امشب چی ؟ خوابم میبره یا نَ ؟ عجب اوضاعی شده .. یه بیماری با کلی عوارض و حس هایِ بد مونده .. بابام زنگ زد الان حالمو بپرسه ، من مثِ همیشه میگم خوبم .. خُب زیاد طوریم نیس کِ .. قرار شد شنبه بریم آزمایش .. (:

نمیدونم چرا دلَم برای خونمون تنگ شده ، اَ وقتی اومدم اینجا یه ذره بدتر شدم ، نمیدونم دلیلشُ .. اونجا پنجره بود و هَوایِ ازاد ، حیاط .. اینجا منم و یه اتاق قوطی کبریت ، بدون پنجره .. حتی عادت کرده بودم به رو زمین خوابیدَن :/ فکر میکردم بیام اینجا میتونم برم بیرون ، اما اونقدر از حالم مطمئن نیستَم که برم .. خوابم گرفته .. چه زود .. یه جوری ام ! خدایا شبا رو بخیر بگذرون ..

  • Setare

دیروز عَصر رفتیم میوه خریدیم ، انبه از میوه های مورد علاقم نیست اما خوردَم ! دیشب چرا اینطوری بود .. نتونستم خوب بخوابَم . نفهمیدَم مشکل چی بود . سرد بود گرم بود ، بالش پایین بود ! بی قرار بودم ؟ حتی نمیدونم تهوع داشتم یا طوریم بود .  پریشب که خوب خوابیدَم ! خونه مامان بابا شبا راحت حدود 11 میخوابیدَم ! خدایا بَس کُن این وضع ُ .. اگه قراره خوب بشم پس جریانِ دیشب چی بود ؟ استرس گرفتم الان .. بعد دارم فکر میکنم کِ یعنی پیاده روی بده واسَم یا اون انبه ای کِ خوردم ؟ صُبح هم واسه هَمین دیر بیدار شُدَم :| بعدش آب ولرم و لیمو و عسل .. صبحانه .. اما حسِ خوبی ندارم .. مدام میگم طوریت نیست کِ ! بهش فکر نکن دیگه .. تو یکی دو هفته است بهتری .. پس این فکرا چیِ میکنی .. ): انگار فایده نداره :| باید دوام بیارم تا آزمایش بعدی ..

   " کلیک "بعد میگِه من کِ Gf ندارم .. مَن از کارای تو سردر نمیارم :| روانی :|

پی نوشت عصر : آرسنآل 2-0 باخت و بازیِ اول ُ خراب کرد .. هووم .. احساس خستگی میکنم ، نمیدونم دوشِ آب گرم وسط تابستون معنیش این نیست کِ غیر طبیعی ام ؟ ((: تنها چیزی کِ میدونم اینه کِ نرمال نیستَم ! میگن لاغر شُدی :| چقدر دلم بیسکوییت ساقه طلایی شکلاتی میخواد با یه لیوان نسکافه ، لَعنتی :| شب ها باید دعا و وِرد بخونم تا شاید خوابِ خوبی داشته باشم . با دم نوشِ بابونه هَم موافقَم .. چقدر امروز اینستآ گردی کردَم ..

  • Setare

مَن از اون دُخترهام که هیچ هُنری نداره ، نه آشپزی ، نه خیاطی ، حتی واسِه دوختن دکمه هَم مُشکل داره ! نَ هُنری دارم و نَ استعدادی .. از اون دخترام که بَعد از غَذا میکشم کنار و دوس دارم بقیه سُفره رو جَمع کنن !! از اونا که دَست به هیچ کاری نمیزنه ! جایی نمیره ، حتی دُختر دایی اش اسمش ُ یادش میره ! از اون دُخترا که سَرش تو نتِ ، یا تنهاست ، یا کسی کاری بهش نداره .. از  اون آدمایِ ساده و از اونایی که بلد نیست دلـربایی کنه ، حتی یه دوستُ جذبِ خودش کنه ! از اونایی هستم که خانوادش بهش افتخار نمیکنن ..

آره من یه دختر بی هنرِ به دَرد نخورم ..

  • Setare

سه شنبه بود جواب آزمایشِ خون و ادرار رو بردیم پیشِ دُکتـر .. . گفت مشکل کبد داری یه کم . گفت 1 هَفتـه دیگه مُجدد آزمایـش بده و اگه خوب نشده بود ، شاید لازم باشه سونوگرافی و اندوسکوپی انجام بدیـم . دوباره شکم ُ معاینـه کرد و گفت چیزیـت نیست . یکی از قُـرص ها رو گفت ادامِه بدم (پنتومید) . همِه غَذایی میتونـم مَصـرف کنم جُز سُرخ کردنـی و اینا . وقتی توضیح می داد واسِه من توضیـح می داد .. مزیـتِ خونه خودمون ایـن بود کِ غذا آماده بود ، همیـن کِ با هَم غذا میخوردیم واسِه بی اشتهایی ـم خوب بود . عَصرآ رو تختِ حیاط بودیم تا بعدِ شام .. غذاهایِ سالم میخوردَم ، خواب ـَم به موقع بود ، حدود 11 اینآ میخوابیدَم تآ 8 - 9 .. البتـه گآهی یکی دوبار هم بیدار میشدَم . ولی تآزه زندگیم شده مثلِ آدم !! 1 ماه بدونِ تنقلات و نسکافـِه .

Girl-x

این ترکیب عکس هآ خوب شُد به نظرم :) حدود آخر مُرداد یا اوایل شهریور نی نی میآد .. خواهرم میگه تو بایـد باشی ـآ .. خُب یعنی باز بدونه نـت ! حدود 15 ام اینآ انتخـاب واحِـد داریم ، ترم آخر ! دوس دارم خیلی خوش بگذره و عواملی کِ تحت کنترل من نیستَن هَم با مَن راه بیآن .. میگن بارندگی امسال یکم بهتـره .. خبر خوبیِ .. مسیـر یونی باشـِه و بـارون .. کآش کلاس ها تآ شب طول نکشه ، میترسم .. چقدر دلم تنگ شده واسه شبآیی کِ دیر میخوابیدَم .. تنقلات ، چیپس ، لاک هآم ، قدم زدن هآم ، مَغازه داره .. سَر شبایی که نسکافـِه میخوردَم . چَت میکردم ، اینکه ترسی نداشتم نسبت به حالَـم .. شاید الان قدر زندگیـمو بیشتـر میدونم .. خوب بشم ، دوس دارم بیشتر برم بیرون و قدرشو بدونم .

  از فـردا میریم کِ شروع کنیـم لیگ ِ انگلیـس رو .. به امیـد بالا بودن هآیِ آرسنـال  :×

  کبد نازنین ام خوب شو ^__^ همینطور معده نازنین ام ((:

  خدا مرسی که بهترم .. بوس بوس ^__^

  • Setare

شنبه رفتم متخصص . حدسش ورَم معده بود . آزمایش نوشت افتاد هفته دیگه .. قرص هاشو میخورم .. هی خوبم هی بد .. بعد از غذا بدم ! دیروز عصر حالم بد بود .. شبا میترسم با کلی دعا و ورد میخوابم .. حسابی خسته ام .. خیلی .. 

  • Setare

دیشب باز حالت تهوع داشتم ، نتونستم بخوابَم .. قرار شد بابام بیاد برگردم خونه .. کِ اگه لازم شد کسی باشه منُ ببره دکتر .. این چِ مریضیِ آخه ؟ دیگه باس برم پیش متخصص .. اصَن انرژی ندارم .. خوابم میاد . اشتها ندارم .. شآید حتی یکم تهوع .. از اونطرفـ یه جونور تو wc پیدا شده .. اوضاعی ِ ..

مَن کِی خوب میشم خُدا ؟

  • Setare