:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

دیشب پارتی بود .. مَست بود .. گفتم تو گفتی هر از گآهی .. ! یه خانم شوهرداری خواسته باش *** کنه ، زده بیرون .. من چرا با همچین بشری اشنا شدم . خدا واسه چی آخه ؟ چرا یه دوست خوب نیس اطراف من .. چرا سبز نمیشه ! دیشب ترسیدم ازش یکم . نگران شدم . نگران خودم که چرا هنوز باهاش صحبت میکنم . چرا ول کن نیستم . چرا بلاک نکردم ، فحش ندادم ؟ من اینطوری نبودم ، اینقدر بی خیآل نبودم .. 

امروز بازم حدود 10:30 بلند شدم . بی حوصله .. حمام .. نت .. ناهاری در کار نیست .. بازم کالبآس .. باید کتاب جامعه شناسی خودمانی رو بخونم ، خلاصه کنم واسه امتحان روش تحقیق .. کتابش رو ندارم .. توی لپ تاپ دارم و سخته خوندنش .. کاش یکی اینکارو واسم میکرد .  شاید برم خونه انجامش بدم .. رو مبل بشینم و میز پر از کاغذ کنم .. 

+ چرا درست نمیشی بلاگفآ :|

  • Setare

اصلا قابل اعتمآد نیست . پیام داده خونه تنهام بیآ ! بیآ صیغه کنیم . من واقعا موندم .. یه آدم به جز این نیاز به چیز دیگه فکر نمیکنه !! نمیدونم اینکه بگم شبیه حیوون درسته یا نه . بعد میگه چیکار کنم بهم اعتماد کنی . خب تو جز این چیزی تو ذهنت نیست که . کآش اینطوری نبود کآش .. ارزشش رو نداره واقعا . حتی اگه قول بده باکره بودنت از بین نره .. چقدر چندش آور .. چقدر حال من و بهم میزنه .. تنهآ چیزی که از خدا میخوام اینه که هر چی شد ولی هیچوقت این اتفاق ها واسم نیفته .. گول نخورم .. جز دوستی پآک .. چقدر اعتماد کردن سخته .. خیلی .. خیلی ..

+ به خدا ازت *** نمیخوام .. یه مدت بعد میگه من به خدا اعتقاد ندارم . از روی عادت میگم . حتی به گفتن " به خدا " هَم نمیشه اعتماد کرد . حالا ایشون راستگو بود . اگه نبود ... بازم خدا رو شکر ..

لحظه شماری واسه شروع لیگِ جهانی والیبال .. بازی هایِ خوب .. همیشه تورنمت ها رو دوس دارم . به آدم انگیزه میده :)

  • Setare

حس ِ خوب یعنی کوییز نگرفتن استاد بعد از کلی اعصاب خُردی .. یعنی عصر و یه نیمکت و بآد خنک ( به شرطی که موهاتو خراب نکنه ) ! حس بد یعنی ندیدن کسی که هی حواست بهش هس . . قدم زدن های طولانی .. نشسته بودم . یکدفعه پسری پرید کنارم و با کیف به دست می دوید ، شاید دزد بود . ترسیدم به خاطر اون روزی که گوشی خودمو زدن . اومدم خونه ..

وقتی شدیدا گیر دادم که آب معدنی بخرم که جلد و سرش قرمز باشه .. متمایز ، جذاب تر ! قرمز چیز دیگست .. 

فردا جشن فارغ التحصیلی .. گفته شده بود که برای ورودی هایِ بهمن نمیگیریم . واسه همین دوستایِ من هم تو این جشن اسم نوشتن . لباس کم دارن ! یکی دو بار سالن عوض کردن .. من علاقه ای ندارم .. بعضیا 3-4 تآ همراه .. اخیرا تویِ مسیر حوصله ندارم هندزفری بذارم و موزیک گوش بدم .. لذت نداره چرا ؟ واسه ترسه ؟ وای .. چقدر تو مسیر حالم گرفته میشه .. یه جوری خودمو تو اوجِ تنهایی میبینم که حد نداره .. بعضی وقتا میخوام خفه بشم ..

ازم انتظار داره بعد از اون افکار شومش بهش اعتماد کنم .. رو بی توجهی هم حساسم و هم دوس ندارم واسه همیشه بره ..

  یکی از خوبیـآیِ ازدواج با من اینه کِ هیچوقت موقع فوتبال کانآل و عوض نمیکنم :-" خودم فوتبالی ام ..

  اَمان از بلاگفـا و خراب کاری هاش .. -__-

  • Setare

صبح خواب خوبی بودم .. نمیدونم 8 بود یا 9 . کسی خونه نبود .. تلفن زنگ زد از خواب پریدم . کلی ضدحال خوردم . چندین بار زنگ زد . میدونستم بازم یکی زنگ زده میگه بانکِ فلان ! فحش دادم یعنی ..

ولی صدایِ یکیشون خوب بود .. یادمه . یه لحظه فکر کردم شاید باز اون باشه که اون روز زنگ زد بانک میخواست . بعد خودمُ احمق فرض کردم و سعی کردم به خوابم ادامه بدم . زیاد فایده نداشت .. :)

  • Setare
به نظرم کسی که از دوستی *** میخواد حتی اگه بگه بعد کلاس بیام دنبالت و بگه ماشین امنِ قابل اعتماد نیست . خواستم بگم تو هم امنی ؟ میگن باید دعواش میکردی و بلاک . یعنی از تنهاییِ که اینکارآرو نکردم ؟ اما به چه قیمتی ؟ حواسم هست ؟ با اینکه بی خیالِ زندگیم شدم و همینطور آینده .. حواسم باشه .. به خصوص که خوشم نمیاد منو چک میکنه ! چرا آنلاینی ، با کی میچتی . ازش خواستم رو من GPS و صدایآب نصب کنه خودش و راحت کنه !!
امروز هم گذشت که ! من درس نخوندم هیچی . یکی از جزوه هام ناقصه ! فردا کاش تموم کنه کلاسش رو . چقدر کسل ام ، خسته ام ، خواب آلود . بی حوصله . موهایِ شونه نشده ! همش تو تخت ، پآی لپ تاپ ، پایِ میز ! چقدر خسته کننده !

  بهم گفت عشقِ پسر ! خُب اگه عشق پسر بودم که تنها نبودم ! یه سری حرفارو باید روش فکر کرد و زد نه ؟

  چقدر دلتنگ بلاگفا شدم . آخرین مطلبم 11 اردیبهشت بود . اما نمیخوام حرفامُ یادم بره ..

  هر ساعت دلم تنقلات میخواد ، نمیشه کِ آخه ):

  • Setare

وقتی میخوام نگهش دارم . بدون رابطه ی ِ خآص ، بدون فکرای شوم ، بدون اینکه رو من غیرتی داشته باشه . ولی میخوام باشه . حداقل اگه خواستم حاضر باشه بیاد تا جایی همراهم باشه . ولی اون نمیخواد .. زورکی هیچکاری نمیشه کرد . / هفته آخر ترم . خستگی از کوییز و درس

روزآ چطوری میگذرن ؟ با خواب ؟ با تانگو و بیتالک و شبکه های اجتماعی . هی از اینور به اونور .. ی میز و یه لپ تآپ ی موزیک ی ِ لیوان بزرگ قهوه . روشن کردن Tv . برنامه ی فوتبال 120 .. آهنگش .. و فکر میکنم کاش خیلی ـآ تو زندگیم مونده بودن و با رفتاراشون خرابش نمیکردن .

میرفتم دانشگاه . ی پیاده رو نسبتا خلوت و با خودم گفتم بیا تصور کن داری پیاده روی ِ لندن قدم میزنی . زل زدم به پایین و تصور کردم . چیزایی ک دیدم ، دستمآل ، ته سیگار .. آشغال هایِ ریز ریز ! با خودم گفتم فکر میکنی لندن اینطوریه ؟ بی خیآل شو :|

خیلی خوبه ی دوست اینستـآ داشته باشی ک عکسای لندن و بذاره .. با اون اتوبوس ها و باجه های قرمزِ دوست دآشتنی (:

  سختِ .. سخت .. وقتی که پیام هام میزنه Read ، آبی میشه ، منتظرم اَما دوباره میزنه Last seen Today at  .. 

  به من نگو عزیزم ، چون حس ـام ُ میکشم .. (:

  • Setare

کنجکاوی کردم . خیلی وقت پیش اینجآ اکآنت سآختم بدونم چطور هَست . پرشین بلاگ و بلاگفا بودم . حالا بسته شدن موقتی بلاگفـآ فرصت شد به اینجآ سر بزنم . احتیاج داشتم به نوشتن . 2-3 هفته سکوت اجباری بود . اما نمیتونم از اونجا دل بکنم . 

 قرار ملاقآت های اشتباهی ، 2 نفر ! دوستی هآ ، تصمیمآت ام . یه آینده نامعلوم و نگران کننده .. وقتی سرگرمی آدم میشه مسنجرای گوشیش و درخواست دوستی هایِ جدی . در به در دنبال یه آدم مطمئن هستم واسه بیرون رفتن . واسه رفتن به بام شهر .. یه روز خوب . یه روز با حس آرامش . کلی اسم ، کلی پیام ، همش چراغ زدن گوشی . میدونی .. اینا اصلا مهم نیس .. مهم اینه که وقتی بیرونی از تنهایی چشات خیس نشه . 

تصمیم ام زیاد غلط نبود امآ دوس دارم به خودم وابستش کنم . نگهش دارم بیخـود بی جهت . یه جور سادیسمه .. میدونم . [م]

چشم به هم بزنیم ترم تموم شده و تابستون شروع. بعد دوباره میخونیم که تآبستون کوتآهه (: 

یه بالکن باشه و عصر و هندونه ..


  • Setare
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۵۴
  • Setare
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۱۲
  • Setare
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۹
  • Setare