چهارشنبـه 4:45 پروآز داشتیـم بریـم تهـران . شبش چون زود خوابیـدم اصـن خواب ـم نمی بـُرد . از طرفی هنـوز غصـه داشتـم کِ طرف گفتـه بود تهرآن نیست و میره سفـر . که همونم 50% مشکوک بـود و دُروغ . چراشـو نمیدونـم . مَن اولیـن بآرم بود سوآرِ هوآپیـمآ میشُدم . کنار پنجره ، آسمآن بود ، صبحآنـه ـش ای بـد نبـود . خداروشکـر چآیـی داشـت .. از بالا خیلـی قشنگ بود .. تآریـک بود . خطِ افـق هَم قشنگ بـود . رسیدیـم تهـران با متـرو رفتیـم تآ رسیدیـم جایی کِ کآر داشـت . منـم رفتـم بگردم واسـِه خودَم .. استـوری گذاشته بودم . اون بهم گفت ولکآم تهـران .. بیـن خیآبـون هایِ سپنـد و قـرنی و اینـا میرفتـم . با Map گوشـی .. خوب شُد 1 گیگ هدیـه داشتـم . رفتـم پآرکِ هنرمنـدان . نشستـم . پُـر از گربـه بود . گربه هایی کِ اصـن نمیترسـن دیگـه .. کلاغ هآ بودن .. کیک و در آوردم بهشـون کیک دادم . هرجا میرم حیـوون دوستیـم گل میکنـه . اما خُب گربـه نمیشُد و گربه هآ دیگه ول کـن نیستـن .. دور زدم تویِ پآرک . یکی از دوستآیِ دختر قدیمی ـم تهـران بود . همون کِ بهش میگفتـم جیگـرِ مَـن .. خیلی معرفـت گذاشت و اومَد تآ اونجـا . خیلی ـآ .. کآش اونم یآد میگرفـت ! تو پآرک گشتیـم .. رفتیـم بیـرون . یِ کافی شآپ دیدیـم رفتیـم .. "کآفه نام " تویِ خردمنـد . نشستیـم و لاتـه گرفتیـم .
بعد رفتیـم تآ متـرو هفـتِ تیـر . فروشگاه هآ رو یکم گشتیـم . یِ مانتـویی خوشم اومَد پآییزه بود . 95 اینـا . پول نداشتـم .. همونجآها خدافظی کردیـم . اونـم رفـت . بعد چنـد سال دوستـی همُ دیدیـم !! برگشتـم پآرک . زنگ زدم به اون . یکم حرف زدیـم . قطع و وصل شُد و گفـت آنتـن نداره و کجآیـی ؟ با خودم گفتـم حتمآ تفریحِ کِ آنتـن نداره .. اما اصن بهش اعتمآد نداشتـم :) یِ پسره میخواست مزاحم بشه کِ بالاخره گذاشت رفـت . چقـدر هَم مزدا3 داشـت اونجـا . برگشتـم تآ اونجآیی کِ کار داشت . ناهـار گرفتیـم . دنبالِ ساختمآن بازنشستگان میگشت . 5-6 بار اون 4 راهِ لعنتی رو بالا پاییـن کردیـم پیاده ، دیگه اصـن نمیتونستـم . عصبی شُده بودم . نشستـم لبـه یِ پآرک ورشـو . ناهار خوردیـم . میخواستیـم بریـم نزدیکآ برجِ میلاد . کِ دیگه نشـد . مَـن دیگه نمیتونستـم . رفتیـم فرودگاه . اون میگفت واسه مانتـو میگفتی مَن بهـت میدادم . لوووس :) بعدش بقیه یِ ناهارم رو خوردم . تآ 19:45 اینـا . ایران ایـر بود . به قـدری خسته بودم کِ حَد نداشت . رسیدیـم خونـه . خوابیـدیـم . نصفـه شب ، دلپیجـه شـدیـد . لـرز ، نبات و اینـا خوردم و یِ قُرص . کِ دیگه بالا آوردم .. پآشد واسم گل گاو زبون درست کرد . فکر کنـم بالا آوردم یکم بهتـر شُدم .. خیلی بـد بود ..
زمانـی بدتـر شُد کِ همون موقـع اون باهام دعـوا کرد . اولش خوب بود . دید کِش میدم قضیـه رو . گفـت مگه اورژانس ـَم . ول کُـن منـو . به مَـن گیـر نده بابا . پیشِ دوستآمم . تقصیرِ خودمـه وابستـه شُدی . بیام تهران تمومـش میکنم ! مَن نمیخوام پیآم بدم . دیوونـم کردی . بچه بازی ـا چیـه .. چِ دوستی چِ کشکی . هم سن هایِ تو سرِ کارن ( هنگ کردم کِ ربطش چیه ) ! بـرو حوصلـه نـدارم . و مَـن فقط زنده بودم اون موقـع رو ... :)
دو سه روز پیش بهم پیام داده بود کِه : ساری بعضی موقع هآ باهات دعوا بداخلاقی میکنم به دل نگیـر ، تو دلـم چیـزی نیس ، زبـونـمِـه . وگرنـه تـو تنهـا دوستـمی ❤️️❤️️ جدی میگم . گفت نَ تو کِ بابا کاری نداری . مَن دیوونـم 😂😂 همه میگـن حتی مامان ـَم .
و مَن شک داشتـم اینـا فقط زبـون بآشـِه .. روز بعدش پیام دادم . گفـت بیخیـال حوصلـه نـدارم . که دیگه گفتـم مَن واسه همیشِه میـرم ولی نمیبخشمـت . خندیـد گفت نمیبخشی ؟ تـو منـو ؟ .. اوکی مراقب بآش لطف کُن دیگه به مَن پیـام نـده مِرسی ، زنگـم نزن ، ممنـون ـَم. نمیخوام بذارمـت بلاک . یِ دوستی بود تموم شـد .. مَن اهلِ این داستآنآ نیستم . تلگـرام و زنگـو .. مراقب باش خدافظ . کلی پیام تآیپ کردم واسـش .. کِ خرابش کردی . کِ قـول داده بـودی .. بازیچـه بـودم ؟ گفتم قولِ شیـراز یآدت نره جونِ مآمآنـت قسم خوردی .. گفـت .. مَن شیـراز نمیآم . جون مامان ـَم هَم اوکی ِ . مگه دستِ تـو کِ میگی اوکیِ ؟ مگه تـو خُـدایــی ؟ دستِ مَن ِ .. گفت مَن چیزی رو خراب نکـردم . به عنـوان دوست میگفتـم یِ فکری واسه خودت بکـن . ما رفیقِ مجآزی هستیـم از مَـن انتظـار بیشتـری نداشته بآش .. مَن با ایـن اخلاقـم دوست دختـر ندارم و .. و .. مَن میخوام ایـن رابطـه تموم بشـِه .. پیام دادم نمیـای شیـراز ؟ گفـت نمیدونم الان عصبی ـَم . چنـد روز تنهآم بـذار .. از خدافظ رسیـد به چنـد روز و از نمیآم رسیـد به نمیدونـم .
طبقِ چیزی کِ میدونستـم . به مَن شب گفته بود پیشِ دوستآمم . سفرم . فرداش به F گفته بود بیـا پآساژ ببینمـت .. یِ غریبـه کِ فقط sx بود . چرا عقلـم نرسیـد روزی کِ تهران بودم زنگ بزنم پآسـاژ . چرا به دوستـم نگفتـم بریـم اونجـا .. یه روز ازش میپرسـم کِ چرا نخواست منـو ببینـه . 1 ساعت فقط ! همش یا خودم میگم چـرا ؟ چـرا اینجوری شُد اوضـاع .. " ... " مَن صادقـآنـه دوسـت داشتـم . بدونِ هیچ منتی ، پولـی . چیـزی .. مطمئن ـَم هیچکس اندازه مَن دوسِت نداره . به خصوص با اون اخلاقـت :)
حالـم اصن جالـب نیس . همش دروغ ، دعوا ، شل کُن سفت کُن .. دمدمی .. کآش پشیمـون بشی .. خیلی سوختـم وقتی به F گفتی بیآ ببینمـت .. وقتی یآدِ گذشته می افتـم کِ چقدر با ارزش بودم وآست . یادتِ گفتی غصـه نخـور گور پدرِ اونـایی کِ رفتـن ؟ لیـاقـت نداشتـن :)
- ۰ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۰۵