:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

اسمش هآنی بود ک بهم پیام داد ، اینستامَسیج . تهرانی بود . چشاش رنگی ، سنش 27 یا بالاتـر بود . عکسش به نظرم می اومَد آدمِ ترسناکی باشهـ ! یادم نیست اوایل چطور گذشت .. از شبایی شروع شُد کِ من حالـم گرفته بود . میشه باشی ؟ میشه چیزی بگی ؟  از اونجا رفتیـم تلگرام . اوایل صحبت هآش sx طوری بود . قصـدش ، حرفاش .. میگفت خواستنی هَستی .. فهمید من اصَن از اینا نیستم .. اما به خودش میگفت گُرگ ! کم کم میگفت Sry .. جَو عوض شُد ، رفآفتی شُد .. کم کم فهمیدَم مَـزدا 3 داره .. گفتم مَن فقط 206 و مَـزدا 3 دوست دارم . سبک آهنگ هآش اصلا مثلِ مَن نیست . دهه 70 ای گوش نمیـده . فکر کنم عُمـران خونـده بود و جوری کِ نشون میـده ظاهرا زنـدگی مجـردی داره .. یِ سگ داره هاسکی ، چشم آبی ، اسمش z e u s .. درد و دل میکردیـم . من دلم میگرفـت ، یا اون دلش میگرفـت .. pm دادیـم ، گفتیـم ، خندیدیـم ، جُک فرستآدیم . استیکر ، لاو ، رفیقِ درست و حسابی . از شکست تو رابطه ـَم گفتم ، همیشه میگفت دوست ندارم ضَعیف باشی ، دوست ندارم خودتُ ببازی .. میدونی از این حرفا بدَم میآد .. با مَن راحت بـود ، میدونستم م.ش.ر.و.ب میخوره .. یا ممکنه شآید گاهی sx و اعتقادات دینی هَم نداره . کلا واسه خودش زندگی میکرد . کار و زنـدگی ..

هَر روز به هَم پیام میدیـم .. و دوست نداریم حالِ بد هم دیگه رو ببینیم .. عکس داداشش رو هَم دیدم اونم چشاش رنگی ، انگار چشاشون سگ داره .. اون 206 داره .. هانی ظاهرا قصـد داره بره انگلیس . مُصاحبه هم داره .. قرار شُد پاییـز بیاد شیـراز هَم منُ ببینه و هَم بگـرده .. قرارِ پیتـزا هَم گذاشتیم ، همینطور ارم .. میگه چیـزی اگه میخوای بگو واسَت میارم . خیلی چیزا پیش اومَد ، لاک ، عطـر ، .. یِ شب گفتـه بود اومدم شیراز واست یِ یادگاری خوشگل میارم کِ هیچوقـت فراموشم نکنی و .. قرار شد بریـم دوپس دوپس ، قـرار شُد آهنگ هایِ منُ بذاره ، با اینکه میدونم دوست نداره  . حس میکنم اونم راضی ِ از این رابطه دوستانه ، از اونجایی کِ میگه تو همیشه دوستِ خوبِ مَنی یا ما همیشه با هَم دوست میمونیـم .. میگفت ما دوستیم با هَم ، دوستایِ خوب ، بهم کمک میکنیم ، درد و دل .. تو واقعا دخترِ خوبی هستی کِ تو این دوره زمونـه خیلی کمه ، میدوستم دوستم و ( مرسی از تعریف کردنآش ) :| میگفت لقبم alone wolf e . تو هَم alone jojo :))

- اگه بهت بگن من چطور دختری ـَم چی میگی ؟ 

- خُب خوش قلب ،خانم ،خُل ، دیوونه، مهربون، احساساتی ،نا امید ،دوست داشتنی چِش درشت 

- اینا با مَنی :)))

دلم نمیاد نگم کِ اموجی مورد علاقش کدوم ـآست .. http://www.axgig.com/images/82434429756933288967.png و http://www.axgig.com/images/03555771448798848417.png . اَولی کِ اصلن نمادشه . چپ نگاه میکنه ، خَشمِ گُرگی .. زیاد بهم میگه خُل و چل ، جدیدن هَم بهش یاد دادم جایِ والا میگه والو :))

با تمامِ این صحبت هآ یکم هَم ترس دارم از اینکه بریم بگردیـم .. مَن هَر وقت منتظر اتفاقی میمونم یِ طوری میشه ، امیدوارم این، طبقِ حرفا و فکرامون پیش بره و یِ روز خوب بتونیم بسازیـم .

پی نوشت : امروز ظهر با " ع " رفتیم ارم .. ( یادآوری )

  • Setare

امـروز اول شهریـور .. آخرین ماهِ تابستـون 95 .شهریـور هیچوقت واسَم حسِ تابستونه نداشت .. خودشم نمیدونه اینوریِ یا اونوری .. تابستون یا پآییـز .. دلگیرِ واسَم .. دیگه نَ مَدرسه ای هَست نَ انتخاب واحِدی .. دیگه روزشماری ندارم واسه هیچی .. ! #:(

سه شنبه هفته یِ قبل با " ع " رفتیـم ارم .. قدم زدیـم ، نشستیـم ، حرفـ زدیم ، سکوت کردیم . اصـرار کرد بریم داخلِ باغ . قبـول کردم . صبحونه نخورده بودم . نشستیـم . دستمُ گرفته بود . یِ دخـتره اومَد گفت پیشنهآد میدم بلنـد شیـد بریـد خانم ارشاد داره میآد . دستمُ ول کرد ساکت نشستیـم رَد شُد رفت . ترسیـده بودم یکم . داشت دیـر میشُد 12:30 بلنـد شدیم کِ برگردیـم . خیلی خسته بودم کلی راه رفتـه بودیـم .. عصرش هَم با خواهرم رفتیـم بیـرون .. صبح و عصـر بیـرون .. روزایِ اینجوری رو دوس دارم ..

دیـروز فقط کرانچی و ویفـر خوردم .. عصرش بیـرون با " ع " .. روزِ خوبی نبود ، حالم بَد شُده بود . جوون نمونـده بود واسم . بدنم درد میکرد ؛ ضعف داشتم .. یِ چیزی گفت ناراحت شُدم ، دستمُ کشیـدم .. حوصله نداشتـم شآیـد .. تویِ پآرک کِ نشسته بودیـم یِ خانم نشست کنارمون بغض کرده بود و میگفت نقطـه ضعف ـتون رو به هیچکس نگیـد .. صداش میلرزیـد .. دلم سوخـت .. قرار شُد یِ روز بریم بآم .. دلم بام میخواد ..

میل به غذا ندارم .. ماکارونی پختـم ، بدشکل ، بی مزه ، بی حوصله ! چند تا قاشق بیشتـر نخوردم . تازه میخوام رژیـم هَم بگیرم ، قبلا استخون هآیِ مچم زده بود بیـرون ، الان نَ :| !!

حسام گفت میخواد زن بگیـره ، گفتـم تو هَنوز مونده بزرگ بشی .. هنوز بچه ای .. گفت یِ دخترِ خوب و پآک ، از اقوام ـشون . گفتم تو برو سراغِ همون داف هآت .. (: گفت دلش هَم واسه عشقش تنگ شُدهـ .. با خودم گفتـم فکرِ همه هَست اِلـا مَن .. منی کِ همیشه باهاش خوب بودم با اینکه قلبـم و غُرورم خاک شُد جلوش .. با اینکه هق هق گریـه کردم .. / مَن تویِ شکست ـهام هر وقـت میرفتـم سراغِ بعدی ، یادم میرفـت ، فراموش میکردم ، میشُد یِ خاطره یِ دووور .. امـآ .. چرا حسام فرامـوش نمیشه ؟ چرا کمرنـگ نمیشه ؟ چرا هیچکس واسَم اون نمیشه ؟ تـآ کِی قراره اینطوری بمونه نمیدونـم ... با هرکسی هستـم با خودم میگم حسام اینجوری نبـود ، حسام کاش بود .. چشام تر میشه . آهنگ هآیی کِ گوش میـدم یادش می افتـم .. فلان بیسآر .. شآیـد یِ روزایی برسَن کِ تـویِ شلوغی هایِ زنـدگی ـم فقط یِ یاد و خاطـره ازت بمونـه .. نمیدونـم .. شآیـد .. بایـد آرزویِ دیدن ـت رو به گوور ببـرم .. و تو به حرفایِ مَن میخندی و میگی فیلمِ هنـدی .. :) بدون یِ آه تا همیشه پشتت هَست .. دوست داشتنم جایِ خود تقاص ـِش هَم جآیِ خود ..

دیشب حسام فهمیـد سیگار میکشم . میدونم خیلی بدش میآد . گفت حیف دُختری .. رفیق هایِ پسرم جرات ندارن جلو مَن سیگار بکشن ! جَنَم نداشتم .. گفتم جَنَم ؟ اگه داشتی اینجوری خُردم نمیکردی بعد بگی این اَداهآ چیِ .. بای دادیـم ..

   خوش به حالِ اون دُخترایی کِ شبا اجازه دارن بیشتر بیرون بمونَن .. (:

   چهارشنبه عصر میریم سینمآ بارکـُد ببینیـم .. دختـر هَم دوس دارم ببینـم ..

   از این عکس هآ .. " کلیک

   المپیک هَم تموم شُد .. ایـران با 8 مدال 25 ـُم شُد .

  • Setare

چقدر دیر به دیر مینویسم و مجبورم همش نوشته هآیِ طولانی بنویسَم .. امروز چقدر بد شروع شُد . دنده یِ چَـپ بودم ، بی حوصله ، عصبی .. آخر هفته ای کِ گذشت تولد خواهرزادم بود . 1 ساله شُد .. کیکش هَم خوشمـزه بود .

این چَنـد وقـت با فوتسالیستِ " ع " زیآد بیـرون رفتیـم . صُبح ؛ عصـر .. قدم زنی . صُحبـت . جالـب ِ کِ تفـاهُم هایِ زیآدیِ تو حرفآ و خآنواده هآمون میبینیم . البتـه به جُز مواردِ خواننـده کِ بنیآمیـن رو دوسـت ندارهـ :| کلا جـو عوض شُده ، دست گرفتـن هآش ، حسِش .. با اینکه سختمـِه اما خُب .. بهش هَم گفتـم با اددلیستام برم بیـرون . با اینکه روم حسـاس شُده اما خُب روال همینه .. منع نشُد اما خُب ناراحت بشه طبیعی ِ ..

قرار گذاشتن به سبکِ شیرازی یعنی اینکه .. به هَم میگیـم صُبـح بریـم ارم و خبر بدیـم صُبح . مَن گوشیم ُ میذارم روی ِ 8 . نمیدونم زنگ میخوره یا نَ اما اصلا بیـدار نمیشم :| بعد کِ از خواب بیـدار میشم طرفـ هنوز خواب ِ .. شاید از 9 هم گذشته .. و کلا منتفی میشه :))

این عکس یکی از بهتریـن عکس هآمِ کِ دوستش دارم .. (: خواستم پُست عکس دار بشه ..

قبل از آخر هَفتـه بود با یکی از اددلیستام رفتـم بیـرون صُبح . اسم خوشگل :| همون کِ بعد از تانگو یهو پیـداش شُد .. با 405 اومَـد .. ماشینش تمیـز و مرتـب بود . همش اون صُحبـت میکرد . آینه جلوشـو داد پآییـن ، واسه منم داد پآییـن .. رفتیـم ارم . اما 9 کار داشت و مدام تکـرار میکرد . یکی از نیمکت هآ نشستیـم . میگفت راست میگفتی کم حرفیـا .. و اون صُحبـت میکرد . سیگار در آورد ، تعآرفــ کرد ..  - نه مِرسی - چرا ؟ نمیکشی مگه ؟ - نَ همیشه کِ نمیکشم .. - باشه :) - اگه دودش اذیـتت میکنه اینـور بشیـن . هوم ؟ - نَ خوبه .. نمیخواستم دیـرش بشه و گفتـم برو به کآرت بـرس .. تعارفـ میکرد کِ بعد از کارم بیآم و فلان .. گفتـم نَ .. تنهآ شُدم ، قدم زدم .. موقـع برگشـت کاملا اتفـاقی " ع " رو دیـدم . تعجب زده بود :)) همراهَـم تا ایستگآه اومـَد .. خوب شُد زودتـر پیـداش نشـُد :)

حسام باز به دُروغ گفت عصر بریم بیـرون دیـروز . قرار بود ظهـر خبـر بده اما باز هَم الکی بود و مثلِ قدیم قلبم تاپ تاپ نمیزد ، چون دروغ میگه کِ میآم ..

این چَنـد روز یِ خبر بَد هَم داشتیـم در موردِ خونه .. زدم بیـرون ، گریه کردم . آخراش " ع " خودشُ رسونـد .. اما خُب حرفِ خاصی نمیزدیم و من گریه میکردم !! .. فعلا اوضآع آروم شُده و امیـدوارم به خیـر بگذرهـ .. :)

   المپیـک 3 تآ مـدال .. 2 تا طلا ، 1 برنـز . شکست ِ حمیـدِ سوریآن ! ضعیفــ بودنش :| نهآیت 2-3 تا مدالِ دیگه بگیـریم ..

   امروز صُبـح " کلیک " . دستِ چپم خوب نشُد . لاکِ ساده تَرجیح میدم. میدونم تَر و تمیز نیست . حوصله نداشتـم ..

   امروز عصر هَم شآیـد بریـم بیـرون ..

  • Setare

دیروز صُبح واسَم صُبحِ خوبی بود . از صُبح تا ظهر با این دوستِ جدید ، رفتیـم ارم .. شبِ قبلش اصلا خوابِ دُرستی نداشتم . صُبح خود به خود بیـدار بودم . حدود 7:30 از خونه زدم بیـرون . هوا ابـری و نیمـه ابـری. تو ایستگاه همُ دیدیـم . پیآده رفتیـم تآ تهِ خیآبونِ ارم .. خلـوت بود و مَن اینجـوری دوسـت دارم . یکم صُحبت میکردیم ، یِ مُدت سکوتــ .. در موردِ خانواده ـَش میگفت . منم گفتـم . در مورد تعصبآت .. اینکه چی میگن .. دایی ـش . پدر ، مآدر ..اینکه تو هَمه خانواده هآ گیر دادَن هَس .. همون مسیـر رو برگشتیـم .. رسیدیـم به نیمکت هآ .. من - نظرت چیِ بشینیـم ؟ اون : - خواستم بگم ، گفتم بـذار خودش بگه :)) راحت تَر از قبل بودیـم بآ هَم .. مَن جریانِ زندگیمُ گفتم . کِ پدر و مآدر کجآ هستن و .. جا خورد یکم ، انتظار داشت از اول بهش میگفتـم .. گفتیم تا ظهر میمونیـم .. هوا خوب بود .. گفتـم هَر موقع خستـه شُدی بگو ـآ .. اون : - نَ ، خُب نشستیم دیگهـ .. پآشدیـم بریـم داخلِ باغِ ارم . بازم خلـوت بود .. واسم حسآب کرد . تعارفـ کردم پولُ که بگیـره .. هرکار کردم نگرفـت . گفتـم منم دیگه نمیآم باهات . گفت نیـا :)) یِ قسمت آهنگ کوچه بازاری بود :))) رفتیـم گشتیم . خندیدیم .. قدم زدیـم .. حرفـ زدیم ، خندیدیم ، سکوت کردیـم .. نشستیم . رفتیـم آب خوردیـم .. گفتـم بریم اون برکه کِ ماهی و لاک پُشت دارهـ .. رویِ یِ سنگ کنارِ هَم نشستیم .. این قسمت ِ خوب بود .. گوشیمُ دادم آهنگی کِ میخواست پیدا کنِ . کرد . حرفـ زدیم . ماهی هآ .. در مورد آدمایی کِ تک توک میومَدن میرفتـن .. اون - گرسنت نیست ؟  - نُچ  - تشنت نیست ؟ - نُچ  - صبحونه نخوردی مطمئنی گرسنت نیست .. - آرهـ ..  گاهی هیچکس نبود جُز مَن و اون .. بهش گفتم دوس دارم اینجوری. حدود 11 پاشدیم برگردیـم .. تو راه ساکتـ بودیم .. بیشتر .. آخراش یِ چیـزی شُد ، بی منظور گفتـم ک دیگه روزایِ آخرمهـ .. نآراحـت شُد .. گفت نخنـد دیگه هَم نگـو .. چند ثانیه بعد انتظارشُ نداشتـم . دستـمُ گرفـت .. شآید به خاطـرِ حرفَـم بود .. - بستنی میخوری ؟  - نَ میترسم ،حساس هَم شُدم ، مَریـض بشم ..  خواهرم زنگ زَد کِ خمیـردندون بخـر ..  تا ایستگاه دستمُ گرفته بود . خُدافظی کردیـم .. اومدم خونه .

خواهشا just friend بمون باشه ؟ مِرسی .. راستی " آ " بستنی رو پیچونـد .. گفت اکیپ بودیـم بیآ ، گفتـم خوشم نمیآد از اونآ .. دیگه میخوام بی خیـال بشم .. در ضمن چرا خودمُ کوچیـک کنم با اکیپشون برم بیـرون بعد از اون برخوردشـون .. :)

فـردا صُبح احتمالا بابا میآد بریـم دوبـاره اثرِ انگشت بدَم واسه کآرتــ .. امیدوارم این بار زود تموم بشه برهـ .. کاش بلال بیآره بابا ..

خوشم اومَد از آهنگِ شآهین : " دانلود " . دیده بودم اما بهم داد گفت تقدیم به u ..

  • Setare

آخر هفته یِ قبلی کِ شنبه هَم تعطیل بود رفتیـم خونه .. خواهرزاده و tv و خوراکی و این چیـزا .. سخت بود کِ نمیتونستـم تنهآیی برم بیـرون . اونجا شبیه ِ زنـدان ِ ..

هفته یِ پیش کِ رفته بودم قدم زنی ، مغازه دار رو دیدم موقع برگشتــ .. تویِ پیاده رو با گوشی صحبـت میکرد . همُ دیدیم ، تحویل گرفتــ ! کنار هَم وسط پیاده رو ایستادیـم :| تلفنش تموم شُد ، کلا مشکی پوشیـده بود . سلام احوالپرسی کردیم . فکر کنـم دوستش دیـد ما رو از داخل ِ مغازهـ .. رفتیـم کنارِ کوچـه ایستآدیم .  چِ خبر ؟ چِ میکنی .. گفت کَم پیدایی ؟ گفتم مَن یا شما ..   اون - ما کِ هستیم هَمیشه ! مَن - بله از جواب دادنتون مَعلومه (pm) ... اَدا در آورد :)) گفت کجآ بودی و اینآ .. گفتـم - تفریح ، گردش ، قدم زنی .. ! اون - همچنان بیکار ؟ آره ؟ خیلی هَم خوبه .. نمیدونستیم چی بگیم .. دوباره مثِ دفعه هایِ قبل گفت - موهات هَم کِ سفیـد شدهـ .. - آره دیگه یادتِ کِ .. - آره پیـر شُدی دیگه کسی نمیاد بگیرتـت .. - بهتـر .. ( خَندیدیـم ) یِ برانداز کرد مـنُ .. گفت دُختری با کفش هایِ کتانی .. دیدم حرفِ خاصی نیست گفتم خُب .. - خُب ، میری خونه ؟ - آره ! خوشحال شدم و دست دادیم و مُراقب باش .. خُدافس !   خوشحال شدم همکلام شدیم .. با اینکه تو چت اصلا محل نمیذارهـ اما وقتی رو در رو میشیم سلام میکنه تحویل میگیرهـ .. فکر کنم معرفتِ دهه 60 ـی داره هنـوز :))

زمانِ صحبت با مغازه دار یکی از دوستام پیام داده بود . مُجتمع خوش بگذرهـ .. منُ زودتـر دیده بود دیـر پیام داد .. کلا روز ، روزِ دیدن بودن انگار . خوشم میاد از این اتفـاق هآ ..

دیروز عصر با این دوستِ جدید ِ فوتسالیست قرار گذاشتیم بریم مُجتمع .. هوا هَم ابری بود .. خوب بود .. یکم استرس داشتم . من زودتـر رسیـدم . دمِ در ایستآدم تآ بیآد . رسیـد ، دست دادیم و سلام احوالپـرسی .. قدش متـوسط بـود . از اینآس کِ تیشرت میپوشه و یِ پیراهَن دکمه باز روش ! رفتیم مجتمـع گشتیـم . هِی دور زدیـم . یِ جا گفتـم بشینیم .. خسته شده بودَم . موقعی کِ نشسته بودیم سعید رفیق قدیمی پیام داد . عکسِ گل واسه خواستگآری ، نظـر میخواست . از ایـن دوستم هَم نظر گرفتـم . هرسه نظرمـون دومی بـود :)) . وقتی بلنـد شدیم ، من یکم سرم گیـج رفتــ .. عکس العملش معمولی بـود ، گفت سرتــ گیـج رفـت ؟ انتظآر داشتـم یکم بیشتـر اهمیـت بده .. :| رفتیـم بیـرون قدم زدیم عفیـف آبـاد . ترافیک بود . صحبت کردیم ، یکم خندیـدیم . از حرفآیی کِ مردمِ رهگـذر میزدن به هَم .. بعد هَم دست دادیـم و خوشحـال شدم و مراقـب باش و خدافس :) زیـاد سختـم نبـود باهآش راحـت بودم . آدمِ پُرحرفی نیست . یِ جآهایی تو سکوت بودیم هَـر دو ..

اِمروز عصـر هَم هَردو حوصلـمون سَر رفته بود . گفتیـم بریـم پآرامونـت .. مَن یکـم دیـر رسیـدَم . دست و سلام احوالپرسی .. عُذرخواهی کردم .. گفتم خیلی معطل شُدی ؟ ... رفتیم خیابونِ شلوغ قدم زنی .. صَف گرفته بودن واسه بلیط سینمـآآ .. به سختی رَد شدیـم ..  گفتم بـوق بزن :)) قدم زدیم باز .. نیمکت خالی دیدم  . گفتم بشینیـم .  نشستیم گفتم آخـِـیـش .. خَندیدیـم .. یکم صُحبـت کردیم .. وسط هآش سکوت .. دوباره مسیـرُ برگشتیـم . از مَن کِ نظر میخواست ، منم نظرِ اونُ میپرسیدم . سعی میکردم رفتآرام خوب باشهـ .. تو راه زنگ زدم خواهرم کِ نگران نشه .. گفت انجیـر بخر . گفتم چی بخرم ؟ خوشم نمیـاد  .. دوستم متوجه شُد بعد گفت : گفت چی بخَـر ؟ - انجیـر :)) ولی میوه فروشی خوشم نمیاد .. خندیدیـم :)) تا ایستگاه همراهَم اومَد .. گفتم با خط میرَم ، گفت بریم بشینیـم .. گفتم دیـرت نشه یِ موقع ! - نَ . - مطمئن ؟ - آرهـ .. گفتم تشنم شُد .. گفت آب بگیرم گفتم نَ ، کِ دیدم بلند شد .. گفتم نَ ولش کُن ... نمیخواستم بگیـرهـ .. دو تا گرفتــ اومَد . باز کرد گفت به سلامتی :))) خندیدیـم .. خط اومَد دست دادیم و مواظبِ خودت باش و خدافظی ♥

یِ دوستِ قدیمی داشتم تآنگو با فحش و دعوا تموم شُد . یِ عکسشُ اینستآ لایک کرده بودم . اومدهـ بود تلگرام میگفت مَن شمارو تو خیابون دیدم و فلان . کوتاه بگم .. درخواست داد باز هَم ُ ببینیم .. یکم میترسم فعلا .. عکساش ترسناکن و یکم شیطانی . بهش گفتم میگه نَ .

حسام چنـد روز 2-3 تا پیامشُ نخوندَم .. موفق شدم :) امروز Read کردم اما جواب ندادم . منتظـر واکنش ـَم .. :)

   خستـم ، خواب ـَم میاد . چیزی از قلم ننـداختـم ؟ شب بخیـر ..

  • Setare

رسیدیـم به آخرِ هَفته باز .. احتمالا پنج شنبه میریـم تا شنبه .. هوا گاهی ابری میشه .. خیلی گرمِه ..

دیـروز اصَن روزِ خوبـی نبـود . ظهر رفتیـم پُست واسه کارتِ ملی هوشمنـد .. عکسم هَم زشت شُد اما بیخیال . آخر وقـتِ اداری بود اما گفته بودن تا 3 ، ولی زود جَمع کردن . بحث شُد . بابا عَصبـانی بود .. همینجور حرفـ میزد .. نـق میزد . بحث میکرد . اثرِ انگشتِ هَمه اُکی شُد ، اِلا مَن . میگفت عَرق داره انگشتت . 3 بار گرفـت . نمیشُد ، تقصیـرِ مَن بود ؟ خانومِـه وای ووی میکرد . اگه بابا نبـود فُحشِش میدادم . میگفتم چِ مرگتـه ، وظیفَـت رو داری انجام میـدی . مگه تقصیـرِ منِ لَعنتیِ کصافـط :| عصبی برگشتیـم خونه .. گفت 10 روز دیگه بیا ، فقط چشمَم نخوره به این زنیکه ، مِرسی :) عصر بابا میگفت فکر کنم به لاکآت حسودیش شُد زنِ :|

عصرِ دیـروز بعد از کلی کِش مَکِش :| ، کابل ـمُ بهم دادن . پسره گذاشت سوپـری کوچمـون ، رفتـم گفتم ببخشید دوستم یِ کابل داده به شما ، بگیرم و اینـا ، عاقا ـه گیـج میزد ،گفـت اینُ دادن به مَـن ، همینـ ه ؟ کآبـل نمیدونم چیِ :| پسرهـ بغل دستـم میخنـدیـد :)) تشکر و حدافظی . یکم قـدم زدم .

بعدش یِ بدبختی دیگه ، دیـدم بالایِ گوشیم کنـارِ دوربیـنِ جلو خَش اُفتآدهـ .. خداروشکر رو صَفحِه اصلی نیست :| امیدوارم فقط کاور خش شده باشه ! هرچی بیشتر مراقب ـَم بـدتـر میشه .. :)

حسام هنـوز اذیتم میکنه . 1 روز باهام خوبه ، 1 ماه بدِ .. دوباره 3 هفته دیگه میاد میگه ستاره ، دوسِت دارم ، لیاقتت بیشترِ ایناس . دو روز بعد خُردم میکنه ، دقیقآ مثِ یِ بازی .. کِ کنترلش از مَن خارج شُدهـ .. با تمامِ بدی هآیی کِ کرده ، بهش خوبی کردم .. واقعا انسان نیست کِ تاثیـری روش نداره ؟ یا اصَن حواسش هَس من آدم ـَم ؟؟ میگفـت باید واسم گریه کُنی ناراحت بشی ، الکی کِ نیست ، آخرش هَم گفت : مرسی کِ واسم غُصِه میخوری ! واقعا این کی بود اومَد تو زندگیـم !! چند شب پیش هَم خوابشُ دیـدَم .. پیشِ هَم بودیـم تو اتاق . گفت میخوام چیزی بهت بگم ، به کسی نگـو .. اما نگفـت ! بعد مُحکم همُ بغل کردیـم .. از اون بغل هایِ احساسی :| :( چِ خوابِ خوبی بود ....

اگه همه اددلیستام سَرِ حرفاشون مونـده بودن ، الان روزایِ خوبی بود . بیـرون میگشتیم ، بستنی میخوردیـم . اما هَمش حرفـِ .. توی GP قبلی یِ پسره بود فوتسالیست ِ .. اونم خوب شده باهام . قرار شُد بریـم بیرون .. مطمئن نیستم اما به نظر پسرِ با معرفتـی میآد .. اوایل آدم به هیچی مطمئن نیست ، بهشـون نزدیک تر کِ میشی معلوم میشه !

نزدیکمـون یِ فست فودی باز شُده چَند وقتیِ ، راستش از پسَره خوشَم میاد . به نظرم جَذابِ  .. 2-3 بار رفتیـم ، بار اول واسِه مُنشی پُرسیدیـم ، مودب و باکلاس هَم صُحبت میکنه .. هر از گاهی نگاه میندازم . دیـروز بیـرون از مغازه دیدمش ، نگام کرد یِ طوری ! نمیدونستم تعجب کنم یا خوشحال بشم ؟

حس میکنم مغزم خالیِ ، هیچی یادم نمیاد ، اینا رو هَم از قبل جایی نوشته بودم .. اَمان از روزمرگی ..

  • Setare

هفته یِ کذایی .. هفته ای کِ قرار بود توش یِ قرار رقم بخورهـ .. قرار بود حسام ُ ببینـم . گفته بود میآم بعد از مدت هآ . شنبه بود ؟ یادم نیست . شبِ قبلش گفت فلان جا مثِ قبل .. گفتم مشکلی نداری با اونجآ ؟ گفت نَ . تو ذهنم کُلی برنامه داشت ـَم .. اما خُب ترس داشتم احتمالـِش بود بآز هَم نیـآد .. چی بپوشَم ؟ لاک همین خوبه ؟ چه حرفآیی بزنـم بهش . میخواستم لاک عوض کنم میترسیـدم نیاد افسُرده تر بشم . کلی ذهنم درگیـر بود . با خوشحآلی آماده شُده بودم . میخواستـم از همیشه بهتـر باشم .. سرِ موقع برسَـم .. یعنی میدیـدمش ؟ سوار خط شُدم ، pm دادم میای یا نَ ؟ گفت نمیـام .. عصبانی بود یا ادا در می آورد . - گفتم کِ نمیام . بس کُن ، اعصاب ـَم خورده فعلا .. ! گوشِه چشآم اَشک بود فقـط .. رفتـم تا محلِ قـرار نشستم . تو راه pm دادم پسره یِ GP . گفت الان راه می افتـم میام اما دیـر میرسیـد .. گفتم بی خیـال ، اصرار کرد برم خونـه .. میدونستـم حسام نیسـت اما میگشتـم تو جَمعیت :) حال از اون بدتـر ؟ ظُلـم از این بیشتـر ؟ وقتی یکیُ دوس داری دقیقـآ ضعیف میشی و تمامِ قـدرت دستِ اونه .. نمیدونستـم چیکار کنم .. PM دادم " س " . گفـت پآدگآن ـَم اما خودش ُ رسونـد .. قدم زدیـم . قیافه ـَم افتضـاح بود . میگفت همه دارن نگـآت میکنن ، گفتـم بکنن تآ جونشـون در بیآد :) گفتـم جریآن ُ واسـَش .. هَمه میگن فقط داری خودتــُ اذیـت میکنی .. میگن ارزشـشُ نداره . هرچی میگیـم گوش نمیـدی ! نشستیـم رو نیمکـت سیگارشُ روشـن کرد ، یِ عآقا پیر اومـَد نصیحـت کرد کِ نکش . شما بهش بگـو .. - مَن گفتـم بهش :) ، نمیدونـست مَن خودم از درد سیگآر میکشم گآهی :) شب شُده بود .. - خودت میری دیگه ؟ - آره مرسی ، مرسی کِ اومدی - وظیفـست - نَ وظیفه ـَت نیست ، مرسی - خدافظی ..

شب پیـام دادم حسام ؛ کُفـری بودم . گفتم ظالـم تر از تـو نـدیـدم . مطمـئـن باش سرِ خودت هَم میآد . اون دنیآ خودم جلـو ـتُ میگیرم . نمیتونی فلانی ( عشقش ) رو ببینی .. بی لیآقـت . گفـت خُب نمیتونستـم بیام از این صُحبت هآ . گفت بسه دیگه . فـردا میآم . تمومِـش کُن بسه !! فـردا شـُد .. گفتـم میآی یآ نَ .. گفـت نَ . من گفتـم پس فـردا کِ تعطیل ـَم .. غلط کنم بگم فـردا !! گذشت و اومَـدنی اصلا در کآر نبود ..

همون پسره یِ GP ، کابـل مودم میخواست ، همون کابلِ زرد . گفـت عصر پَس میـدم .. لازم نداشتـم بهش دادم ، به امیـدِ اینکه زود بهم برمیگردونـه . اومـد نزدیک هآیِ خونه ازم تحـویـل گرفـت .. از شانسِ من همون روز تصآدف کرد و بی مآشیـن شُـد .. الان در به در منتظرم کابـلُ بهم پس بده تآ خانواده و بابا چیزی نفهمـَن .. امروز میتینگ داشتـن ، قرار بود بده به یِ نفر بهم بدهـ .. اما اصَن خبـری ندارم از برنامـه هآ .. میشه کابـلُ بهم پس بدی ؟؟ :(

روزا و شب ـآم با گریه گذشـت .. به دلایلی ک ِ حوصله توضیـح نـدارم ، از GP بیـرون ـَم کردن . دلیلشـون هَم منطقی نبـود و احساسی بود . برخلافِ اینکه Left میدادم میومـَدن دنبآل ـَم ، هیچکس هیچی نگفـت :) اینـآ هَمونـآ بودن کِ وقتی Left دادم میگفتـن دختـرِ خوبی ِ ، بیآریـدش :)

دیشب بَد بود . دیر خوابیـدم . خواب کِ نبود . گریه کردم ..همش وول خوردم اینور اونور .. وسطش هَم خواب هایِ بَد . دَستم مُشت بود گویـآ و ناخنمُ کفِ دَستم فشار میدادم . فکر کنم از دردِ این بیدار شدم ، دیدم جاش قرمز شده .. :)

  • Setare

میخواستم بخواب ـَم اما اشکام اومَدن پآییـن .. صورت ـمُ شستم ، خواهرَم چیـزی نفهمه . دنیآ به کام نیست وقتی چیزایی کِ حالـتُ بهتر میکنه رو نمیتونی به دست بیآری . وقتی از دلتنگی کلافه و عصبی میشی .. وقتی داری به یآدش گریه میکنی و یهـو پیام میده . تا حالا 2-3 بار اینجـوری شده ! اما خُب فآیده ای نـداره :) وقتی دیگه اشکآت واسَش مُهم نیست . دیـروز ازش خواستم ببینمش ، گفت شنبه عصر ساعت 7 ! قسم دادم جونِ هرکی دوستش داری دوبآره نپیچـون :) - Ok .. یعنی میشه اینبار واقعی بشه ؟ میشه ببینمش ی ِ بار دیگه .. اگه نیـومَد ، اگه نشُد حرفامُ میزنـم و ازش دوور میشم :( دیگه چیـزی ازم نمونـده ..اُمیـدَم به شنبـه اَست .. 2 روز باهام خوب بود ، دوباره بـَد .. حسام اگه مَن رفتـم ، فراموشم نکُن . یادت باشه قلبِ یکیُ بارهآ شکونـدی . یادم بیوفتــ کِ یکی بود دوسِت داشت حتی اگه کم ، اما دآشت .. واسَت گریه هآ کرد ، خیلی جآهآ ازت حرفــ زد و خیلی جآهآ به یآدِت بود .. کآش یادت بمونـه ، یکی بـود و تو چیکآر کـردی بآهآش ..

جیرجیرکـِ پشتِ اتآق ـَم دوباره اومَده ، نمیدونم تو هَمونی یا نَ . اما خوبه صدات ، فقط زیاد نزدیک نشـو .. از دور صدات آرامش بخش تـره :) دیشب باز هَم نتونستم بخواب ـَم . گرم شده بـود ..

کآش میتونستم به اون ، عضوِ GP پیام بدم و بگم عصـر بیکآری ؟ اما اون GF داره ، اینطوری حسِ خوبی ندارم .. چرا یکیشون یهـو نمیاد همچیـن پیامی بده ؟  گاهی با خودم میگم عادت کُن به تنهآیی ... مثلِ یِ فیلم سینمایی ، یِ دخترِ تنهآیِ شکست خورده ..

مَن تاحالا کنـکور دولتی ندادم ، چون از دانشگاهِ دولتـی خوشم نمی اومَد و هَم علاقه ای نداشتـم واسَش وقت بذارم ، کنکـور علمی کآربردی دادم و تنهآ استرسی کِ داشتـم این بود کِ چطوری شُمآره صنـدلی ـمُ پیـدا کنم ؟ :/

   ف . آ . ک به آخر هفتـه هآ ..

   خوشم میآد هیشکی به xsher هایِ مَن علاقه نداره .. دنبال کننده هام چندین ماهِ همینه .. خوبه البته :)

  • Setare

مَن چنـد روزه دل ـَم گرفـتِ . یا حس ـِش نیست یا بُغض دارم یا میشه گریه . دیشب خواب نداشتـم .. از آدمآ مُتنفـر شُدم باز . آدمآ فقط حرفـ میزنن ، حرفــ .. امیـدِ واهی میـدن ، دلخوشی هایِ الکی ، تو بآور نکُـن ، وقتـش کِ شُـد جآ میزنن .. ! همه اولش میگن تو خیلی خوبی، بشنـو و بآور نکـُن!

الان کدوم یکی از آددلیستآم به حرفآشون عَمل کردن ؟ میدونی چنـد نفـر گفتـن میریـم جوجه رنگی میخریـم ؟ میدونی چقـدر قرارِ کنسل شُده دارم ؟ خُب طرفـ ماشین داره اما میگه اون جآ دوره ، نمیام ! خُب به ت*مم :) میدونیـن حسام چنـد بار با کنسل کردنِ قرار دلم رو شکونـد ؟ دنیآ دارِ مکافاتِ عزیـزم .

آره به نظر میآد دورم شلوغه و همِه هستن ، اما اصلِ قضیه اینِ کِ تنهایی آدمُ خیلی اذیـت میکنه :) میری بیـرون قدم بزنی دختر پسرایِ جوون میبینی ، ماشیـن ، پیآده رو ، لبآشون خنـدون .. گنـد میزنن به حالـت و برمیگردی خونه ..

دل ـَم میخواد داد بزنـم .. بگم منم هستـم ، منم آدمَم ، منم دِل دارم . خُب واقعا چی میشه گفت به خانواده ای کِ نذاشتـن مَن دوست پیـدا کنم ؟ بایـد الان لعنـت فرستـآد بهـشـون . میگن خُدا همش میگه احتـرام به پدر و مآدر . نمیدونم چـرا هیچ جآ طرف ِ مآ رو نگرفته . الان خانواده ای کِ گند زدن به زندگی و سرنوشـتِ من همینطوری راحـت بمونـَن ؟ همین ـَم بی عدالتی ِ .. :) خدا بآیـد میگفت اگه پـول نـدارین بچه نـیـآرین . الان کی جوابگـوِ منه ؟ کلی علایـق و کارهایی کِ دوست داشتـم مُـرد رفـت زیـرِ خآک .. یِ سری هآشونم چون خجالتی بودَم رفـت زیـرِ خآک .

تآ کِی باید همه چی رو با گریه بگـذرون ـَم .. همه چیز خنثی ، سکون . زندگیِ یِ آدم 23 ساله بایـد اینطوری باشه ؟ حتی یِ دوست نداره کِ ببینه حالت خرابه ، بگه میآم بریـم بیـرون . تو زندگیـم به هیچی نرسیدم ، زندگیِ شما هَم به این گ*وهی هَسـت ؟

   یکی از دوستآیِ دورانِ راهنمایی ـمُ توی اینستآگرام دیدم .. :) مَن خیلی ـآ رو خوب یآدم مونـدهـ .. ، اما کی یِ دُختره آروم ، کِ حَرفـ نمیزد رو یادش ِ ؟؟  :)

  • Setare

یکشنبه شب ،  فَرانسه ، پُرتغآل . مصدومیتِ زودهنگامِ کریس ، اشکآش ، بُهـت و بغضِ مآ ! اون پروانه رویِ ابروهـآش .. حمله یِ ایرانیـا به صفحه یِ پآیــِت :)) . تعویضِ کریستین . گلِ دقیقه 109 ، Eder .. جیغ و شوک و هووورآاا .. :)) قهرمآنیِ پُـرتغـال در یـورو 2016 ! pepe بهتریـن بازیکُن میـدان :) گریزمـآن رو دوس داشتم و با 6 گُل بهتریـن بازیکـن یـورو شُد .. تیکه یِ عادل فردوسی پور کِ گفت : پس با شیش تا مُساوی و بدون رونالـدو هم میشه جام بُرد :))

جزوِ شبآیِ خاطره انگیزِ فوتبـالیِ مَن بود . مثِ فینالِ جآم جهآنی 2006 ، مثِ قهرمانی Man utd سال 2008 ، مث ِ دهمین قهرمآنی رئـال تویِ چمپیونزلیگ تموم شُدنِ یـورو واسم یکم سَختِ .. با اینکه ویـژه برنامشون خوب نبـود ، آهنگ هآ خوب نبـود ، مسابقشون خوب نبـود و با کاسِه یِ گدایی واسِه تیم ملی ما رو به *ـآ دادن .. اما حآلا حُـدود 1 مـآه مونـده تآ بازی هایِ لیگ ِ جزیـره انگلیس

حال ـَم خوب شُد و دیگه دکتـر و آزمآیش نرفتـم . خواهرزادم الان حدود 11 ماهشه . خوشگل و باهـوش شُده . به من هَم زیآد میخنـده ، به مامان و بابام هَم وابستـه شُده .. وقتی میبینه میخوایـم بریم بیـرون گریه میکنه میگه من ـَم ببریـن :)) بابا ، اِگ ، تآخ ماخ ، داگ اینـا رو میگه ، خوشمزه شده .. وسایل ـامُ نمیدم بهش ، حساسم روشون امـآ میگن وقتی بزرگ شد بـا تو خیلی خوب میشه !!

دیـروز با حسام سَرد برخورد کردم ، میدونین ، خستـه شدم دیگه ازش .. دچآر دوگانگی اَم .. گفتم خُب کِی بریم جوجه رنگی بخریـم ، گفت به موقعش . منم گفتـم اُکی ، بای . تعجب کرد منم گفتـم خسته ـَم کردی .. اگه نمیای مَرد باش بگو نمیـآم . ظهـر زنگ زد ، 2 دقیقه . گفـت جایی کار داره ، و باز الکی گفت بریـم جوجه رنگی بخریـم الان ! ( وسطِ ظهر :| ) در صورتی کِ داشت جآیی میرفـت . گفت عَصـر ، گفتم با بابام جآیی هستم .  - خُب منم میآم ، دخترش کِ مآ رو پسنـدیـده ببینیم نظرِ اون چیِ :| بعد هَم زود خدافظی کرد ..  میدونه ازش دلخورَم .

بچه های ِ Gp جُفت جُفت شدن ، یکیشون قرار بود بیاد بریم دور دور دوپس دوپس و من نمیدونستم با کسی تویِ گروه  ok هست . حسِ بَدی پیـدا کردم .. اینکه یهـو دلخوشی ـت از بیـن بره سختِ . left دادم و گفتم حسِ خوبی به گروه ندارم . 2 بار " آ " ادد ـَم کرد . فعلا مونـدم . فردا میخوان برن بیـرون و میخوان منُ هَم راضی کنن کِ برم . برم کِ چی ببینـم جُفت جُفت دَست تو دَستِ هَم هستیـن جُز 1-2 نفـر ؟ ببینم هوایِ هَمُ داریـن ؟

گریه هآم دوباره شُروع شُدن ، دیشب .. ! دلم میخواست " ک " میومَد بیـرون یا حسام ، دلم یِ روز ِ خوب میخواد ، کِ دوباره بیام با ذوق و شوق به " جیگرم " ( دُختر ) پیام بدم و واسَش تعریـف کنم ..

  باز هَم میگم ، اینکه میگن خوابِ زن چپِ ، منظـور ظَـنِ ! نَ زنِ مونث و انسآن .

  نشستم خاطرات ـَمُ خوندم ، اون روزا کِ حسام اومَد سرِ قـرار :)

  تلگرام ریپـورت بودم delete acount زدم ، از اول اومدَم ، ریپورت ـَم برداشته شُد .

  یِ سری آهنگ ـآ هستن کِ مسیر یونی گوش میدادم ، الان میگوشم یِ جوری دلَم میگیره کِ میخوام زمینُ گاز بزنم :(

  • Setare