:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

حالم یه ذره بهتـره . نوسان داره ، .. از تعطیـلات متنفـرم . بهم سخت میگذره هَمیشه ! میرم تا کی نمیدونم .. بعد از تعطیلات هَم میخوام برم دکتـر و آزمآیش . از اونجآیی کِ خونمـون دیجیتآل نمیگیـره . فکرِ فوتبـال داره عصبیم میکنه . شدید .. گفتن از ماهـواره فقط پخش نمیشه . اونجا آنتـن معمولی ـمـون به راهِ .. کآش بازیِ اول اغلن فرانسه - آلمان بود ، کمتر نگران بودم . اگه ولـز - پرتغـال رو ندیدم خودم رو جِـر میدم :) :| دوستم دوتا شبکه خارجی مُعرفی کرده کِ یـورو رو پخش میکنن .. خدایا اعصابم گنـد زده نشه مِرسی .. بابا اینآ نـت دارن یکم اما مودم ـشون wifi نیست ، شایـد مودم ُ از اینجآ ببرم اونجآ ..

عصـر ، رفتم قدم زنی .. هَنـدزفری به گوش نشستم ایستگآه رفـت و آمَـد ماشیـن هآ رو میدیـدم و غروبِ خورشیـد رو .. دپِ دپ ِ بودم .. سرم یِ جوری بود .. دو سه روزی هست سرم یِ جوری شده .. سَردرد ؟ فشار ؟ سنگینی .. نمیدونم .. بی حال ـَم ..

گریه ـَم میاد یکم . دوست دارم داد بزنم .. ولی چِ فایـده ..

بچه های ِ GP تلگرام بچه هایِ خوبیـن .. یکیشـون اون روز میگفت خواستی بـری بگردی بگوو بهم . ولی خُـب من سختمـِه ازش دَرخواست کنم .. کآش خودش میگفـت یِ موقع .

چند روز پیش رفتـم ستآره بالاخره ساعـت خریـدم .. " کلیک " یِ پسَر جوونی بود یکم سخت ـم بود اما شُد .. دیروزم لاکِ سفیـد ..

هَم عصبی ـَم ؛ هَم خواب ـَم میآد .. شب بخیر تا کِی نمیدونم ..

  • Setare

چَند روزی هَس کِ حالم زیآد خوب نیست . از نظر جسمی . یِ چیزایی شبیه ِ تآبستـون ِ پـارسآل . تهوع ؛ حال به هَم خوردگی ، بی اشتهآ ، غذا ؟ اووغ :| پریشـب بود ؟ رفتیـم سرُم زدم .. دکتر شآید 2 دقیقه منُ دیـد . آخه می ارزیـد ویزیـت 18 تـومَن ؟ اما خُب فوتبال هآ رو میبینم حتی به زووور .. بازیِ بلژیک 1 - 3 ولـز عآلی بود .. ولـز خورد به پرتغـال .. امیدوارم پرتغـال ببره . دیشب هَم آلمـآن 1 - 1 ایتآلیـآ .. پنآلتی هآ تک به تک شُد و نویـر توپ رو گرفـت و آلمـآن صُعـود کرد . مَن خواب و بیـدار بودم ، تو تخت .. با قرصِ ضدِ تهوع خوابیـدم .. متاسفانه این درمانگاه نزدیکمـون شبانه روزی نیست :|

چَند روز پیش دوباره با " س " بیـرون بودم .. رفتیم یکم قدم زدیـم .. دراومد گفت کِ اینجآ تنهآست و .. بعد از این حرفا اعتمآدم بهش کم شُد یکم .. شایدم ناخوداگآه .. گفتم دوستات میان خوش میگذرونی ، دیگه حالا دختر و پسـرش رو نمیدونم ، گفت نَ اینطوری نیست . خُب معلومِه کِ جز این نمیگـ ه .. (: باد می اومـَد .. گفتم از باد بدم میآد ، اومده وایستآده جلوم ((: نشستیم ، یکم خندیدیم .. دستبندمُ گرفت نمیخواست بهم بده :| قیافه مَن دیدنی بود :| جالب نیست اما از تنهایی قدم زدن بهتره فقط ..

بچه های ِ GP قرارِ بیرون میذارن .. شایدم یِ روز با اونا بگذره .. بچه هایِ خوبین ، البته 2-3 نفر اضاف شدن کِ دیگه مثِ قبل مَن راحـت نیستـم . من زیآد شلوغ دوست ندارم ..

حسام اون شب کِ مَریض بودم تحویل نگرفـت .. میدونم واسش مُهم نیستم . فرداش گفت نت ـشون مشکل داره .. فرداش کِ صدام زد دوباره گفتم جـآن .. وقتی ازم آهنگ خواست سریع واسش پیـدا کردم دانلود کردم فرستـآدم .. میدونی ، دستِ خودم نیسـت .. هر جا میرم ، میشینم ، قدم میزنم ، میگم کآش الان بود .. با هرکی باشم میگم چی میشد جآیِ تو حسام بود .. (: اما اون چی ..

از این عکس هآ کِ دوست داشتـم با یِ متن کِ میگه : یآدِ تـو می وَزد .. ولی ، بی خبـرَم .. زِ جایِ تو ..

مَسخرست .. زمستون کِ هست دُعا میکنیم زودتر تابستون بشه و تابستون دعا میکنیم پاییز بشه .. پاییـزِ امسال واسم خیلی غَم انگیـزه .. چون دیگه دانشگاه و کلاسی در کار نیست ، انتخاب واحد نیست ، خوشحالی نیست .. چون دیگه هیچی نیست .. پـوچ ..

دلَم میخواد پاییزِ امسال ، یِ بار با حسام خیآبونِ ارم رو قدم بزنیـم .. رو برگ هآ . بارون بیاد دیگه خیلی رویایی میشه .. میگفت بآرون دوست نداره .. شاید خاطره داره ..

  خدایا بیماری و تموم کُن باشه ؟ من اصَن طاقت ـشُ ندارم . نذار تآبستونآم زَهر بشه ..

  • Setare

آخر هَفته هَم تموم شد .. جُمعه هایِ مزخرفــ .. " آ " منُ برد یِ گروهِ تلگرام سَرگرم شدم ، بچه هایِ خوبیَن انگآر . عصر خواهرَم خواب بود . رفتم بیـرون ، مغازه هآ بستـه ، چندتـا باز ، میوه فروشی و فست فود و .. نشستم رو یِ نیمکتِ دور و تنهآ .. واسم کوهِ درد میخوند ، باهاش لَـب خونی میکردم .. نسیم هایِ خنک شروع شدن . چراغ هآ روشن ، برگشتم خونه ..

دیـروز روزِ خوبی بود چون حسام باهآم خوب بـود . خیلی حرف زدیـم ، گفتیم ، خَندیدیم .. مثِ قدیمـآآ .. اون نقاشی کِ گذاشته بودم اینستـآ نشونش دادم گفت آفریـن . گفت من ـَم بکش . یِ استیکر هَست خوشش میآد اونُ واسَش کشیدم . " کلیک " خیلی خوشِش اومده بود و دوستـش داشت . گفتم پآکش نکنی ـآ ، نگهش دار وقتی مُـردم یادم بیفتی ! گفت : کوفـت مگه میذارم بمیلـی ، گفتم میشه 5 تومَـن ، بعد گفتـم پـول نمیخواد شما سَـرِ قرار ـِت بیا کآفیـه .. گفت باشه میـآم بعد از ماه رمضـون خوبه ! موضوع کشیـد به جوجه رنگی ، گفت میخره واس ـَم :| ببینیم و تعریـف کنیـم . بعد هَم این " کلیک " ، کُلی واسِه این یکی خندیـدیـم . دل درد حَتی .. یِ نقاشی دیگه هَم کشیدم و گفت داداشم گفت بهـت بگم باهآش دوست نمیشی ، در جواب گفتم : بهش بگـو نَ مَن داداشتُ دوس دارم :) بعد از اون دیگه شب شده بود .. گفتم کآش کِ .. - بگووووو - کآش کِ همیشه بام خوب بودی .. گفت اینجوری ؟ گفتم آره سرِ قرارهآت هَم بمونی ، لابــُد جوجه رنگی میذاری سرِ کوچـه میگی واسم کار پیش اومَد بیآ وَردار ببـر .. گفت این کارُ نمیکنم ، بـایـد قول بـدی موهآتُ بلنـد بـذاری .. - حالا چـون تویی کچـل نمیکنـم . بعد، از بیمـاری کِ داره و میترسه دکتـر بره گفـت و مَن واقعـا نـآراحـت ـِش شدم .. کآش یکم حرفــ گوش میداد و میرفـت دکتـر ..

گفت بـاید دوبـاره نمـاز بخونـم . قبلا دو جُز قـران میخوندم ! مَن :  :| O_o ! میگفت دیگه نمـاز نخونـده با دختـرا میپـریـده و از این صُحبـت هآ . مَن ـَم از اونجآیی کِ میدونم واسش خوبه تشـویـق ـِش کردم دوبـاره بخونه . نمیدونم تـاثـیر داشت یـا نَ .. روزه هَم کِ میگیـره فرصَـت ِ خوب ـیـه .. از مشکلاتِ خآنوادگی ـش گفـت و مَن نمیدونستـم اینقـدر حـآدِ و اینقـدر بیـن اون و داداش ـِش فرق قـائـل میشـن .. چون حرفــ گوش کُن نیست و تویِ کآراش دخآلـت میکنن . بعد از اون گفتیـم کآش خونه مُجردی داشتیـم . کلی رویـاپـردازی و خَنـده . اون میگفـت تویِ ستـارخان دوست داره ، مَن خآک شنـآسی . مَن میگفتم از جونـور میترسم ، سوسک و .. اون میخندیـد .. گفتم اگه بـود میگم بیـای بکُشی ! ماشیـن مَن 206 ، اون جنسـیس ! میگه دخـتـر کُشـِه :))

چقـدر دوس داشتم این حس و حآل ُ .. کآش بفهمی کِ بودنـت واسَم خوب ِ ..

از فـردا عَصـر دوبـاره فـوتبـال ، 1/8 نهآیی . پرتغـال هَم بازی داره ، با کرواسی .. ببریـم کآش .. چِ زود بازی هایِ گروهی تمـوم شُـدن ..

چقـدر بیـدار مونـدم :/ ، پآم درد گرفـت از بس نشستم تو تخـت ! یادم رفـت بگم به " ک " پیام داده بودم ، خوب شدیم یِ ذره باز بـای دادیـم :)) دیگه مُهم نیست واسم ..

  • Setare

تآبستون 95 شروع شُد .. 3 ماهِ خُنثی مثِ تمام تابستون ـایِ مَن . جُدا از پآرسال کِ مریض بودم . 1-2 روز اخیر مشکلی نداشتـم . صُبح هآ کسل ـَم .. شبا خواب ـَم میاد به خاطر فوتبـال دوست ندارم بخواب ـَم .

حسام سرِ یِ عکس با سیگار کِ داشتم ، دَعوام کرد . منم گفتم دِکوری ِ .. حرفایی زد از رو عصبانیـت .. گفت نباید حتی بهش فکر کُنی .. بگو ببخشید و این حرفآ ، منم ازش خواستم بابـت اینکه قرار گذاشت و کنسل ـِش کرد عُذرخواهی کنه ، گفت خُ معذرت میخوام :)

دلم میخواست این توانایی رو داشتم صُبح زود میرفتم بیـرون ، هوایِ خوب تنفس میکردم .. عصر میخواستم برم قدم زنی .. همون یِ نفر کِ پست قبل گفتم و همُ مجتمع دیدیم " س " .. گفت منم میآم ، حوصله ـمون سَر رفته بود .. قبـول کردم بالاخره .. مثلِ یِ دوستِ معمولی میبینمش .. نمیدونم اون حس داره یا نَ ! ذوق و شوقی واسش ندارم اما از تنهایی قدم زدن بهتـره .. سر چهآرراه رسیدیم به هَم .. کلی قدم زدیـم . تیکه اول مسیر خیلی ساکـت بودیم ، گفت از دفعه قبل ساکت تر شُدی .. خسته شده بودم .. پسرِ مودبی به نظر میرسید .. البته تا الان .. :) جاهایی کِ راه نبود ، تعآرفــ میکرد .. موتور رَد میشُد گفت بیـآ اینطرفــ .. و به نظرم هیـز نبود .. دفعه پیش هَم واسه هَردمون آب معدنی گرفـت با لیـوان . واسَم ریخـت تو لیوان و بهم داد .. خوبیش اینه کِ تا حُدودی جریـانِ منُ میدونه و از این بابـت عذاب وجـدان نمیگیرم ..

چی میشُد حسام اینقدر واسه بیـرون رفتـن پـایـه بود ؟ :( همش دُعآ میکنم قرار بذاره و کنسل نکنِه ، همُ ببینیم . میترسم بمیرم یا از اینجآ برم و نبینمِـش .. / کآش وقـت هایی کِ تو خیـابون بُغض میکنم ، خودتُ سریـع میرسونـدی ..

حس میکنم اخیـرا هیچ ذوقی نداشتم .. تنها قسمتِ خوبِ این روزهآ یورو 2016 هست کِ اونم باب ِ میلَم پیش نمیـره ! مثِ انگلیس و پرتغـال .. دل ـَم یِ قـرار میخواد کِ واسش ذوق داشته باشم . مثِ حسام ، مثِ مغآزه دار ، مثِ اون روز " آ  " .. دلم میخواد وقتی تنهـایی میـرم بیـرون گریه ـَم نگیـره ، بُغض نکنم ، حَسرت نخورم ..

حواس پَـرت شدم و کم حافظـِه .. بدونِ تمرکـز .. حتی شده یادم میره شبِ گذشته مثلا انگلیس با کجآ بازی داشت !! دلم برایِ دورانِ دانشگاه ـَم یِ ذره شُده .. بعدِ تآبستون ـا یِ دلخوشی بود .. کِ اونم از مهر دیگه خبـری نیست :(

  jimi ، دوستِ تانگویی بود .. آوردمش لاین ، شاید صَمیمی تر شدیم !

  • Setare

اتفاق زیآد بود اما حال و حوصله نوشتن نبـود .. حسام منُ از بلاک در آورده بود تلگرام و حرفایی میزد کِ خوشآینـد بود . اینکه خودت ـَم میدونی حرفآم رو منظـور نیست . روزَم قبول نباشه اگه چیـزی تو دلم باشه به جُز دوست داشتنت ! فکر کردی واقعآ از رو هوس باهـات حرف میزنم ؟ تو کِ بابـآ عَـزیـزی دیووونـه بَـدی ازت نـدیـدم .. بعضی وقـت هآ یِ کاری واسه یکی میکنی  در ظاهـِر بَدی کردی ولی در بآطِن داری کمکِش میکنی .. از این حرفـا .. کِ خواسته مَن عاشقش نشم و فاصـله گرفتـه ..

قرار بود ببینمش اما نیـومَد ، امروز هَم هَمینطـور ، ازش خیلی ناراحَـت شُدم اگه کسی دیگه جایِ اون بود بلاکش میکردم ..

شنبه دنـدون ـَم پُر کردم .. 2 - 3 روزه حالِ جسمیم زیآد خوب نیست و حسم شبیهِ پآرسـالِ کِ مریض بودم 3 ماه :| خیلی میتـرسم .. خیلی عذاب کشیـدم . حال به هَم خوردن و تهـوع .. گفتن ژیلبـرت داری .. دقیقـا همین روزآ بود کِ شروع شُد :| اینبـار دیگه دکتـر عمومی نمیـرم .. خوبه نزدیـک ِ مآ یِ درمانگآه شبـانـه روزی ساختـَن :( اگه اینطوری بمون ِ بابام میگه بَـرگـرد اما فـوتبـال هآ چی پَس .. خدایآ از مَن بگـذر کِ دیگه طاقـت ـشُ ندارم .. یعنی هر سآل ؟ اگه نبودم بدونیـد مریض شُدم ..

امـروز آب قطع بود ، عصـر اومَـد ، الان باز قطع شُده انگآر ، استرس میگیـرم اینجوری :| حمام wc :| منم کِ مریض یِ خورده .. خواب ـَم میآد .. کآش بخواب ـَم بدتر نشم . میگـن واسه کبـد بایـد زود خوابیـد ..

راستی .. دیـروز عصـر رفتم مجتمـع ، یِ نفر از قبل گفته بود همُ ببینیم . گفتم اگه میخوای بیـا .. اومَد ، رفتیم پاییـن ، میگفت تو چقـدر آرومی ، کَـم حرفی ! بوتیکِ دوستش نشستیم یکم . صحبـت کردیم . میگفت درگیـرِ مَن شده و مَن میگفتـم بی خیـال ! گفتم یکـیـو دوست دارم .. تو راه میدونستم دیـر میرسـم .. یکم حال ـَم بَـد شُد .. آب گرفـته بود .. نگران ـَم شُده بود ، گفت یِ جا بشینیم . واسم آب ریخـت بهم داد .. همش نگآه میکرد و میگفـت خوبی ؟؟ چی شُد ؟ ساکِـت هَم شده بود . یادم افتـاد به حسام کِ قلب ـَم درد گرفـت عینِ خیـالِش نبود و مسخـره میکـرد :) .. تو راه ساکـت بود و مَن حدودآی 9 رسیـدم خونه .. خواهرم نگـران شده بود ، گفتم دفعه دیگه یـا زنگ بزن یا مَن میزنـم ..

اگه حال ـَم بَد نشُد ، صُبـح برم یِ فولیـک اسیـد بگیرم خوبه .. خدا بخیر بگذرونه این تابستـون ُ ..

  • Setare

چایی ریختم ، نشستم حال ، تنها .. فکر کنم اولیـن بارِ اینجا میشینم و شروع میکنم نوشتن .. فقط سکوتِ .. حس نوشتن نداشتم . شاید چیزی کِ دلَم میخواست این بود کِ یک نفر بیآد و بگه نیستی ، نمینویسی ؟! حال ـَم حالش خوب نیست .. ! یه جوری شُده زَجه میزنه ! مثِ کسایی کِ دارن ترکِ اعتیاد میکنن ، داره جون میکنـ ه . منم کاری ازم برنمیـآد . دو روز اغلب تو تخت بودم . خیلی اتفاق هآ افتاده . خیلی حس هآ پیش اومـده ..

خونمون کِ بودم با خواهرزادم گذشت . بازیِ تِی .. خَنده هآش ، خنده هایِ با ذوق ـِش ، علاقه ـَش به لبِ پنجـره ، به اون چراغِ روشنِ کولـر ، به اون کاغذ رنگی هآیی کِ به دریچه کولـر آویزونه . خنده هاش به مَن ! میگن خیلی دوست داره هآ . فکر کنم الان 9 مآهِش شده .. اون فقط واسه مَن یِ سرگرمی ِ .. بد نیست اینجوری ـَم ؟

دندونِ چپ ـَم بالا ، مُشکل داشت ، میترسیدم اما بد نبود . زیاد پوسیـده بود ، عصب کشی ـش کرد .. از اون اَره میترسیدم :| درد نداشت .. شنبه میرم پُرش کنه واسم . قسمتِ بدش اینه کِ مجبورم با سمتِ راست غذا بخورم و اصَـن لذت بخش نیست !! بعد هَم عکس و داروو ..

گفتم کِ حال ـَم حالش خوش نیست ، بیرون رو نیمکت نشستم گریه کردم .. " ک " گفته بودم ازش . اوایل میخواست مَن خر بشم . میگفت همش تو فکرمی ، 24 ساعـت .. چرا تورو انتخاب کردم . تو فـرق داری . 206 میخرم ، بیـرون میریم ، فست فودمون میبرمـت ، جوجه رنگی میخرم برات .. مدت زیادی نگذشته ، حوصلتُ ندارم . 2-3 روز از بحث هایِ الکی راحت بودم .. !

بچه تویـی کِ مَن چندبار ازت خواستم بریم بیـرون گفتی نَ . به حرفات دلخوش شده بودم . مخصوصا اون جوجه رنگی هآ !! :| گفتم مُشکلت چیه کِ اینقدر فکر داری ؟ گفتی میام بیـرون حرف میزنیم .. مَن مثِ تو نبودم با عشقم و یِ مُشت حرف بخوام چیزی رو ثابـت کنم . چون واقعا میخواستم یکم از فکرآت کم بشه .. نمیدونم چیکارش کردم مگه ؟ شما پسرا چتـونـ ه ، آدم نمیفهمه ! دیشب خیلی عصبانی و ناراحـت بودم .. چون کِ حس میکردم این اتفآقـات مُدام واسَم تکرار میشـن . دُختر جون تو بعد از این همه سال ، این همه مآجرا نفهمیدی هَمه یِ حرفا فقط زرِ مفتِ ؟ همه چی یِ دروغه ؟ میدونم بازم این اتفآق هآ وآسَـت می افته .. !

دیروز عصر ، یِ پیاده رویِ طولانی ، یِ دختر تنهآ ، با هندزفری ، قدم هایِ خیلی آروم کِ ازش غَم میباره ؟! از مُلاصـدرا ، بعد بعـثـت ، بعد فلکه سنگی ، عفیف آبـآد ، بعد مجتمع ستـاره ..  آخرهآیِ مسیر داشت حال ـَم بد میشُد اما لَـج کرده بودم بآ خودم ، زده بود به سَرم .. خبری از گشت نبود ، نفسِ راحت کشیدم . ساعت فروشی پلاکِ 51 ! سفید گل گُلی رو نداشت ، میره تا 2 هفته یِ دیگه . شانسِ ساعت خریدن ـَم  0 شده انگار ..

شاید یِ قرار حالمُ خوب کنه ، اما دلم میخواست با " ک " باشه ، کِ نخواست .. یا یِ مسافرت بدونِ خانواده ، شآید مثلا لبِ دریـآ .. با چندتا دوستِ خُل و چل کِ هیچوقـت نداشتم !! خسته شدم از زندگی تو رویـا .

  چاووشی تو آلبوم جَدیدش میگه : دیدارِ تـو مُمکن نیست حَتی بَر مَزارِ مَن .. !

پی نوشت : یادم رفت در مورد pm هایِ حسام بگم . کِ گفت نبینم گریه کُنی و حرفایی کِ زدیم .

  • Setare

دیروز صُبح رفتم دانشگاه ، هیچکس هَم نبـود .. رفتـم آموزش ، مَدرک موقـت ـَم ُ گرفتـم . گفت عکس هَم نداری واسه مَدرک اصلی ـت بیـار . گفتـم مَن دادم بهشـون . معلوم نیست عکس هآ رو چیکآر کردن . یِ سر رفتم زیتـون ، هنـوز بآز نکرده بودن ، اومَـدم بیـرون .. مغازه دار و نگآه نکـردم ، نمیدونم چـرآ ..

به " آ " فوتبالیست ِ گفته بودم کِ میـرم بیـرون اگه تونسـت بیآد بـرگه هآشُ بگیره .. نزدیک هآیِ کوچمـون کِ رسیـدم اِس دادم کِ خونه ای و فلان ؟ نشستم ایستگاه ، گفت میآم الان . با مآشیـن اومَـد ، کلی فکر کردم تازه فهمیدم کِ احتمالا ماشینش سورِن بود :| فکر کردم خودشُ بگیـره یا کلاس بذاره اما نُرمـال بود . سوار شدم ، سریع دَست داد و احوالپـرسی ، موزیـک روشـن بود . گوشیش زنگ خورد . بعد پرسیـد چِ خبـر و .. به خاطر موزیک نمیفهمیـدم چی میگه :| خُب کم میکردی اون لامصَـب ُ :| گفـت یونی چطور بود ؟ گفتـم مدرک موقـت گرفتم . گفت فوقِ دیپلم ؟ :| گفتم نَ لیسـانـس .. خندش گرفـت و متعجب هَم بود . گفت تو گرفتی و مآ هنـوز نگرفتیـم ! یِ چیـزایـی هَم گفت مثلِ اینکه میخواد ماشیـن ُ بفروشه کِ من زیاد متـوجه نمیشدم :)) زیـآد هَم راحـت نبـودم ، یکم موذَب بودم . گفـت خُب کجا بریـم ؟ گفتـم هیچ جآ ، خونمـون . نزدیکِ دمِ خونمـون ایستآد . یِ حرفایِ کوتاهی زدیـم . کاغذ ها رو آوردم بیـرون کِ بهش بدم . گفتم لابُـد مَن مینوشتـم تـو لَم داده بودی خونه ؟ :)) گفت نَ بابا ، هنوزم ازش مونـده . بـرگه هآ رو دادم تشکر کرد و فلان ، گفتـم دیگه اگه مشکلی داره یا چیـزی دیگه ببخشیـد . در مورد فصل هآش پرسیـد کِ خُب من شماره صفحه زده بودم ، نشونش دادم . گفت خُب یِ روزم میخرم بستنی رو .. با خنده گفتم نکنه میخوای از سوپری بخری ؟ :)) یکم خنـدیـد گفـت نَ میریم بابابستنی ( کِ معروفِ تو شیـراز ) . نمیدونم حرفِ بدی زدم یآ نَ :| گفت نمیدونم الان برم فلان جآ یا نَ . بعد هَم خدافظی و دست و مراقب باش و این حرفـا . فکر میکردم مثِ چت کردنش کم حرف باشه بگه Ok , Hom . اما خوب بود . سَـرد نبـود .. راضی کننـده بود .. بالاخره دیـدمش :)

دیشـب دیدم " ک " باز اینستآ منو بلاک و آنبلاک کرده تا آنفآلـو بشیـم . pm دادم بهش کِ تکلیف منُ مشخص کُن . چت هآ رو پاک کردم یادم نیس چیـآ گفتیـم . امـآ میگفـت رابطه یِ طرفـست . تو اونی کِ فکر میکردم نیستی . وقتی بیشتر شناختمـت فهمیـدم و فلان .. از این بهونه هآ .. گفتم بهت یِ توصیه میکنم تآ کسی رو نـدیـدی و کـامل نشنآختی بهش ابـراز علاقه نکن ، چون ملَـت مسخره یِ تو نیستـن :) خوبه کِ رابطمون جدی تر نشُد وگرنه وسطش ول میکرد میرفـت !! مَن کِ مسخره نیستم هِی بری هِی بیای . اگه برگشتی آخریـن باره کِ بهت فرصـت میدم . اما حالم بَد شده بود با گریه فـوتبـال میـدیـدم .. میخواست به خاطر مَن 206 بگیره :)) Fuck :) .. با خودم گفتم دوستم داره ، یکم ار فکر حسام بیام بیـرون اما اینم رفـت .. دلم واسه حسام هَم تنگ شده بود .

رئـال 1-1 اتلیتیک ُمادرید . تویِ پنالتی هآ بازی رو بُردیـم .. و برایِ بار 11 ـُم قهرمانِ چمپیونـزلیـگ شُدیـم . به خاطر حالِ روحیـم سَردم بود . پتـو انداخته بودم دورم فوتبـالُ نگاه میکردم !

طوری شُد کِ به حسام گفتـم دلم براش تنگ شده . گفت چقدر ؟ گفتـم متوسط رو به زیآد . گفتم کاش سرِ قول هآت مونـده بـودی .. میگفت اگه میموندَم عاشق میشدی . میگفت مَن واسه خودت ازت یِ ذره دور شدم .. گفتم : واسه مَن ؟ ایـن مُـدت حالـم هَم میدونستی ؟ خودکشی میکردم هَم ایـنُ میگفتی ؟ :( چقدر سختِ کِ نمیتونم برش گردونم . کِ همه چیز بهش مثِ روزایِ اول .. کِ حتی بتونـم 1 ساعـت ببینمش :( تـو مگه کی بودی آخه کِ واست اینجوری شدم :(

  صُبح سیگار و گریه .. نمیدونم از رو لَجبازی بود یا هرچیـزِ دیگه .. :( کسی حالمُ نمیدونه ..

  دندونِ چپ ـَم درد میکنه . ظاهرا یکم هَم سیاه شده . یکی باس بیاد بریم دکتـر . تاحالا سابقه خرابی و این چیزا نـداشتـم .. حیـف ِ ..

  فردا صُبح میرم یونی عکس بدم و هَم از مَدرک کپی بگیرم . کاش زیاد گرم نباشه ..

  • Setare

تعطیلات آخر هَفته یِ گذشته خونه ـمون بودیـم . به نظرم خیلی طولانی بـود ! با خواهَرزادم وقـت میگذرونـدیـم . خبـرِ خوب ـِش خونه خریـدنِ خواهـرم اینآ بود . البتـه من خوشم نیومـد ، هَم قدیمی بود و هَم کلی کار داره ، هَم جایِ دُرستی نیست ! بقیه معتقـدن از اجاره نشینی بهتـره اما مَن مخالـف ـَم . من ترجیـح میـدم اجاره بدم اما هَم خونه یِ خوب و جایِ خوب باشه و هَم شیـراز بآشه !

وقتی برگشتـم " آ " همون فوتبآلیسـتِ . گفته بود بیآ کمک ـَم بنویس :(( ! اعتمآد به نفس نداشتم . بعد 2 تا pdf فرستـآد . دیدم همش عدد و رقم ِ .. شیمی بود . قبـول کردم یِ جورایـی و گفتـم در ازایِ بستنـی . قبـول کرد اگه نزنـ ه زیـرش . خوبیـش این ِ کِ کوچه بعدی هستـن و میشه راحـت بهش رسونـد برگه هآ رو .. یکی از انگیـزه هآم شآیـد این بود کِ ببینمـش و به قولِ معروف ازش امضـآ هَم بگیـرم ((: .

بچه هآ گفتـن مدرک موقـت ِ لیسآنـس آماده شده و روزهایِ زوج میـدن . شنبـ ه احتمآلـآ میـرم بگیـرم . و به " آ " گفتم شنبه میـرم احتمآلـآ ، بیـآ برگه هآت ُ بگیـر ، اما بعدش پشیمـون شُدم . نمیخوام مـن ُ با مقنعـه ببینـ ه :/ شآیـد بیام خونـ ه بعد بهش بدم :| بستنی رو کِی میده ؟ :| بریم بآبآ بستنی :|

حسآم دو سه شَب پیـش PM داد ، سلام احوالپرسی کرد ، گفت چِ خبـر ؟ ج دادم و گفتـم تو چِ خبـر ؟ کِ دیگه پیامُ نخونـد و غیـب شُد .. :) درسته کِ شـآیـد کمتـر از اون اوایـل عذاب میکشم اما خُب هنوزم تـو ذهنمـ ه . اون التمآس هآیی کِ کردم . گریه پشتِ تلفـن .. اونی کِ بخواد بره میـره ، التمآس فـآیـده نداره :(

دیـروز عصـر هَم رفتیـم واسِ یِ کار کِ خُب البتـه 2 شیفت میخواستـن و نمیشه . یِ فست فودی هَم هست شآیـد امروز عصـر بریـم . بعد از اون رفتیـم زیتـون ، یِ مانتـو داشتـم و یآ دارم ، کوتاه هَم هست ، دوستش دارم ، خودش رو دیـده بودم تویِ یِ مغازه ، رفته بودیـم اون ُ بخریـم . خوشحال شده بودم .. سمبوسه هَم خریـدیـم ، اما هَم خوردنش سخت بود و هَم چنگالـمون شکست :)) هَم جلوی ملـت سختـمون بود .. بدتر از همه خیلی چرب بود .. مَن تا شب که برگشتیـم حسِ بدی ازش داشتم :|

" ک " امتحآنآش پشتِ سرِ هَمِ و داره به شدت خرخونی میکنه ، یادتون باشه دوستِ خرخون نگیریـد چون تا 2 هفته محلِ سگ بهتـون نمیذاره (: شب هَم کِ مثِ آدم PM نمیده و خوابش میآد و انتظـار داره نَ نآراحَـت بشم و نه چیـزی .. دَرک کردن هَم بالاخره حَدی داره . به قولِ " جیگرم " ایـن " ک " هَم واسه مَـن نون و آب نمیشه :)) :|

  شنبه فینـآلِ چمپیونـزلیـگ ، رئـآل - اتلتیک / 15 روز هَم تا یـورو 2016 ..

  خدایا مارا از شَرِ گشتِ ارشاد و امثالهم مَحفوظ بدار .. آمیــن ... :|

  • Setare

هوا گرم شُده . صُبح هآ نمیشه رفـت بیـرون ، مگر صبحِ زود بری حداکثـر 10 برگردی ! اما خُب عصـر و سَرشب هوا خوبـ ه ! مَن از نونوایی رفتـن بدَم میآد ، امروز ظهر مجبوری رفتـم . اما 29 ـُم بود و روز تعطیلیِ نونوایی بود :)) از سوپـری خریـدم .. شانسِ مآ هَم اینجـوری :/

شهرزآد تموم شُده ، انگآر یِ چیزی کمِ .. دل ـَم تنگ شده واسَش . فوتبال هآ هَم تموم شُدن . لسترسیتی قهرمان ، آرسنال نایب قهرمـآن ، بارسلونآ قهرمان ، رئـال نایب قهرمـآن .. و 23 روز تآ بازی هایِ یورو ..

دیروز عَصـر با خواهرم رفتیم تآ جایی ، یِ غُرفه بود یا بازاچه ، نزدیکِ حافظیـ ه . بَد نبود اما گـرم بود .. البته خُب آدمایِ اون اطراف زیآد جآلـب نیستن .. موقـع برگشت ، شب شده بود ، رفتیـم نـونـوایی نـون بگیـریم . اتفاقِ جالبی افتـاد . شلوغ هَم بود . مَن کنآرِ دیـوار ایستآدم تا خواهَـرم نون بگیـره ، یِ پسر جلویِ مَن تویِ صَـف بود . پیـرهَـن و کفشِ قرمـز ، آشنـآ به نظَـر می اومَـد ، برگشت و با یکی دو نفر حرفــ میزد ، حرفاش هَم گوش دادم یـادم نیست :)) دیدم بله خودشه ، اصَن ذوق کردم . " آ " بود ، فوتبآلیستِ ، یکی از اددلیستآم ، کوچه یِ اونـور ِ مآ . میگفتم بهش همسآده :)) خواستم مطمئـن بشم ، تک زدم ، گوشیش زنگ خورد ، نگاش کردم واکنشی نشون نـداد ، محل هَم نذاشت . یِ نیم نگاه هَم کرده بود ، منُ دیـده بود ، چنـد سانـت فاصلـ ه داشتیم :| اِس دادم نـونوایی . جواب داد : " :/ " . اینقـدر شوت بـود !! مَن اگه کسی بهم اِس میداد نونوایی دور و برمُ دیـد میزدم :| دُختـر هَم جُز ما دو تـآ نبود ! فقط هَم مَن گوشی دَستـم بود :| بعد کِ نون و گرفتیم بریـم ، گفتم نونوایی بودم ، گفـت کـو ؟ ، گفتـم رفتیـم .. بعد گفـت حواسَم نبـود . خدایـا ایـن پسَر خیلی شوت بود :||| مگه میشه ؟ مگه داریـم .. مَن کنارش بودم :| خنـدم هَم گرفتـه بود :)) همیشه دل ـَم میخواسـت شانسی ببینمـِش اینـوراآ .. کِ خُب جوور شُد اما خِنـگ بازی در آورد یآ شآید مُمکنـ ه دروغ گفـت .. ولی خُب خوب شُد .. خوشحآل شدم اولَـش ..

" ک " امروز هَم نیـومَد ، زنگ زَد حَرف زدیـم .. منُ توی گوشیش save کرده بود " Ghalbam "  ، از این لوس بازی ـآ کِ مَن اهلش نیستم . هنوز تویِ جَوِ کارهایِ عاشقونه ـست کِ بچه مچه هآ انجـآم میـدَن .. :| شآید واسه همینآ بود کِ حسامُ دوس داشتم ، از این اداهآ نداشت ، لوس هَم نبود  :/  یکم بعد یکی از اددلیستام زنگ زَد ، بَد نبود ، پیشنهآدِ دیدارش ُ رَد کرده بودم قبلا ..

حسام پیام میخونـد جواب نمیـداد ، گفتم زنده ای ؟ گفت به تو چِ .. گفتم : هوم . گفت 1شنبه میام پیشت ، بای. بعدش گفت اگه حرف زیادی هَم زدی ول میکنم میرم . یعنی اینکه هر چی کِ رو مُخَم باشه ! گفتم نمیدونم چی رو مُختـ ه ! گفت 1شنبـه بهـت میگم . در اومدَم گفتم 1شنبـه تعطیـل ِ .. گفت : یعنی چی ؟ اوکی ، پس بیخی ! منم گفتم هوم .. راستش دیگه بهش اعتمآد ندارم . هَم اینکه یکم ازش میتـرسم ، مرموز و ناشناس شده واسَم . مخصوصا بعد از اون حرفایـی کِ زده بود .. و اینکه اون روز گفت یِ عصر بریم یِ جای خوبی ، اما نگفت کجآ .. نمیدونم بگم حیف کِ 1شنبه تعطیـلِ یا نَ ، تعطیل باشه نمیتونـم برم .. امـآ تو کِ منُ بلاک کردی تلگـرام ، باهام بَـد شُدی ، حرفِ نآجور زدی ، واسَت مُهم نیستم ، قرار گذاشتن ـِت مَعنیش چیِ ؟ :| همینجوریِ یا مَنظـور داری ؟ هوم ؟  فقط آرزومِ یِ روز اتفاقی تویِ شهر همُ ببینیـم .. اینجوری واسَم بهتـره .. کآش کِ خدا برام اُکی میکـرد .. کاش خبـر داشتم کجآ میـری ، چِ ساعتی ..

  فردا صُبـح میرم خونه ، تا کِی نمیدونم ، شنبه یا بعد از تعطیلات ..

  دیشب خوابِ مغازه دار رو دیـدَم :)) تو جمعِ خانوادگی ـمون بود :| بهش گفتم ..

  • Setare

دیـروز صُبـح رفتیـم گوشی ـمُ گرفتیـم ، داخلش شده بود مثِ روزِ اول کِ خریـدیـم . هآردشُ عوض کرده بود . 200t شُد . دورِ گوشیم بالا ، یِ ترک داشت کِ بدتـر شُده و یکم نآراحَـت شُدم اما خُب گوشیِ نآزنیـن ـَم دُرست شُد . اومدیـم خونـ ه و برنـآمـ ه هآمُ نصـب کردم . اینستآگرآم آپدیـتِ جدیدش چقـدر نآجـوره :)

امروز عصـر با وجودِ داشتَن فوتبـالِ مُهم و حسآس ! با خواهرم رفتیـم بیـرون ، گفتـم شآیـد دیگه نیـآد . پاییـن شهـر بود جَـو خیلی بَـده :| میخواستیم از داخلِ شاهچـراغ رَد بشیم کِ از درِ اونطـرف خآرج بشیـم . اولش مَن گفتـم نمیآم ، نمیخوام ، مَن نمیآم تـووو ! کِ راننـده تآکسی ـآ نگآهمـون میکـردن ! راضی شُدم بالاخـره ، واسم یِ چآدر گرفـت ، بلَـد نبودم ، کَـرد سرم ! بعد از گشتـنِ کیف هآ ، یِ خانم بآ دستمآل مرطـوب ایستآده بـود ! گفت رژ ـتُ پآک کُـن ! :| مَن ـَم همرام نبـود ، گفتـم نَ نمیشه ، نمیخوآم ، گفتیـم مآ فقط میخوایـم رَد شیم ، قـبـول نکرد . برگشتیـم بیـرون :)) زنیکـ ه فکر کرده مَـن رژ ـمُ پآک میکنم :| بهم توهیـن شُد اصَـن ، هِی گفتـم نریم ـآ !! تـو راه دَهـن کجی میکردم میگفتـم رژ ـتُ پآک کُـن :| گمشـو عـآمو :))  رفتیـم خانه زینت المُلک و بعد نآرنجسـتآن . اولی کِ خوب نبود اما نآرنجستـآن بهتـر بود ..

فقط همیـن قسمت هایِ آینه هآش خیلی خوب بود ، هَر دو ساختمـون . اما به نظرم هیچ جآ باغِ ارم نمیشـ ه ! اما خُب ایـن انعکآس هآ و آینه هآ قشنگ بودن ..

تو راه " ک " خبرِ فوتبال هآ رو بهم میداد و استقلال خوزستآن قهـرمـآنِ لیگ شُد و پرسپولـیس نایـب قهرمـان . خسته شده بودیـم اما شب هـوا عآلی بود ، فقط دلَم میخواست مآشیـن داشتـم میرفتـم چمـران ..

میگه کِ تو فکرمی ، میگه به خاطِر تو ماشین 206 میخرم ، با رنگی کِ بخوای .. میگم نَ هرچی خودت دوس داری . میگه پآرس . تو دلَم میگم لَعنتی تو چقدر شبیه حِسامی .. :) میگه فَست فودی زدیم ؛ هر روز بیآ پیشم ، هات داگ اینا بخور ، کم بخور وَرشکست نکنیم :)) میگه هَمونجآ کار کن . اما دو شیفتِ .. عَصر میخوره تآ 12 شب . میگم نَ نمیتونم عصرا و شب . میگه بابات بیآد ببینه ، میگم نَ نمیخوام . تو دلم میگم تو دوستم داری اما مَن هنوز به یآدِ حسامم :) شآیـد اون عذابی کِ داشتم کمتـر شُده اما هنوز تو ذهنم ِ .. حسام ؟ یادتِ اون خیآبون خلوت ، گفتی بیا عَقب عَقب راه بریم ؟ یکم رفتیم :)) خُل :)) دستم ُ بوسیدی .. *و توش :| لَعنتی ..

میخواستم فردا با این جدیـد ، یِ قرار بذارم اما گفت پس فردا شآیـد ..

  مانتـو نـو ، یِ دَستبـنـد دیگه ..

  آخرین قسمتِ شهرزآد .. ازدواج شهرزاد و فرهآد ، مرگِ بزرگ آقا . خوشحال ـَم کِ فصل ِ 2 داره ..

  چنـد وقتِ مثِ قدیمـآ شب ـآ بیـدار نمیمونَم !!

  • Setare