:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

امـروز صُبح ، قَصدم بود برم بیـرون . " ع " مُمکن بود خَبـره بده کِ با هَم باشیـم . خیلی دَست دَست کردم کِ میاد یا نمیاد ، با تیپ معمولی برم یا تیپِ یونی . ساعت 9:30 دمِ در بودم کِ برم بیـرون . همیشه همین حدود تمریـن ـِش تموم میشـد و خبـر میداد ، خبـری نشُد منم گفتـم بی خیـال و رفـتـم خودم . دوستِ تهرانی ـم گفته بود بهت زنگ میزنـم ، ترسیدم موقعی کِ زنگ میزنه کنـار " ع " باشم ، از اون هَم خبـری نشُد . آهنگُ گذاشتم گوشم و رفتـم .. باسکول بودم ، رفتم تا سینمآ سعدی ، دلُ زدم به دریـآ کِ ادامه بدم ، مسیـرُ تا حالا تنهآ نرفتـه بودم ، فلش زده بـود مُلاصـدرا مستقیـم ، تو حالِ خودم بـودم .. از اون روزآ کِ لـذت میبـرم از پیآده روی و حالِ خودم .. تا رسیدم به چهـار راه ، اونورِ خیآبـون ، ملاصـدرا .. گشتم و رفتـم تآ نمـازی .. " ع " پیام داد اما گفتـم جایی هستم . بعد هَم کِ خبـر دادم گفت مَن رفتـم دیگه .. پیآده رویِ خوبی داشتـم :)

خوشم نمیآد ازش .. " ع " رو میگم ؛ لوس و مَسخره شُده ، از قیافش هَم دیگه خوشم نمیآد . قهر میکنه ، دلخور میشه ، منم تو دلم میگم به دَرکــ .. هیچ خوشم نمیآد کسی روم حساس بشه یا واسه اینکه نرفتـم ببینمش قهر کنِه .. این یعنی دوستی دیگه رفاقتی نیست و بایـد کشیـد عقـب :)

مَن مُنتظرِ اون روزِ پاییزی ـَم کِ برگ هآ ریختـن ، بارون زده یا هنـوز بآرون میزنه و مَن خیآبونِ ارم دارم قدم میزنـم . تنهآ ..  آره مَن عاشقِ خیابونِ ارم ـَم . نمیدونم بقیه چرآ با این قضیـه مُشکل دارن :)

دوستِ تهرانی ، گوشی کِ خریـده بود خراب شُده انگآر و اعصابشُ خُرد کرده .. شآید واسِه هَمیـن نتونست زنگ بزنـِه .. شآید آیفون بخرهـ ..

ظهر سوتی دادم : رفتـم سوپـری بَعد از خریـدهام ؛ خَمیر دنـدونِ پونـه میخواستـم ، گفتـم شامپـو پونـه داریـن ، خانمه گیج شُده بود ، شآمپـو پونـه ؟ 0_o . کِ دیگه درستـِش کردم و نداشت کلا :| :))

سرِ کوچه ـمون بودم ، ظُهر بود ، حسام زنگ زَد کِ میای نمآزی ببینمـِت ، گفتـم الان ؟ دیـره ؟ یکم حَرف زدیـم و نرفتـم ..

   من ـَمُ یِ دنیایِ مَجازی .. /   نمیدونم فـردا هَم برم یا نَ ..

   دلم خواب میخوآد به ایـن زودی .. هِـی ...

  • Setare

پایـیـز ، هوایِ سَرد و گرم .. یخ شدن دست هام شروع شُد ! خاطرآت ـَم یآدم میآد . پاییـز خیلی چیـزا یادم میآره . از دانشگاه کِ هَر روز جلویِ چشم هآمِه .. تا کسایی کِ بآهاشون دوست بـودم و الان دیگه نیستـن . " و " .. تهـرآن بود . خیلی خواهش کرد باهاش باشم . وقتی الان بهش فکر میکنم ، میبینم بی منـت بود .. تمام مُـدت اون بـود کِه زنگ میـزد . مَن میس مینداختـم و سریـع زنگ میزد . تو راهِ یونی .. هَر شب .. تا برسم خونه ، اون هَوایِ سَرد .. هَر وقت حالم بَد بود . سریع زنگ میزد ، شآرژش تموم میشُد ، شآرژ میخریـد باز زنگ میـزد .. بعد از ظهـر ها از محلِ کارش ، شده 2-1 ساعت حرفــ میزدیـم . هر کاری میکرد کِ خوب بشه حالم .. حرفایی کِ همیشه هَمه میزنن ، تو امیدِ زندگیمی ، بدونِ تو نمیتونـم .. گذشت اون روزآ .. دلم میخواست بهش پیام بدم بگم ، یادت افتآدم ، یآدِ تمامِ اون روزهآمـون ..

بعد آدمایِ دیگه ای کِ موندنشـون طولانی نبود .. الان یا نیستـن یا مثِ سابق نیستَـن .. یعنی اونآ هَم چنیـن چیـزهایی یـآدشون میآد ؟ کسی تو پاییـز تو فکرش یآدِ مَن می افتـه . همیشه دلم میخواست ، فراموش نشم .. !

آخر هفته یِ گذشته ؛ خونه بودیم کِ یکی از اقوام واسه بابام یِ گوشی خریـد ، Galaxy A3 بود . حسادت کردم چون کسی هدیه یِ کادو پیج شده تاحالا به مَن نَـداده بود ، حسادت کردم چون کسی چنین هدیـه کِ ارزشش زیآد باشـ ه بهم نداده بود .. بحثِ اینکه پدرم نـت بگیره و واتس و تلگرام بیآد و رویِ عکس هایِ پروفایـل ـَم حساس بشه هَم رو اعصاب ـَم هست ..

صُبح هآ اغلـب میرم بیـرون . تیپِ یونی .. مقنعه . کوله پشتی . اینطوری حس میکنم راحـت ترم .. حسِش هَم واسم بهتـره . به یآدِ اون روزآ .. خیابـون هآ رو متـر میکنم ، مغازه هآ رو نگاه میکنـم و موزیک ـَم قطع و وصل میکنـم . گآهی دلم سکوت میخواد و صدایِ یِ شهـر ..

یِ دفتر وکالـت منشی میخواست ، رفتیـم فـرم پُـر کردیـم ، ساعتش هَم خوب بود . یِ آقایِ 4 شونه و به نظر خیلی جـدی . بالا شهر ، دکورِ شیک ، جایِ خوبـی بود .. امآ خبـری نشُد . زنگ نـزدن .

میخواستـم کار پیـدا کنم کِ ولخرجی کنم . کِ منـت سَرم نباشه . مانتـو ، پآلتـو ، کفش ، چیـزایِ دیگه .. بعد از 3-4 ماه یِ گوشی نـو . با اینکه گوشیمُ واقعا دوستش دارم اما خُب اندرویـد جدیدتـر، دوربیـنِ بهتـر ، حافظه بیشتـر میخوام :) از Huawei P9 lite خوشم اومَده .. دوستِ تهرانی ـم گفـت من میخرم برات بگو چی باشه . امـا خُب نمیشه ..

ترکیـه بود 2 روزی ، طبقِ گفته خودش .. یِ گوشی واسه خودش خریده به نظرم به درد نخور و موقـتآ ، تآ ایران هست . سوغاتی برایِ مَن .. یعنی 2 - 3 هفتـه دیگه میآد شیـراز ؟ و قابـلِ اعتمـاد ؟ و چنـد روز خوشی میکنیـم ؟ دلم پوسیـده :( کآش رویـاهـآم به هَم نریـزهـ ..

   شآید اگه قبل از بازنشستگی ِ بابام ، اون سال هآ شرکتی کِ توش کار میکرد .. وَرشِکست نمیشُد و نمیخوابیـد الان وضعِمون خیلی بهتَـر بود ، زندگی اینطوریـآست .. یهو میبینی میترکه :) هِی ....  

   کآش بارون می بآریـد .. کآش هـوا تازه میشُد ، دلَم حسِ خوب میخوآد .. دلم خیس شدن زیـرِ بآرون میخواد ..

  • Setare

این سه روز تو ذهـن و مـغـزم و سِرچ هآم فقط بنیـآمیـن بود . پنج شنبـه 1 مهـر ، سانسِ اول ، روزِ اول .. ساعـت 18 .. لَحظه شماری میکردم ، با اینکه زنگ زدنِ بابام حالـم رو بَـد کرد . سوال پیـچ کردن هآش .. عصبی شدن هام . خواهرم میگفت نفسِ عمیـق بکش .. دامادمون مَن و خواهرم رو رسـونـد .. ردیـف 3 بودیـم .. بنیامین خیلی بهمـون نزدیـک بود پَس .. نیم ساعت با تاخیـر اومَـد .. وقتی اومَـد باورم نمیشُد .. با آهنگِ حواسَم به تـوءِ شروع کـرد .. جلویی هآ هَمه بی حآل بودن .. هَمه یِ آهنگآشُ حِفظ بودم . باهاش میخوندم .. فیلم گرفتـم ، فیلم هآم خراب شُد صِداش .. :( دنیا دیگه مثلِ تو نداره رو دوبار خونـد .. یکیش رو آخـر خونـد . همش شآد خونـد ، ترکونـد واقعا .. میگفت میخوایـن همین انـرژی رو حفظ کنیم و شاد بخونیـم ؟ همه جیغ و هـــووووراااا .. آهنگِ عشق احساسِ ، مَـدار ، روز قیـامـت ، لُکنـت ، حالَـم بده ، کجایِ دُنیایی ، هفته عشق ، لیلی در پاییـز و چَند متـر مکعب عشق و ... ! سرِ اهنگِ عشق احساسِ .. اون دو تیکه کِ 4 بار تکرار میکنه رو اول باهامـون تمـریـن کرد . و میگفت واقعا تنها جآیی کِ دُرُست و بدونِ اشکال میخونـن شیـراز بوده ، بچه ها شآهِـد هستـن .. کلی هَم از انـرژی ـمون تعریـف کرد .. میگفت از بالکن میریـزه میآد پآییـن ، از اون بالا میآد ، وسط .. تا جلو میرسه به مَـن ، البته جلویی ها یکم با تـرس و لـرز :)))) البته مَن کِ همش دست میزدم و دستآ بالا :)) سُلطانِ قـلـب ـَم رو خونـد و نور فلش هآیِ گوشی ـمون ..

آهنگِ جدیدش تلپـآتی .. اولین جآیی کِ اجرا شُد شیـراز .. رهبر ارکستـر میگفت نَ تمریـن نداریـم خراب میشه .. بنیامین میگفت بخونیـم ؟ همه جیغ و هوووراآآآ .. :)) بنیامین : ممکنه خراب بشه ـآ .. ولی پیشِ آدمایِ دُرستی خراب میشه .. هَمه خودی هَستـن .. دوباره ما جیغ و هـوراااا :)) جَو خیلی خوب بود .. خونـد و خراب هَم نشُد .. کلی ذوق کردیـم .. دستِ مَن بود تمامِ سانس هآ رو میرفتـم . عالی بودی بنیامیـن ..  کلی عکس و ویدیـو نگاه کردم ازش .. هُتل ستارگان اقامـت داشته ..

میخواستـم فرداش هَم برم ؛ بالکن حداقل ، اما مُخالفـت کردن ، یکم بعد هَم صندلی ها کامل پُر شُد ، اغلن عَذاب وُجدان نگیـرم ..

دیـروز یِ ویدیـو از کنسرت گذاشت پیجِش کِ خیلی ذوق مرگ شُدم چون از روزِ اول ِ کنسرت بود ، دنبالِ خودم هَم گشتم اما فقط منطقه ـَش رو پیدا کردم :))) عالی بود .. فقط حسرتِ فیلم هآم مونـد کِ خراب شد صداش ..

امروز قرارِ عکاسی بود تـویِ باغِ ارم ، ساعت 2 تـآ 4 .. " ع " باهام نیـومَـد و خیلی دلخور شدم ازش .. ساعت 1 زدم بیـرون . استرس داشتـم یکم . بقیه اومـده بودن و منـتـظـر بودن . حدودهای 2:30 یا کمتـر بنیـآمیـن اومَـد ، بآ همراهآش و سلیـم احمـدیِ خوشتیپ ( مدیر برنامه ) . بعضیـا جیـغ کشیـدن .. افتادیـم دنبالشـون . یِ دُختـری کِ تنها بـود با مَن همکلام شُد .. بنیامیـن جلویِ ساختمانِ ارم و اون حوض مُستقـر شدن ، صف گرفته بودیـم . من و این دخـتر تهِ صـف بودیـم . با بقیه حرفــ زدیم تا نوبـتـمون شُد .. گرم بـود . ناهآر نخورده بـودم .. همون همراهآیِ بنیآمیـن عکس میگرفتـن ، گوشی هآ رو آماده میکردیـم میدادیـم اونـآ .. باورم نمیشُـد کنآرش ایستآدم ، عکس گرفتـم ، البته اون لحظه چون استـرس داشتـم حالیـم نبود :))) دو تا عکس ازم گرفـت ، اولش بنیآمیـن حواسش پَرت اینـور اونـور بود :)) عکاس گفت بنیآمیـن ؟ :)) کی فکرشُ میکرد یِ روز کنارِ بنیـآمیـنِ دوست داشتنی باشم ؟ ( جیـغ ) .. تا بنیـآمیـن نمیرفـت قصدِ رفتـن نداشتـم . بعضیـا گل و کآدو دادن .. امضآ نمیداد شآید چون وقـت گیر بـود .. توریست هآ مغزشون پُر از سوال شُده بود :)) میگفتـن کی هَس ؟ مَن کِ ایستاده بودم .. یِ پسر و خانمی ازم پرسیدن کِ فردِ مشهوریِ ؟ گفتم آره و بعد singer .. اسمش چیه ؟ benyamin .. پسره دستاشو بُرد بالا .. با لهجه خارجی گفت benyamin و خندیـدیـم :)) چنـد تا دختـر اومَدن و سوال کردن و خندیدیـم و من خودم ُ کشیدم کنـار .. منتظـر بودیـم ببینیـم بنیآمیـن از کدوم طرف میـره .. کِ رفـت تو باغچـه ، کفشآش رو در آورد ، رفـت تو حوضِ آب :))) ما هَم خنده و جیـغ ، رفـت تآ اونطـرف .. خیلی بـاحـال بود :)) کفش به دست بـود و بعد دویـد و فـرار کرد از دستمـون :)) بقیه پشتِ سرش جیغ :)) سوار شُد رفـت .. خاطره یِ جالبی برامون ساخت .. کسایی کِ هوادارش نیستـن بدشون اومَد اما ما حال کردیـم .

عشقی بنیآمیـن بهتریـن شب و بهتـرین روزم بـود .. عکس ـَم هَم گذاشتم اینستآ البته با شکلی در صورت :))

  • Setare

هَمه چیز خوب بود ، آهنگ گوش میدادم . بازی بارسلونـآ و اتلتیک نیم نگاهی داشتم .. آهنگِ جدید بنیامیـن ، تلپاتی ... خوشحال ، گفتم یعنی فردا کنسرت ، این رو هَم اجـرا میکنه .. یهـو یادم افتآد کِ 1 ساعت از شروعِ پآییـز گذشتِ .. مُبـارک باشه و ...

دلم هُری ریخـت ، گرفـت یا هرچیزی کِ نمیدونم چی بود .. ، چشام تَـر شُد ، بُغض کردم .. پآییـزِ پآرسال کِ اینطوری نبـود . انتخآب واحِد کرده بودم برنامم رو مینوشتم رو کآغذ میزدم رو درِ کمُدم ، و با وجـودِ اینکه ترمِ آخر بـود هفته یِ اول میرفتـم دانشگاه . ، اینقدر مینشستـم تآ عَصـر بشه ، قدم زنـان می اومَدم خونه و کلِ شهر و نگاه میکردم . چون میدونستـم آخریـن ترمِ دانشگاهمِه و میگفتم گـورِ پدرِ اینکه بگن ایـنُ ! هفته اول رفتـه دانشگاه . اونا چِ میدونستـن سالِ دیگه این موقع ، مثِ الان چِ حالی دارم .. :( اونا نمیدونستـن دانشگاه تنها هدف و آزادیِ منه کِ منت ـی توش نیست .. کِ تنها چیزیِ کِ دارم و الان .. هیچی ندارم .. میدونم پآییـزِ امسال چقدر هوایی میشم و چقدر قراره زجر بکشم و اشک بریـزَم  به یادِ اون روزا ، دوستام ، کلاس ـآ ، کوله پشتی ، مسیرِ راه .. مغازه دار ، آزادی هآم ، وقتی مجبـور بودن قبول کنن کِ من 8 شب میرسم خونه .. کِ بیام خونه لذت ببـرم از پآک نویس کردن جزوه هآم ، تمیزیِ جزوه هآم .. و قهوه ـمُ سَر میکشیـدم ..

چطـور ازم انتظار دارن ، آروم باشم و ازش بگذرم و اشک نریزَم .. کآش خانواده میفهمیدَن کِ دلتنگ ـَم .. کآش درک ـَم میکردن .. کآش یکی دَرکم میکرد .

کآش اونقدر پول داشتیم کِ حداقل 2 تا لیسآنسِ دیگه هَم میگرفتـم .. 2 سال .. کآش خُدا بهم فرصـت داده بود کِ تو سن 23 سالگی بازم دانشجو باشم ..

 یادِ مدرسه ـمون هَم بخیر . از همونا بودم کِ روزِ اول گریه میکنن :)

  • Setare

خواهـرم سَرما خورده بود ، میگفت حساسیت ِ :| الان مَن و مامان هَم سرما خوردیـم :| از اون گرفتیـم :| دیشب گلوم سوزن سوزن ، دون دون میشُد ، این از همَش بدتره :| شربت هَم خوردَم . صُبح رفتـم قرص گرفتـم و شامپـو .. تو راه یِ پسره شِر وِر میگفـت :| انگار داشت باهآم sx چَت میکرد :)) بدبخـت :)) بیمـارِ جنسی :| منم حال نداشتم ، تو حالِ خودم بودم :|

مامان ـَم دیروز رفـت . الان خیلی راحت ـَم .. میخواستم برم کلا بیـرون . کِ دیگه سرما خوردم ! :| فیلمِ نآردون هَم دیدیـم خیلی مسخره بود . جز 1-2 صحنش :|

پَریـروز .. رفتیـم با " ع " ارم قدم بزنیـم .. برای دومیـن بار تویِ پآیانه یِ نمآزی ، اتوبـوس زده بود به یِ پسره ..  وقتی رسیـدم دور و برش بودن ، دستش خونی بود . اونم کنارش بود . مسئولان ِ اونجا و راننده ها میگفتـن برات تاکسی بگیریـم بری ؟ یا اینکه زنگ نزن به خآنواده ـَت نگران میشَن ! داشتـن گولش میزدن :| بایـد بهشون بگه خَر خودتونیـن و زنگ بزنه افسَـر بیآد :| گوشیش دستش بود کِ زنگ بزنه جایی ، دستآش میلرزیـد .. :( باید اینا شکایـت کنن .. یعنی چی مـِلـت ُ هِی زیر میگیـرن .. :| بی شعـورآ :|

خبرِ خوبِ این مُدت این بود کِ بلیـت گرفتیـم واسه کنسـرت ِ بنیآمیـن . پنج شنبه .. ردیفِ 3 ، ساعت 18 ♥ خوب بشم تآ اون روز .. ! آهنگ هایِ قدیمی ـشُ بیشتـر بخونه ..

گفتم کِ " آ " از اینجآ رفتـن ؟ اسباب کشی کردن ، فوتبالیست ِ .. دیگه اتفاقی هَم نمیبینمش .. یِ جوری شُدم وقتی این خبـرُ داد :|

همش نگران ِ اون 1 هفتـه ایِ هستم کِ دوستِ تهرانی میخواد بیـآد ، نکنه نشـه ؟ نکنه مامان باز بیآد ؟ نکنـه فلـان بیسـآر .. دستِ خودمَم نیست .. چون خیلی دلم میخواد شدنی بشه .. گفت واست سوییشرت دیدم تویِ کاتالـوگ .. هر روز یِ چیـزی .. اما خُب به نظرم دیگه خیلی از حرفاش خالی بنـدیِ .. :|

دیگه چیزی یادم نمیآد ..

پی نوشت : دربی پایتخت هَم 0-0 شُد ..

  • Setare

آخـر هفتـه کِ رفتیـم خونه دیدیـم مامان بابـا هنـوز آشتی نکـردن . مامـان همراهِ ما اومَـد که بمونـه .. فکر میکردم عیـد ، یعنی فـردا برمیگرده اما ظآهـرا اینطوری نیست . مَن 1 هفتـه ای هَسـت کِ عصبـی ـَم .. الان ـَم بدتـر .. راحـت نیستـم .. نمیتونـم صُبح هآ همینجوری بزنـم بیـرون ، 10 - 11 . بدونِ اجـازه ! میخواستیـم با " ع " بریـم سینمآ یهـویی .. ! وقتی چنیـن اتفاق هآیی می افتـه با خودم میگم بایـد بیشتر قدرِ موقعیت ـم ُ بدونم . وقتی مامان رفـت اصلا خونه نمون ـَم !! همه جـور فکـری تو سرمـِه .. دنبآلِ روانشنـاس ـَم .. میخوام بگم مَـن میخوام از حانواده ـَم جُـدا بشم .. کآش " طلاق " از خانواده هَم وجـود داشـت !! بالاخره ایـن زندگیِ نسبتـا مجـردی تآ اَبـد ادامه نـداره .. یِ روز بـاز جمع میشیـم دورِ هَم .. دوبآره تنفـر از بابا ، دوباره هر شب گریه ، دوبـاره افکارِ گنـدشون ، دوبآره حبسِ خونگـی .. دوباره فکرایِ منفی ـشون . تعقیب ـشون ، فوضولی ـشون .. و دوباره فکرای شدیـدِ خودکشی !

سه شنبـه بلیـت سینمآ گرفتیـم ، " نـآردون " مَن و خواهـر و مآمـآن .. . دیشب بـا مامـان اومدیـم از خیآبون رَد بشیم . رَد نمیشُد میگفت مَن نمیـام ، میترسَـم .. خلاصِه اوضاعی بود . موندم سه شنبـه چِ طوری رَدش کنم :|

تصمیـم گرفتیـم پاییـز بریـم بوشهـر . مَن نق زدم طبقِ معمول . هیچ علاقه ایِ به مسـافرـت با اینـا ندارم . رفتـم به خواهرم گفتم اغلـن بذار هفته دوم به بعدِ آبـان شاید بیآم شآید نَ . 50 - 50 .. نگرانِ اومدنِ دوسـت ِ تهرانی بودم .. شآیـد برنامه ـش عقب جلـو بشه .. !

خُدایـا اون یِ هَفته که دوستم میآد ، کلی روش حساب کردم .. خدا ، تو رو خُـدآا اون 1 هفته آزادم بـذار .. خواهش میکنم ، خیلی خواهـِش ! از بَدبختی هام جُداش کُن اون 1 هفته رو استثنآ ـَن !! بـذار بگم چِه روزایِ خوبی بود .. . ببیـن خدا دارم التمآس میکنمـآ .. :)

سیگار هَم نمیشه کشیـد .. دارم میپوکـم دقیقـآ .. دلم میخوام برم وسطِ خیآبـون داد بزنم جوری کِ خون بالا بیـارم .. انگار یِ نقطه گذاشتـن تهِ زندگیـم دیگه .. بعد بابام فکر میکنه مَن خوشم .. میخورم ، میخواب ـَم ، همش تو نـت ، همه چی عالی .. وای کِ اگه میتونستـم باهاش حرف بزنم .. زورم میگیره کِ اینجوری فکـر میکنه ..

راه هایی کِ دارم :

اینقـدر بشینم وَر دلِ مامان بابا ، تآ یِ روز پیـر شَن دیگه نتونن بهم امر و نهی کنن .. و اینجوری آزاد میشم ..

یا اینکه ازدواج کنم ، طلاق بگیـرم ، و بشم مالِ خودم .. ( طفلک پسره )

یا بابام بمیـره ( میدونم سختِ )

یا یِ روانشنآس پیدا بشه همه چی رو واسه خانواده ـَم شفاف کنِ ، یِ جوری حل بشه همه چیز ..

یا خودمُ بکشم ..

  نمیتونم بـرم بیـرون .. پارسال مشکلِ wc داشتم ، انگار باز شروع شده از دیشب :| ترجیح میدم اصلا آب نخورم :|

  • Setare

دیـروز رفتـم فیلم " فروشنـده " رو دیـدم . تنهایی .. خوب بـود . بیشتـر از هَمه از شهاب و ترانـه علیـدوستی لـذت میبردَم . سمتِ راستِ مَـن دو تا پسرِ دلقک بودن کِ وقتی مَن تویِ اوجِ فیلم بودم ، الکی میخندیـدن . چطور بگم ؟ مثلا خانم نمیتونسـت به عاقآ دست بزنه خندشون میگرفـت . البته مثال زدم .. یا اون قسمتِ آخر .. کِ ترانه با دستش آب آورد و ریخت رو صورتِ صاحبِ وانـت .. سرِ این دوتـا دلقک فیلـم بهم نچسبیـد زیاد . سینمایِ خوبیِ سینما پردیسِ گلستآنِ .. امـروز ظهـر هَم رفتـم فیلمِ " دختـر " رو دیـدم . سالن خلوت بود و دوست داشتم اینطوری .. تنها بود دور و برم .. فیلم ـَم واسم قشنگ بود . یِ جاهایی باهاش همـزادپنداری میکردَم .. کِ با بابـات حرفــ نزنی ، بترسی ازش .. حس هآیِ مشترک .. یِ جاهایی بُغض .. اون قسمتِ ماشین گردیشون ، همون چیزیِ کِ دقیقا لازم دارم ، آهنگِ مُحسن یگانه بود .. بازیِ دُختـره هَم خوب بود .. " ماهـور الونـد " .. بعد از فیلم ذهنم درگیـر بود .. یکم ریخته بودم بهَم .. معالی آباد قدم زدم ، بعد برگشتـم .. دلم میخواد دوباره ببینم فیلـم رو .. بعد دانلود کنم به بابام هَم نشـون بدَم .. :)

قرص هایی کِ گرفتـم فایده نداشتـن .. شآید نباید نصف میکردم امآ اون اصـرار داشت نصف بخـوور .. بی فآیـده بود ..

عصر بحث ـَم شُد با " ع " سرِ اینکه نبآیـد رو مَن حساس باشه و الان نمیتونـه دیگه اما مَن از اول گفته بودم بهش .. حرفی ندارم دیگه باهآش بزنم .. فردا هَم میریـم خونه .. هوووم . شنیدم کِ مامان بابـا آشتـی کردن ، امیـدوارم همینـطور باشه . دلم پیتـزا میخواد ، همینطور بلآل ..

نشستم کلِ جاهاییِ دیدنیِ شیـراز رو یادداشت کردم .. مَن -  صُبح بریـم ارم ، حافظ ، سَعدی .. اون - اوکی ، ناهـآرم هَر روز بریـم یِ طرفــ ، کباب ، پیتـزا .   - پیتـزا با دوغ :)))   - بازارِ وکیـل نریـم ؟   - بریـم ، نمیدونم پآرکینگ داره اونورا !!   مَن - ارگ کریم خان ، باغ عفیف آبآد ، نارنجستـآن ، مسجد نصیرالملک    - ببـَر دیگه همه جـآ مـنـو ، آی اَم توریسـت ..  - :)))    مَن - با دوپس دوپس دیگه ؟  - آره ولی جوری کِ نگیـرمـون .  - چِک بیآر با خودت   - چِک واسه چی ؟  - اگه گرفتـنـمون دیگه   - :)))

گفتـم کِ هَر وقت مُنتـظـر چیزی هستم و روش فکر میکنم نمیشه ؛ یا اونجور کِ باید نمیشه ؟ الانم نگران ـَم . خدا کنِه بشه .. دلم میخواد چنـد روزِ خوب بسازیـم .. فقط همیـن :(

   منتظرِ فیلمِ سلام بمبئی هَسـتـم و بنیـامیـن ♥

  پی نوشت : هفته یِ بعد از تاسوعا و عاشـورا ..

  • Setare

شهریـور .. داره حس و حالِ پایـیـز رو میاره .. یکم برگ ها رو زمینـن به این زودی .. خوش به حالِ اونایی کِ انتخآب واحِد دارن .

چند روز پیش صدا و سیما برنامه بـود . با خواهـرم میخواستیـم بریـم .. میدونستم منُ با این حجاب راه نمیـدن . رفتیـم 8:30 ، گفتن شروعش 10 شب ِ . نگهبآن گفـت این خانم با این حجآب نمیتـونـن برن داخل .. ما هَم از جمهـوری پیآده رفتیـم تآ پآیـانـه .. آب نبـآت چوبی میخوردم . یِ حسِ خوش گذرونی و خوبی داشتـم .. کنار پیـاده رو بلالی بود . نمیدونم چـرا اون لحظه دلَـم نخواست :| !! عجیـب بود .. رسیـدیـم ایستگاه یِ پسره گفـت مگه بچه ای آبنبآت چوبی میخوری .. هیچی نگفتیـم . دوباره رَد شدیم باز گفـت ، خواهـرم وایستآد جلوش گفـت ، خُب دلش میخواد .. چیه میگه . آخرش پسره گفت اصَن به مَن چِه . نشستیـم تو خط اومـد از بیرون باز یه چیزی پـرونـد .. خلاصه کِ فقط ادعآمون میشه کشورمون قدمـت داره و فرهنگ .. هنـوز خیلی مونـده ، خیلی ـآ .. هنوز خیلی جآ داره کِ آدم بشن .. #بی_فرهنگ

اون روز بآ " ع " بیـرون بودیـم ، گشت اخلاقی اومـد. دستمُ ول کرد .. 3-4 تا خآنم جلوی مآ بودن .. فاطی کمانـدو رفـت سمتِ اونآ ، احتمالا واسه تیپ و مآنتـو باز .. ( گاهی فکر میکنم این مانتـو باز هآ حقشونه خیلی عقده ای نشون میدن خودشونـو ، نرمال نیستـن !! ) خلاصه .. مَن ترسیـده بودم .. رد شدیـم از کنآرشـون ! بهشـون میگفت چِ نسبتی با هَم داریـن :))) بایـد میگفتـن هَم ج.ن.س بازیـم :)) متنفـرم ازشـون .. f u c k ..

پدر و مآدرم هنـوز قهـرن .. این رویِ منم اثـر گذاشته . جدا از این .. عصبی ام 3 - 4 روزه .. ی شَب هَم خواب بَد دیدم . صَحنه ی آخر رو یادمه ، موزیک گذاشته بودیـم .. بابام اومَـد لـپ تـآپِ منُ کنـد ، مُحکم کوبونـد زمیـن ، منم کِ حساس تـر از اینآم رو وسایلام .. نفس نفس از خواب پریـدم .. چند دقیقه مآنده به 5 بود ..

" ع " منُ ترسونـد با اون دوستِ تهرانی برم بیـرون . خیلی عَصبی شده بودم . اونم یِ شب حالش بَـد بود ، مَست بود .. گفتم تـو قابل اعتمآدی ؟ گفت آره میخوام باهات چیکار کنم دختـر ، وسطِ خیآبـون ، شیـراز .. مـن تآ کسی نخواد باهام باشه ، من ـَم نمیخـوام .. گفتم من دُختـرم بهم حق بده .. گفت 100 % . تو دوستِ مَنی ، ما فقط دوستیـم و مَن بهت احتـرام میذارم .

غذا نبـود ؛ سرِ این هَم به شدت عَصبی بودم .. کلا عَصبی .. تمامِ روز .. از یکی از دوستام قرص گرفتـم . ظهر اومَد ، لبخنـد تَصنُعی ِ کِش دار میزد . سلام و احولپرسی .. قرص ِ xanax  ، گفـت نصفش کن بخـور .. توضیح میداد .. دو تا دونه آورده بود .. دست داد و خدافظی ..

واسه فـردا بلیت گرفـتـم . فروشنـده . 10:30 صُبـح . کنار خودم رو 1000 بار رزرو کردم هر 10 دقیقه کِ شآیـد " ع " بیآد اما نشـُد .. هیچ پایه ای پیـدا نکردم . هیــچ .. استـرس دارم . امیـدوارم آدمایِ تو سینمآ تنهایی ـمُ به رخ ـَم نکشـن .. :)

   حسام گفت تا قبلِ عیـد قربان میام ببینمـت ؛ شآید باز هَم دُروغ .. یا بی خیـال ..

   ی سری ـآ هستـن هَم تو اینستآ هَم بلاگ ازم ایده میدزدن .. بابا خودتون خلاق باشیـن :|

   امروز بعد از مُـدت ها و بعد تَعطیلی دانشگاهمـون ( کمتر از 1 سال ) . یکی از دوستام زنگ زَد ؛ نَ واسِه احوالپرسی ، دَر مورد کاغذ امضاهایِ پایآنیِ مدرک .. اما بازم بهتـر از هیچی :(( #Alone

  • Setare

امروز روزِ جالبی بود . قرار بـود بآ " ع " بریـم سینمـآ ، واسه فیلمِ " دُختـر " قبلن پرسیـده بود ، گفته بودن هست . صُبح رسیدیـم ایستگآه با هَم سوارِ خط شدیـم رفتیـم پآییـن شهـر :| زود رسیـده بودیـم .. رفتیـم گشتیـم ! لباس و کفش هآیِ ورزشی .. جاهایِ دیگه . جَو واسم تازگی داشت .. تکراری نبـود . حدودای 2 ساعت زودتر رسیـده بودیـم . میگفت یِ فیلمِ دیگه ببینیم تآ اون باز بشه . مَن نمیخواستـم .. تو راه وسط ِ خیآبون پسرخالش رو سوارِ ماشین دیـد ، کِ از جلوش رَد شدیـم . نمیدونم طرفــ فهمیـد یا نَ .. میگفـت فوضوله ، آمـآر میگیره و خطریِ .. اگه دور زَد اومَـد تو دوووور شو :)) گفتـم بهش بگـو مَن مزآحمـت شدم خواستم شمآره بدم :| رفتیـم ارگ کریـم خآن نشستـیـم رو چمـن هآ  ، پیک نیک بود بدونِ خوراکی :)) دوس داشتـم این تیکه ـَش روو .. میخوابیـد ، رو مَن چمـن میریخـت ، اذیـت میکرد ، حرفــ زدیم در مورد خانواده و چیزای ِ دیگه . مَن خسته شدم گفتـم بریم خونه ، میگفت نَ این هَمِه راه اومـَدیـم .. تعارفِ بستنی کَرد گفتم نَ نمیخوام .. عکس میگرفـت .. دردِ زانـویِ مَن .. گوشی هآمون .. زُل زدنِ ملت به مآ .. 11 : 30 رفتـیم کِ گفـتن اکران نداره فیلمِ دخـتـر :)) فیلمِ دیگه ای نمیخواستم و ما هَم برگشتیـم :))) پیاده رفتیـم تـآ ارم :| رانی و هآی بای .. دست تو دست .. نمیدونم چطور شده بود مسخره بازی در می آورد .. بیشتـر آواز میخونـد .. تو راه خیابونِ ارم اگه چیزی رو زمین بود شوت میکردم ، به هَم پاس میدادیم :)) صبحونه نمیخورم و هوا هَم گرم بود . دیگه نـآ نداشتـم تا رسیـدم خونـ ه ..

فردا صُبح شآید برم لاک بخرم ، شایدم نَ . پارامونت یا خانه یِ لاک ؟ لاکِ مای هَم راضی کننده ـست . نمیدونم کجا برم سراغش .. اَستون یادم نره !

چرا کار پیـدا نشُد واسم . میخواستم ولخرجی کنـم .. :( میخواستم منت رو سرم نباشه ..

شهریـورِ دلگیـر .. میشه حِس کرد کِ داره پآییز میشه .. خیلی غَم انگیزِ امسال .. خونه نشینی مُزخرفِ .. آخ کِ چقدر دلم روزایِ یونی ـمُ میخواد .. میدونم نابود میشم اینجوری .. میدونم هَوایی میشم ..

  • Setare

هوا این روزا بهتر شده ، صُبح هآ خُنک ، نسیم ، شب هآ هَم هَمینطور .. پَنجره ها باز ، باد میاد .. یِ عنکبوت بزرگ تو گلدون هآ دیدم ، فشارم میاد پایین ، تپش قلب میگیـرم :| حشره کُش زدم . نفهمیـدم کجآ رفت ، کجآ مُـرد .. :|

آخر هفته کِ رفتیم خونه ، فهمیدیم مامان و بابا یِ هفته ـست قهر هستن ، سَرِ چی نفهمیـدیـم .. ! مامان ـَم میخواست بیآد پیشِ ما بمونه یِ مُدت ، اما چون خواهَرم میخواست بره عروسی و بچه ـش رو بده بهشون ، نیومَـد . بابا میگفـت منم بیام یِ مُدت پیشِ شما . میدونه مَن بدم میآد . اگه بیاد مَن هیچ جآ نمیتونـم بـرم . میگفت بیام بریـم دو تایی بگردیـم . هیچ علاقه ای ندارم باهاش برم بگردم !! گفتم مَن تنهایی هَم دوس دارم برم .. هَم با شما هَم تنهایی ! گفت خُب منم میام تو جلوتـر برو :| همونجآ آتیش گرفتـم از این نوع حرف زدنش .. دلم میخواست بابام نبود و بهش میگفتم خفه شو . وِر نزن . تا کِی میخوای وقتی کنارمون هستی دنبالـمون راه بیفتی ؟ بسِ ، شورشُ در نیـآر .. میفهمی ؟ این شر ورا چیِ میگی ؟ امـآ .. فقط گفتم : وآاا خُب کِ چی بشه .. بعد از اون روز ریختـم بهم ! کِ اگه بابا بیآد پیشمـون ، اگه باز کنارِ هَم باشیم چی میشه ؟ امیـدوارم این هفته با هَم آشتی کنَن .. بعد از اون روز ترس دارم ، ترسِ اینکه بیرون رفتن هآم ُ از دست بدم . ترس ، عصبی ، استرس ، از درون خودمو دارم میخورم و هیچی نمیتونـم بگم ..

شنبه صُبـح با هَمیـن ترس هآ زدم بیـرون ، رفتم ارم .. رو نیمکت هآ نشستم ، گفتم از ذره ذره لَحظات لذت ببـر .. دلـم میخواست همه چی رو قورت بدم ، همه چی رو ذره ذره ، با کوچک ترین ذرات بذارم تو مغـزم .. " ع " پیام داد گفت منم دارم میآم . رسیـد ، در مورد اتفاقات واسَش گفتم .. میگفت ترس هآت الکی ِ .. میبینی کِ هنوز هیچی نشده ، نیومدهـ .. ساکت میشدیـم ، مَـن تو فکر بودم یهـو یِ چی میپرونـدَم .. مثلا : " چرت و چرت میگه همش " یا " مسخره " .. خنـدش گرفته بود :)) میگفت با خودت چی فکر میکنی یهو یِ چی میپرونی ... تا آخر کِ از هَم خدافظی کنم 3-4 بار یادش می اومَد و به این حرکـت میخندیـد . قدم زدیـم .. برگشتیـم ..

با هآنی خیلی بـرنامه هآ ریختیـم .. میگفت سوغاتی فهمیدم چی بیارم .. لوازم آرایشی سری کامل ، گفتم نَ زیاد اهلش نیستم ، لاک و رُژ کافی ِ .. میگفت اونجا بـرف میآد ؟ یِ بوتِ خوشگل بخـرم بَـرآت . گفتم نَ مَن سوییشرت دوس دارم  ، یِ نمونه نشون دادم ، گفتم قرمـز ، گفت باشه .. گفت صُبح هآ بیآ هـتـل با هَم صُبحـآنـه بخوریـم .. خل شده کلا ! گفتم ماشیـن باس تمیـز باشه ، گفت میریـم کآرواش .. بریـم ارم .. بریـم پیتـزا ، گفت دیگه .. گفتم آیفـون و 206 .. اون - آیفون دوست داری ؟ - اوهوم   - میخَرم بـرات .  - از اون حَرفآ بودآآ .. - نمیتونی ببـری خونه ؟ - نَ  !  - آها اُکی . میرم انگلیس واست میفرستـم بگو پیـداش کردم .  - باشه :))

امروز صُبح رفتـم قدم بزنـم ، به " ع " گفتم میخوام تنها باشم . بهش برخوردهـ .. مَن گفتم رو هَم حَساس نشیم واسِه همینآ بود :)

   فیلم بارکُـد هَم خوب بود مَخصوصا میلاد :)) .. فیلم دُختـر هَم دوست دارم ببینـم  ..

   موزیک .. " دانلود "

  • Setare