این چَند روز بیشتر اوقات ـَم با این دوستِ جدید " م " میگذشت . صُبح هآ میرفتم بیرون و میرفتم نمایندگی .. دو تا ماشین بیشتر نبود . مینشستم اونجا ، حرف میزدیم ، مسخره بازی ، چایی ، چایِ سبز ، بیسکوییت ، تحویل گرفتن هآش . ابرازِ علاقش .. ! نقاشی هآش رو دست هآم :| با خودکار جلویِ آل استارم چشم و دهن کشیده بود . دو سه روز فقط درگیرِ این بودم . هرچی فکرشو کنین زدم ، استون ، سرکه ، مایع ، جوهرنمک :| عطری کِ شاید الکل داشته باشهـ ، بعد هَم بنزین داد زدم ، تینر خریدم زدم :| فقظ کمرنگ شُده بود و رفته تویِ پوست و گوشتش :| یِ روزش نشستم پشتِ شاسی بلنده ، کلاچ گرفتم دکمه استارت زدم ، روشن خاموش کردم ، اینقدر ذوق کردم اما رو خودم نیاوُردم .. یِ روزش رفتیم ساز بخره .. اول رفتیم دمِ خونش ، وسایلِ موسیقی بیآره ، بعد زنگ زد ، طرف گفت الان نیستم ، از اونطرف رفتیم ذرت خرید خوردیم ، همچین تعریفی نداشت البته :) موسیقی هآش تو ماشین اصَن بابِ میلَم نبود :| دست گرفتن هآش .. اما رفتاراش عوض شُده ، امروز گفت نیای بهتره یکی میبینه خوب نیس :) منم دلم گرفت .. چقدر زود خودشونو .. میکنن :)
وسط ِ این روزها .. 30 دی 95 ! اتفاقات ِ پلاسکو " کلیک " ناراحتی هآ ، اخبار ، نگرانی ها .. آتش نشان هآ .. :(
دیروز بالاخره بارون اومَد شیـراز . اما از شانسِ مَن رفتم بیرون نیومَد ..
با ه . ا . ن . ی به صورت sms و زنگ در تماس بودم . دوبار بهش زنگ زدم . بار اول با یِ زنگ برداشت ، سلام احوالپرسی کردیم ، تند و سریع حرف میزد ، میگفت صدات نمیخوره به چت و pm هآ . بدونِ اینکه بپرسم گفت گوشی میخرم شُد pm میدم ، بعد هَم گفت شارژ و قبضت فلان میشه برو . خدافظی کردیم :| اصَن نشُد حرفامُ بزنم . گوشی هَم نخرید . فرداش میترسیدم زنگ بزنم و عصبانی بشهـ .. بار اول گفت امکان پذیر نیست . استرس داشتم ، بارِ دوم دوباره با یِ زنگ برداشت . عصبانی نشُد ، بهترین مکالمه ای بود کِ داشتیم در کل 3 دقیقه شُد :| گفتم خوبی ؟ گفت تو خوبی ؟ گفتم تو خوبی ؟ گفت تو چطوری ؟ :| عصبی شدم گفتم میگم تو خوبی ؟ :)) طبقِ معمول گفت بد نیستم گفت چی میخواستی بگی دیروز . من واسه خودت گفتم . با خنده گفت غُرغُرووو ، گفتم خودتی .. هاهاها کلی خندید . خنده هاشُ دوس دارم :( باحال میخنده . گفتم خُب حالا جریان چیِ ؟ جِدی ؟ گفت جریانِ چی ؟ گفتم مشکوک میزنی کلَن . گفت کاراگاه یا کاراگاه بازی ، ها هاها خندید :) گفت گوشی میخرم میخوام یِ چیز خوبی بخرم ، آیفونی چیزی . میام . گفت اگه عَمدی بود کِ خطمُ عوض میکردم .. ( یهو دلم ریخت ) .. میگفت تو دوستَمی واسِه چی ... ! گفتم شآید خواستی من ناراحت نشم . صداش سرحال تر از دیروز بود. گفت نَ بابا ، تو کِ .. مکث کرد ، شک داشت بگه یا نگه ... تو کِ ناراحت بشی مُهم نیست . هاهاها خندید :) گفتم آره میدونم ، الان 1 ماهِ ناراحتم ، برات مُهم نیست .. بحث شُد کِ 1 ماه کجا بود . 2 هفته ـست . :))) گفت بیام شیراز ، پوستت ُ بکنم یا بزنم ، همچین چیزی . گفتم باشه شُما بیــآاا .. هاهاها خندید باز .. ♥ آخراش بود گفت خُب بدو بروو دیگه ... هزینه ـَت فلان میشه .. گفتم نمیخوام برم :))) گفت اِس میدیم حالا . و خدافظی کردیم .
تو sms ها میگفت گرگی امروز موهاشُ بسته شبیه سامورایی هآ شُده ، منم گفتم لولووو .. / سامورایی آخه ؟ :| اون روز کِ خودش اِس داد کلی ذوق کردم : چطوری دخمل نیستی ؟ حدس زدم اونم عادت کرده ، و افتاده رو روالِ اِس دادن :) جوابِ احوالپرسی ـمُ نداد و گفت : دیروز داشتم به مادر بزرگم میگفتم لَهجه صدایِ ".." خیلی قشنگِ خُل ِ !! عاشقِ لهجه شیرازی شُده گویا . تازه مَن آنچنان لهجه ای ندارم :)) دیشب اِس هآ ، بحثِ شکلات ها ، گفت 1نایلون پُر ، میرسه بهت نگران نباش . گفت الانم کِ پیشتم عزیزم ، مَن بیخِ ریشتم :) کاش تماس رایگان داشتم ..
+ فردا یکی از دوستام ُ میبینم ..
+ فردا عصر نوبت روان پزشک دارم ، قُرصی میشم :)
- ۲ نظر
- ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۰