:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

این چَند روز بیشتر اوقات ـَم با این دوستِ جدید " م " میگذشت . صُبح هآ میرفتم بیرون و میرفتم نمایندگی .. دو تا ماشین بیشتر نبود . مینشستم اونجا ، حرف میزدیم ، مسخره بازی ، چایی ، چایِ سبز ، بیسکوییت ، تحویل گرفتن هآش . ابرازِ علاقش .. ! نقاشی هآش رو دست هآم :| با خودکار جلویِ آل استارم چشم و دهن کشیده بود . دو سه روز فقط درگیرِ این بودم . هرچی فکرشو کنین زدم ، استون ، سرکه ، مایع ، جوهرنمک :| عطری کِ شاید الکل داشته باشهـ ، بعد هَم بنزین داد زدم ، تینر خریدم زدم :| فقظ کمرنگ شُده بود و رفته تویِ پوست و گوشتش :| یِ روزش نشستم پشتِ شاسی بلنده ، کلاچ گرفتم دکمه استارت زدم ، روشن خاموش کردم ، اینقدر ذوق کردم اما رو خودم نیاوُردم .. یِ روزش رفتیم ساز بخره .. اول رفتیم دمِ خونش ، وسایلِ موسیقی بیآره ، بعد زنگ زد ، طرف گفت الان نیستم ، از اونطرف رفتیم ذرت خرید خوردیم ، همچین تعریفی نداشت البته :) موسیقی هآش تو ماشین اصَن بابِ میلَم نبود :| دست گرفتن هآش .. اما رفتاراش عوض شُده ، امروز گفت نیای بهتره یکی میبینه خوب نیس :) منم دلم گرفت .. چقدر زود خودشونو .. میکنن :)

وسط ِ این روزها .. 30 دی 95 ! اتفاقات ِ پلاسکو " کلیک " ناراحتی هآ ، اخبار ، نگرانی ها .. آتش نشان هآ .. :(

دیروز بالاخره بارون اومَد شیـراز . اما از شانسِ مَن رفتم بیرون نیومَد ..

با ه . ا . ن . ی به صورت sms و زنگ در تماس بودم . دوبار بهش زنگ زدم . بار اول با یِ زنگ برداشت ، سلام احوالپرسی کردیم ، تند و سریع حرف میزد ، میگفت صدات نمیخوره به چت و pm هآ . بدونِ اینکه بپرسم گفت گوشی میخرم شُد pm میدم ، بعد هَم گفت شارژ و قبضت فلان میشه برو . خدافظی کردیم :| اصَن نشُد حرفامُ بزنم . گوشی هَم نخرید . فرداش میترسیدم زنگ بزنم و عصبانی بشهـ .. بار اول گفت امکان پذیر نیست . استرس داشتم ، بارِ دوم دوباره با یِ زنگ برداشت . عصبانی نشُد ، بهترین مکالمه ای بود کِ داشتیم در کل 3 دقیقه شُد :| گفتم خوبی ؟ گفت تو خوبی ؟ گفتم تو خوبی ؟ گفت تو چطوری ؟ :| عصبی شدم گفتم میگم تو خوبی ؟ :)) طبقِ معمول گفت بد نیستم گفت چی میخواستی بگی دیروز . من واسه خودت گفتم . با خنده گفت غُرغُرووو ، گفتم خودتی .. هاهاها کلی خندید . خنده هاشُ دوس دارم :( باحال میخنده . گفتم خُب حالا جریان چیِ ؟ جِدی ؟ گفت جریانِ چی ؟ گفتم مشکوک میزنی کلَن . گفت کاراگاه یا کاراگاه بازی ، ها هاها خندید :) گفت گوشی میخرم میخوام یِ چیز خوبی بخرم ، آیفونی چیزی . میام . گفت اگه عَمدی بود کِ خطمُ عوض میکردم .. ( یهو دلم ریخت ) .. میگفت تو دوستَمی واسِه چی ... ! گفتم شآید خواستی من ناراحت نشم . صداش سرحال تر از دیروز بود. گفت نَ بابا ، تو کِ .. مکث کرد ، شک داشت بگه یا نگه ... تو کِ ناراحت بشی مُهم نیست . هاهاها خندید :) گفتم آره میدونم ، الان 1 ماهِ ناراحتم ، برات مُهم نیست .. بحث شُد کِ 1 ماه کجا بود . 2 هفته ـست . :))) گفت بیام شیراز ، پوستت ُ بکنم یا بزنم ، همچین چیزی . گفتم باشه شُما بیــآاا .. هاهاها خندید باز .. آخراش بود گفت خُب بدو بروو دیگه ... هزینه ـَت فلان میشه .. گفتم نمیخوام برم :))) گفت اِس میدیم حالا . و خدافظی کردیم .

تو sms ها میگفت گرگی امروز موهاشُ بسته شبیه سامورایی هآ شُده ، منم گفتم لولووو .. / سامورایی آخه ؟ :| اون روز کِ خودش اِس داد کلی ذوق کردم : چطوری دخمل نیستی ؟ حدس زدم اونم عادت کرده ، و افتاده رو روالِ اِس دادن :) جوابِ احوالپرسی ـمُ نداد و گفت : دیروز داشتم به مادر بزرگم میگفتم لَهجه صدایِ ".." خیلی قشنگِ خُل ِ !! عاشقِ لهجه شیرازی شُده گویا . تازه مَن آنچنان لهجه ای ندارم :)) دیشب اِس هآ ، بحثِ شکلات ها ، گفت 1نایلون پُر ، میرسه بهت نگران نباش . گفت  الانم کِ پیشتم عزیزم ، مَن بیخِ ریشتم :) کاش تماس رایگان داشتم ..

+ فردا یکی از دوستام ُ میبینم ..

+ فردا عصر نوبت روان پزشک دارم ، قُرصی میشم :)

  • Setare

دیروز صُبح یِ اتفاقی افتاد کِ یِ ذره حالِ روحیم بهتر شُد . یکم فکرم از تمرکز رویِ یِ موضوع اومَد بیرون . یِ دوستی داشتم بیتالک کِ چت نمیکردیم اما بعد از فیلتر شدنِ اونجا ، آیدی دادیم به هَم و رفتیم تلگرام . صحبت کردیم ، آشنا شدیم . ساز میزد ، نقاشی ، خط ، طرح و اینجور چیزا . یِ بارم بای دادیم و دوباره .

یِ روز گفت کِ نمایندگی یِ نمایشگاه اتومبیل بهش دادن . مَن بیرون بودم و ازم خواست تو راه بهش سر بزنم . آدرس رو خوب نداد ، مَن خیلی جلوتر پیاده شُدم ، قدم زدم ، رسیدم و تازه فهمیدم یکم بالاتر از کوچه یِ ماست . سوتی دادم چون ننوشته بود در را بکشید ، یا هُل دهید یا هر چی :| خودش اومَد درو باز کرد با خنده و نیشِ باز رفتم تو . هنوز ماشین نداشتن و خالی بود . سمتِ چپ مبل و میز . سلام و احوالپرسی . بیسکوییت و اینا بود اما رفت مغازه خرید . با تنقلات و یِ گلِ رزِ آبی اومَد . انتظار گُل نداشتم اصلَن . زیادی منُ تحویل گرفت . آخرش گلُ به بهانه اینکه نمیشه نیاوردم با خودم خونه . پذیراییِ خوبی کرد ، آبِ جوش ریخت ، نسکافه باز کردم ریختم . خوردیم ، صُحبت کردیم ، خندیدیم . تشکر کرد که قابل دونستم و بهش سَر زدم . اصرار کرد یکم تخمه خوردم ، کلی از خودم تعریف کرد ، باوقار و متین و میگفت سبک نیستی و گفتم بابام برعکس میگه کِ :)) خیلی ازم تعریف کرد !! کفِ دستم جغد کشید ، رو کاغذ اسممُ به صورت گرافیتی کشید . شعر نوشت .. یِ پراید داشت داغون ، ضبطش رو دزدیدن ، درش خراب بود . بهش ماشین دادن اما ازش استفاده نمیکنهـ . اومدیم بریم جآیِ تصادف رو نشون بدیم ، دستم ُ گرفت گفت مثلا نامزدیم :)) از این شوخی ها زیاد میکرد ، اصرار میکرد کِ واسه ولنتاین واسم کادو بگیره بی منظور . و میگفت چون کسی ُ ندارم . اما من رَد کردم :) از مشکلاتم میپرسید اما نمیخواستم چیزِ خاصی بگم . یهو دیدیم ساعت 12 و خُورده ای شُدهـ . حدود 1 آماده شدیم بریم . پالتوشُ میپوشید گیر کرده بود کمک کردم :)) گفت انگار این زن و شوهرا :)) تنقلات رو اصرار کرد ببر . با ماشین تا سرِ کوچه من ُ رسوند ، درش باز نمیشُد ، پیاده شُد واسم باز کرد :)) بعد pm داد کِ خیلی با وقار و متین و خانوم و زیبا و دلنشین و فلان :|||

روحیم یکم بهتر شُد .. ظاهِرا بهم علاقه مَند شُده ..

امروز ، روانشناس ، از اون خنگ هایِ قبلی کِ بهتر بود . در مورد خانواده و پدر و اینکه نمیخوام با اونا باشم و زندانی میشم گفتم . در مورد خودکشی . گفت نامه بنویسم فلان دکتر واست دارو بنویسه ک دست به کارِ خطرناکی نزنی . یکم افسردگی داری . گفت اگه بابات ُ راضی کُنی بیاد من حرف میزنم باهاش :) هیچوقت نمیگن دُرستش میکنیم یا دُرستش میکنم برات !!

بازم من اِس دادم ه . ا . ن . ی ، گفت سرما خورده شدید ، گفت حوصله ندارم جدی و 1 ماه میخوام بخوابم . یِ لحظه حالم بد شُد .  بعد گفت کِ یکم بهتر شم گوشی میخرم مامانم هَم سرم غُر زد ، باید بخرم .  گفتم : حتما اون باس غُر میزد ؟ التماس ها من مهم نبود ؟ ( البته التماس هَم نبودآ ) حتی زنگ هم نزدی. حالا فهمیدی چرا دپ بودم ، آدمایِ دنیای من اینجوری ـَن .  شروع کرد بهانه آوردن ، کِ دلیل داشتم ، به این فکر نمیکنی آخه شآید پول نداشتم . گفتم اما زنگ هَم نزدی ، اِس رو ببین همش مَن دادم :) . گفت :  زود میام منم جُز تو دوستی ندارم !! دلمم واست تنگ شده .. هیچی نگفتم یکم گذشت اِس دادم کِ : فکر نکنم تا آخر سال وقت کنی بیای شیراز و منم لابد رفتم پیش خانواده :( رویا بود .. جواب داد : حالا صبر کن قول نمیدم ولی یِ کارایی میکنم نگران نباش . بغضم گرفت ، فهمیدم دیگه قولی کِ داد براش مُهم نیس .. گفتم باشه اما تو قبلن قول هاتُ دادی ! و تآ آخر عمرم یادم نمیره ...

هنوز واسم همه چیز تاریک و سیاه ِ . و دوباره شآید این دوستِ جدید یِ چاره ـَست . اما چیزی کِ مُهم بود این بود کِ من نباید دوباره میباختم . نباید دوباره اینجوری میشُد . واسه همین میخوام اینقدر صبر کنم ، اینقدر سیاه بمونم تا شآید همه چیز درست بشه :(

+ منچستربونایتد 1 - 1 لیورپول

  • Setare

امروز چِ روزِ مزخرفی ِ .. پَریروز یعنی 19 ـُم رفسنجانی به دلیلِ ایستِ قلبی فوت کرد و امروز تعطیلِ رسمی اعلام شُد . ناراحت کننده بود .. و رَمزی گل زده بود !! دیگه هیچکس واسمون نموند به جز روحآنی (: دیروز صُبح بیرون ،کلی قدم زدم . رفتم یکم پارکِ خلدبریـن نشستم ، قدم زدم . یِ دخترکِ غمگینِ پالتو قرمز .. تویِ پارک یک دختر دبیرستانی با پسرهآ والیبال بازی میکرد ، پیرمردها دورِ هَم ، بعضی هآ ورزش ، پینگ پُنگ ، شطرنچ ، دُخترایِ مَدرسِه ای ، و من غمگین فقط تماشا میکردم ، مهدی جهانی و علیشمس تو گوشم بود کِ میگه مگه میشه تو رو دوسِت نداشت .. اومدم خونه ، فقط کیک و چایی .. عصر خواهرم زنگ زد بریم جایی .. دوباره کلی پیاده روی .. داروخونه ، اون پسره کِ کار میکرد اونجا ، نگاه هآمون ، بی فآیدهـ .. شب گوشیم میگفت حدود 10 کیلومتر پیاده روی کردم ..

ه . ا . ن . ی نیومـَد . بیشتر از دو هفته ـست .. از دلتنگی دارم میمیـرم اما اون نمیدونهـ .. همش مَن پیام میدادم ، ابرازِ دلتنگی میکردم و اون قول میداد به زودی میاد و قول میداد گوشی میخرهـ و دلش تنگ شُده .. میگفت " تو تنها کسی هستی کِ باهاش حرف میزدم ، من تنها شدم تو نیستی " ..انگار کِ " قول " تیکه کلامشهـ .. اما به حرف نیست به عمل کردنه .ببین تو اگه یه نفر واست ارزش داشته باشه و دل تنگش بشی حتما دست به یِ کاری میزنی تا نشون بدی .. سرِ شب ، بعد از یک روز و اَندی ، خودش پیام داد کِ چطوری و حالی نمیپرسی بی معرفت . - من قهرم، خب تو یادِ من کُن .. - من همیشه به یادتم عزیزم چرا قهر حالا به خدا اینقدر خسته میشم نمیرسم برم گوشی بخرم .. (: دیشب تو خواب ـَم بود ، یِ بار تو ماشین بودم ، یِ بار هَم اِس داد بهم شماره جدید داد کِ 0911 ـِش رو یادمه فقط ..

روز و شب بغض و گریه و بازندهـ .. تویِ رابطه هآم و احساسات دقیقا یِ بچه یِ 18 ساله ـَم .. و حتی عبرت هَم نمیگیرَم و این چرخه ادامه دارهـ .. شآید یِ روز یِ نفر پیدا شُد کِ آدم باشه .. کِ حتمَن اون زمان تو دیگه آدمِ سابق نیستی (: یِ نفر کِ دلش برات تنگ بشه ، یِ نفر که وقتی میگه رفیقیم ، رفیق باشهـ .. قدرِ خوبی هآ و مهربونی هآت ُ بدونه ، نمیگم اون بَد بود ، نَ ! روزایِ خوبی داشتیم و دلم میخواد دوباره همونطوری بشه اما خُب .. یواش یواش دلم رو شکست . دل شکستن فقط تو عشق نیست ، با یِ حرف ، با یِ قول ، یا هر چیزِ دیگه میشکنهـ .. من تمامِ خوبی هام ، دلتنگی هآم ، نگرانی هآم صادقانه بود . وقتی مریض بودی و یا دلت میگرفت یا هرچیزی ..

وقتی میشه با زنگ زدن ، احوالپرسی ، پیام دادن ، یکی رو خوشحال کنین چرا دَریغ ـِش میکنین ؟ تو دنیا به این بزرگی این کار خیلی سادس . حتی زنگ زدن 5-10 دقیقه هَم بیشتر نمیشهـ ..

روزام مثِ جهنم میگذره و نَ کسی براش مُهمه و نَه کاری از کسی برمیآد . گوشی خریدنم واسم زهرِمار شد بدونِ اون . هیچی واسم لذت نداره ، حتی موزیکِ شاد ، حتی رقص ، تاحالا با غم رقصیدی و گریه کُنی ؟ (: اینقدر فکر و خیال میکنم کِ مغزم خسته میشهـ .. نکنه عَمدی نمیاد ، نکنه عَمدی رفته ، نکنه اونم کنار کشید ، نکنه میخواد تنهام بذاره ، نکنه دوباره میخواد تکرار بشه ، نکنه الان کِ من زار میزنم داره با همه میگه و میخنده ، نکنه دخترایِ زیادی دورش هستن و .. حسادت ، نکنه با یِ شماره دیگه میاد ، نکنه ... هزاران فکر ..

حالَم خیلی بَدهـ . دلَم میخواد داد بزنم ، چیزی بشکنم ، قلبم ُ از جا بکنم و بگم تو منُ بدبخت کردی :( چِت میشُد اگه خفه خون میگرفتی .. دلم میخواد برم گم شم ، پرت شم یِ جایِ دور .. دلم میخواد برم کمآ ، هیچی یادم نیآد ، .. کاش هیچکس فراموشم نمیکرد ، چرا من همه رو یادمِه ؟ کاش من یِ آدمِ دل سنگِ لاشی بودم (: 

اگه مَن مُردم بهش بگین از دلتنگیت مُرد .. (: از اینکه دوباره باخت مُرد .. (: از صبر و انتظار زیاد مُرد (: بهت گفته بود از انتظار متنفره (: من میخواستم تا همیشه دوستت بمونم ، حتی اونورِ آب بری .. کاش قبل از اینکه برگردم پیش خانوادم میومدی شیراز ، واسم چند روزِ خوب میساختی ، اونوقت تا همیشه یادم میموند ، اونوقت میگفتم منم تو زندگیم چند روز شاد بودم ، خوشحال بودم به واسِطه یِ تو ..

+ کریستین رونالدو بهترین بازیکن ِ جهان در سال 2016 (:

شاید نیام .. نباشم ، نمیدونم . by ..

  • Setare

آخر هفته بود کِ رفتیم خونه ، تو راهِ برگشت کِ رسیدیم ، رفتیم موبایل فروشی ، مغازه دار آشنا بود با بابام ، بابا گفت چند تو گوشی بیار ببینیم ، سامسونگ ، هووای طلایی ، آنر x5 ، به سامسونگ هیچ توجهی نکردم :| اون طلایی دلم ُ برد ، مغازه دار اطلاعی از چراغِ اعلان نداشت :| .. p8 بود ، بین آنر و p8 مونده بودم . رفتیم خونه مَن بررسی کردم و گفتم P9 لایت . حسگر اثر انگشت داشته باشه . اون روز عصر رفتیم خونهـ دایی و پیشِ خاله ها . دایی میگفت چی شُد گوشیت بابات همش تو فکرشِ .. تا شب اونجا بودیم ، آقاءِ زنگ زد گوشیتون آمادست ، p9 لایتِ طلایی .. همون کِ قبل از اینکه حتی گوشیم خراب بشه خوشم اومَده بود . به ه . ا . ن . ی هَم نشون داده بودم . قیمت 850 - 900 .. یِ جورایی حقوقِ 1 ماهِ بابام رفت . نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحـت .. بابا 2-3 بار بهم گفت کِ آخرین گوشیه کِ واست میخرم :| منم کُلی استرس گرفتم .. 2 بار هَم تکرار کرد کِ این 5 ـُمین گوشیه کِ واست خریدَم . از اولین گوشی منظورش بود . کِ خُب یه بارش ازم دزدیده بودن ، ایشالا این دیگه بمونه واسم :)

سیم کارت ـمُ عوض کردم همون شماره ، بابا یادش رفت بگه 4G :| حیف شُد . من یه روز بیشتر خونه موندم و خواهرم میگفت 3-4 روز نگهش دارین و مَن به شدت ناراحت شُدم . اما فرداش برگشتم و میگفت نبودی دلم تنگ شُد یا جات خالی بود و مَن میخواستم بگم what the faaz :|

از ه . ا . ن . ی بی خبر بودم و اونم آنلاین نشده بود ، تا گوشی نداشتم نمیشُد اِس بدم . بعد از اون اِس دادم که گفت گوشی نگرفتم و قول داد فردا میام . گفتم دلم تنگ شُده . اما قول هآش همیشه کشک ِ .. نیومَد .. تا به امروز حدودا شُده 8 روز . اصرار داره کِ کارهام خیلی زیاده و وقت ندارم :| نمیدونم چطور میشه آدم وقت نداشته باشه واسِه خودش گوشی بخرهـ .. ! حسِ دلتنگی عذاب ـَم میداد .. دیشب صورتم خیسِ اشک بود . جدا از دلتنگی هزار جور فکر میکردم که نکنه با یِ شماره دیگه میاد ، یا شآید با اون دختره هر روز در ارتباطِ اما مَن نَ ! کلی فکرایِ الکی .. اگه اونم راست بگه کِ دلش تنگ شُده ، یِ حرکتی میکرد ، اون پیام میداد ، یا زودتر گوشی میگرفت .. شآید هَم از دستم راحت شُده :( جآش خیلی خالیه .. هر روز pm میدادیم . حرفـ میزدیم .. خسته شُدم بس کِ زُل زدم به صفحه ـَش تا بزنه آنلاین :(( از دلتنگی متنفرَم . یِ دردیِ کِ درمان هَم نداره ..

خیلی وقتِ بیرون نرفتم ، دلم میخواد یکم سطحِ شهر بگردم ..

دلم اتفاقاتِ خوبِ غیرمُنتظره میخواد . از هَمون اتفاقاتِ خوبِ شانسی .. دلَم میخواد آنلاین بشه ، دلم میخواد تا آخرِ این ماه میشُد بیاد شیراز .. دلم میخواد بخندم ، دلم میخواد یهو یِ کارِ ساده اما خوب به تور ـَم میخورد ،.. دلم میخواد یکی زنگ بزنه بهم ، دلم میخواد یِ دوستِ قدیمی ببینم ، دلم میخواد یکی بگه باو میدونی چقدر دلم برات تنگ شُده بوووود :( دلم میخواد یکی بگه جات خیلی خالی ِ .. دلم حرفایِ راست میخواد .. دلم دور دور میخواد با صدایِ موزیکِ بلند .. دلم میخواد بگم وای خدا امروز چه روزِ باحال و خوبی بود ..

+ نبودم کِ تبریک بگم سالِ نو رو .. زیاد هَم تو فازش نبودم :( مبارک باشه 2017

  • Setare

بعد از اون اتفاق که واسَم خیلی سخت و بَد بود .. شبش گوشیم خراب شُد ، یعنی بدبختی پشتِ بدبختی بود واسَم . قوزِ بالا قوز !! دلم میخواست زمین دهن باز کنِه برم توش .. همون شب دوباره بهش پیام دادم :| گفتم گوشیم خراب شُد .. از همه چیز عصبی بودم . بابا میگفت بس کِ 24 ساعت گوشی دستشه . نمیدونم از چی ناراحت بود سرِ من خالی کرد . پُر از خشم و نفرت شُده بودم . همیشه ازش متنفر بودم الان خشمگین هَم بودم .. ه . ا . ن ی . سرِ پستِ اینستا اومَد pm داد کِ این چِ پستی ِ ( تنفر از بابام ) ، زشته ، واقعا کِ ، ازت ناامید شدم .. گفتم بابام چی گفته و .. بعدش گفت من بخرم برات ؟ دلم میخواست میشُد بگم آره .. دوباره واسم یِ عکس فرستاد تا کراپ کنم ، مثِ همیشه.. انجام دادم .. شب بود کِ وُیس داد گوشی منم خراب شُد ، هِه هِه ، سوکتش شکست ، سوکتش کِ شارژ میشه ، گوشی الان خاموش میشه ، اگه چند روز نبودم نگران نشو .. اولش گفتم عجب تفاهمی .. اما فرداش همش فکر میکردم منُ پیچونده .. اما خُب دلیلی نداشت !

این گذشت ، روز بعدش .. از صُبح تلفن قطع شُد ! نت هَم قطع شُد . دیگه واقعا داشتم دیوونه میشُدم از این اتفاقاتِ نحس .. غذا نمیخوردم . میل نداشتم . بعد از ظهر رفتم قسمتِ ورزش و تاب و .. نشستم .. برگریزانِ واقعی بود . برگ مثِ بارون میریخت .. باد می اومَد یکم .. نشستم گریه کردم و گریه کردم .. رفتم رو تاب نشستم ، باز گریه و گریه .. یِ آقایی رَد شُد ، شنیدم کِ گفت مالِ همه قطعِ . یِ نیم ساعت دیگه وصل میشه .. داشت سَرد میشُد ، رفتم خونه . اتاق ـَم به هَم ریخته شُده بود .. 1-2 ساعت گذشت نت وصل شُد ..

بابا آدرس داد بریم گوشی رو ببریم تعمیر .. رفتیم ، پایین شهر ، خ داریوش کِ پُر از مغازه تعمیر و موبایل ِ .. منطقه یِ افتضاحیِ .. گفت از هاردِ ، منم ندارم یا نمیتونم . بعیدِ تو شیراز کسی بتونه .. اما خُب ما قبلا اینطور شُده بود ، یِ مغازه ای واسمون اُکی کرده بود . 200 تومَن میشُد ، ازش پرسیدیم گفت نمیصرفهـ .. قیمتِ دستِ دوم گوشی  350 ایناس .. شب به بابا گفتیم ، گفت باید فکر کنم ، مطمئن نیستم ، اما ببین چِ گوشی ای دوس داری اگه خواستم بخرم .. اگه !! من گفته بودم هرچی بابا بگه .. یـا تعمیر یا یِ گوشی دیگه ..

یِ گوشی سامسونگ مغازه دیده بودیم ، j5 ، وقتی فهمیدم چراغ اعلان نداره کلا بیخیالش شُدم . کلا از سامسونگِ گرونِ پُرادعآ بدم میآد .. 3 تا گوشی بررسی کردم خوبَن .. huawei 9p lite و بعدش Xiaomi note 4 کِ خوشگله و به روز اما هندزفری نداره انگار .. و Honor 5x کِ خوشم نمیاد دکمه هاش تو صفحه ـست .. اما دلت ُ صابون نزن :)

دلم خیلی تنگ شده براش ، یدون اون تلگرام حال نمیده ، یِ بارم اون اینُ به مَن گفته بود ! :( اینستآ هَم نیس ، آنلاین هَم نشُدهـ .. واقعا جاش خالیه .. دلم میخواد یهو ببینم میزنه آنلاین ، pm بده بگه سلام .. :( این خیلی بی انصافی ِ .. گرفتارش شُدم .. دوباره واسم پیش اومَد :( یِ گوشی درست و حسابی واسه خودت بخر خُب .. بی خبری خیلی بده :( دلتنگی بدترین حسِ دنیاست . ازش متنفرم :(

نتونستم برم بیرون ، بدونِ گوشی راحت نیستم ، پُرم از حسایِ بد ، انگار خوشی هآم پریدن .. همَش .. فوتبال هَم نداره کریسمس ِ .. قبلا کریسمس شادی میکردم .. انگار بینِ دو تا دیوارم کِ داره بهم فشار میارهـ .. له دارم میشم ..

زمستون همیشه نحس ِ ..

  • Setare

نمیاد . برای ِ بار سوم زد زیرش . قسمِ خدا و جون مادر و ساری به دردِ قلبِ من نمیخوره ه . ا . ن . ی ..

کاش اینقدر کِ به کار ـِت تعهد و مسئولیت داری مثلا ! به قول و قلب ِ منم داشتی ..

قسم خورد کِ اما میام .. کِی ؟ وقتی مُردم ؟ تو مگه خبر داری تا کِی زندم ؟ وقتی برگشتم پیشِ خونوادم . لعنت بهت .. خُرد شدم دوباره

دوباره .. واسه مَن اینجوره همیشه  ... کاش مرگم نزدیک بود ، حالم به هَم میخوره از آدمات و دنیات

همشون ی گ.ی عینِ هَم .. حیف ِ اون خوبیا ، نگرانیا ، همش واقعی بود بدونِ منت اما حیف .. این همه گفتی دوستات به درد نمیخورن ، لیاقتت ُ ندارن تو چه غلطی کردی ؟

فکر کردم مثِ اونا نیستی .. فقط کاش منُ یادت نرهـ ..

خدا من بهت التماس کردم ، یادت نیس ؟ دمت گرم .. دیگه اعتقادی ندارم به خدا .. الان نظرم اینه (:

چیه میخوای بلا بفرستی سرم ؟ :)))

  • Setare

اولین روز زمستون 1395 .. هوایِ شیراز از حالتِ مَنفی دَر اومَده .. و اینجور کِ زده تا هفته دیگه میشه 6 / 23 درجه :| کلا همه چیز یِ جورِ دیگست ! 29 آذر .. تولـدش بود .. تبریک گفتم . تلگرام ، اینستآ .. با خودم گفتم کاش لیآقـت داشتی و فاصله نداشتیم تا واسه ـَت کادو بگیرم . گفت بعد از تولد میام اما گفتم آخر هفته ـست ، گذاشت شنبه :) و مَن دلم میخواد جمعه حرکت کنه کِ شنبه اینجا باشه ، اما مگه حرف ِ مَن اهمیتی داره :) عصرِ روز تولدش ناراحتی پیش اومَد . وُیس داد ، میخواست بگه با رُفقا میرم جایی اما یهو گفت با داداشم . منم فهمیدم و به روش آوردم ، کلا قضیه رو اشتباه فهمید ، فکر کرد میگم با کسی جآیی نرو .. گفت همه پسرَن . گفت مَن به کسی جواب پَس نمیدم ، اما ناراحتیِ من از این بود کِ مَن با تو صاف و صادق بودم اما تو .. با رفقا رو سانسور میکنی کِ چی :) و این که مَن شُدم " کسی " :) اما مسخرست چون کِ  فرداش خودم باز pm دادم و با تبریک شب ِ یلدا اوضآع رو دُرست کردم .

دیشب ، شبِ یلدا .. یِ شبِ تقریبا معمولی و خالی از هندونه ! و درازز .. خیلی دراز .. با تبریک هایِ مجازی . اونم مثِ مَن تنها بود ، نرفته بود پیشِ مادربزرگش .. مشروب ـشُ خورد ، سلامتیِ مَن .. :) ، " پاشو انار دون کُن زن :)) " و pm دادیم و گفتیم خندیدیـم . میگفتم آهنگِ قری بذار ، قر بده تنهایی :)) گفت اومدم شیراز از این شکلات هآ کِ مامانم فرستآده واست میارم :) یلدایِ ما هَم اینطوری گذشت ، نَ دورهمی در کار بود و نَ از اون عکسایِ پر لعابِ اینستآ .. :) آخرایِ شب نم نم بارون زد . یِ یلدایِ بارونی .. خواب کِ بودیم بادِ شدید .. زمستون بود انگار میگفت هوو هوو مَن اومدم :) صُبح اینو بهش گفتم کلی خَندید :))

صُبح هآ خیلی افتضاحَن . اتاق ـَم تا حدودآی ِ 9 تاریکِ و بعدش آفتاب میرسه به شیشه و روشن تَر میشه . از اونطرف دل کندن از پتو سختِ . از طرفی میخوام برم بیرون . دیر میشه . همش خواب میمونَم .. صُبح آماده شدم رفتم بیـرون ، رسیدم مغازه ، ماگ ها رو نگاه کردم ، شیک نبودن . کلافه شدم . اصلا براش یادگاری نمیخرم .. :( نهایتش من ُ فراموش میکنه :( .. رژلب خریدم ، همون رنگ ، همون شماره .. 305 رو گفتم 35 :/ با کلی معطلی .. موقع برگشت مغازه دار رو دیدم ، چِ تیپی زده بود .. کُـت .. یِ کوله پشتی دستش پیاده جلوتر از من رفت و رفت و محو شُد :)

کاش یکی مثِ اونُ شیراز داشتم . حس میکنم یهو همه رو از دست دادم . دل ـَم قرار میخواد ، دلم بیرون رفتن میخواد ، دلم دور دور میخواد .. چرا یهو اینقدر دورم خالی شُد :( چرا اینقدر تنها شُدم .. شاید چون آدمایِ دروغگو رو خط زدم ..

  • Setare

دیروز صُبح رفتم سینما سلام بمبئی ببینَم . ساعت 11 بود ، همش استرس داشتم کِ دیر برسم . کلا شلوغ بود سینما ، به موقع رسیدم . اولایِ فیلم خوب بود ، اصَن بنیامین رو کِ دیدم نیشم باز شد :)) خوشتیپ شده بود ، خُب کاش شیراز کِ اومده بودی هَم ریش نمیذاشتی .. ! اما از وسط هایِ فیلم ، گریه هایِ دختره ، جیگرم کباب شده بود ، آخرش هَم کِ غم انگیز تموم شُد . کلا ریختـم به هَم ، دیگه تو اتوبوس موقع برگشت یکم گریه کردم سبک شم :| ولی انصاف نبودآ ، تو تبلیغاشون اصَن غمگین ـآش ُ نشون نداده بودن :|

باید بریم خونه ، فردا صُبح ، اصلا دلم نمیخواد ، مَن حتی دلم هَم تنگ نمیشه واسه خانواده ـَم .. این 2 هفته نَ مَن زنگ زدم نَ اونآ ! البته وقتی بابام زنگ نمیزنه ، یکم حسِ بد دارم .. خونمون کِ هستم اغلب عصبی ـَم ، همش لبم ُ میکنم ، همش نگران ـَم . میگم اینجوری نمیشه حتما میرم پیشِ مشاور . وقتی میام اینجا بی خیالِ مشاور میشم. همش حس میکنم خونمون قراره دعوا بشه . بعضی موقع ها کِ بابام صدام میزنه ، استرس میگیرم .. میدونی .. خیلی سخته کِ کنارِ خانوادت دلت آشوب باشهـ :) ترس از آینده کِ ممکنه دوباره بشیم یِ خانواده کنارِ هَم .. خونمون یِ چیزی شبیه ِ پاسگاه ِ و بابام یِ چیزی شبیه ِ رئیسِ نظامی .. شاید اینقدرآ هَم بَد نباشه و یِ موقع هایی خوب .. اما .. مَن سکوت ـَم همیشه از ترس بوده و اینکه دلم به حالش میسوزهـ .. پدر ِ مَن باعثِ تمامِ این فاصله هایی کِ ازشون گله داری خودتی و خودت :) کاش میترسیدی از اون روزی کِ برم و دیگه بر نگردم و نوه هآت هَم نبینی :) بگذریـم ...

ه . ا . ن . ی گفت دارم میام دیگه ، منظورش این بود کِ میام به زودی .. هوا سَرد شُده . حالِ روحیم تعریفی ندارهـ . یِ زندگیِ سَرد .. شاید اگه پولدار بودیـم میرفتم کلاسِ عکاسی ، کلاسِ نقاشی ، .. یِ طوری کِ منت ـش سَرم نباشه .. دلم میخواست یِ دختر با اعتماد به نفسِ بالا می بودم . از همونا کِ خیلی خوب هَم صُحبت میکنن . از همونا کِ همه تعریفشُ میکنن .. اینم مدیونِ خانواده ـَم ..

دلم یِ گریه یِ حسابی میخواد .. دلَم میخواد بذارم برم از این زندگی کلا ..

  • Setare

این مُدت زندگیـم شده بود سکون و افسُردگی .. روزآیِ کسالـت آور . شبایی کِ خوب نمیخوابـم ، هَمش وول میخورم اینور اونور .. صُبح هآیی کِ خیلی سختمه از پتـو جُدا بشم اما دلم میخواد برم بیـرون .. اما .. لعنت به پاییـزِ یِ نفره .. وقتی تنهایی دیگه حسش هَم نمیآد .. بیشتر میمونی تو تخت .. یِ روزش رفتیم فروشگاه خریـد ، بافت واسه زیرِ پالتو .. خوردَنی جآت ! چیزایِ لازمه خونهـ .. اون لحظه خوب بود ..

تنها امیدِ این روزهآم اومدنِ ه . ا . ن . ی ِ به شیـراز و هَمون 5-6 روزی کِ وعده ـشُ داده بود . یِ روز خوب بود باهام یِ روز بَد . کلا این روزا دیگه مثِ اون اولا نیست . چقدر اون ذوق و شوقِ دوستی و آشناییِ بیشتر لذت بخشِ نَ ؟ بعدش همه چی عآدی میشه .. بعدش میگن سرم شلوغه ، کار دارم .. بعدش همینه .. بعدش فقط خودتی و خودت و تنهایی ِ 10 برابر .. یِ روز بهش گفتم کِ " دوستت دارم " همون یِ بار کافی بود .. :) بعضی وقت هآ حس میکردم غریبه ـَم یا مزاحمشم :) گفت آخرایِ ماه میام و مَن گفتم بندازی ماهِ بعد دیگه نَ من نَ تو . قبول کرد .. 29 این مآه تولدشه و مَن پولی ندارم چیزِ گرون و باارزش براش بخرم :) خودم دوس دارم یِ ماگ خوب گیرم بیاد واسه یادگاری ، آخه اگه ازش استفاده کنه منُ یادش نمیرهـ :) اما حس میکنم بی ارزش ِ یکم . گلِ رُز هَم دوس داره .. :) آهآ راستی ، خُل شُده بود میخواست واسم کتونی بخره :| رنگ و سایز میپرسید . کِ من گفتم مَن فقط آل استار میپوشم و اونم گفت بی سلیقه :) میگه رستوران هایِ خوب رو پیدا کُن اومدم نخواد بگردیم :) مَن اینجوری راضی نیستم ، اذیت میشم .. نمیدونم چی پیش میآد اصلا .. فیلم بهم مُعرفی میکنه .. the lucky one دیدم . این پسره چقدر جذاب بود آخه . Zac .. فیلم بعدی هَم blue valentine .. حسِ دانلود نیست ..

امروز عصر رفتم مجتمع پیشِ دوستم ، تو راهِ رفت یِ پسره میخواست شماره بده ، دید اُکی نیستم بی خیآل شُد . رسیدم ، دوستَم ماسک زده بود . مَن پالتو قرمز ، اونم یِ کتِ قرمز ! با همکارش حرفــ میزد . سلام کردم ، منُ برداشت بُرد بگردیم تو مغازه :)) به اون ، اون یکی همکارش سلام کردم .. میگفت سِت کردین ؟ اون دوستِ اولی اولین بار بود منُ میدید .. نمیدونست کیم :)) سوال تو مغزش بود پرسید .. کلی قَدم زدیم اونجا ، مُشتری راه می انداخت .. نشستیم .. از دوستـآی ِ پسرمون گفتیم :)) صاحب کارش اومَد . از همون اول فهمیدم حواسش به منه .. زَن داره :| بچه هَم داره ، اصَن بهش نمی اومَد .. آخراش به دوستم چایی دادن ، صاحب کارش بود و یِ آقایی ! میگفتن دوستت هَم میخوره ؟ شیریـن عسل دادن ، یکی هَم واسه دوستت :| حَدس زدم صاحب کارش از دوستم در موردِ مَن پُرسید .. خُلاصه ، با دوستَم قرار گذاشتیم بریم ارم . چهارشنبه شآید . برگشتنه ، یِ پسره از تو مجتمع دنبالم اومد . گفتم مزاحم نشین .. دیدم داره دنبالم میاد .. وایسادم محکم گفتم چی میگی شما ، بفَرما ( یعنی برو ) گفت شما بفرمآ ، بد اخلاق .. قهر کرد رفت :))) بد نبود ولی ـآ :| منو میگی تو دلم خندم گرفته بود :)))

  بلیت گرفتم ، ساعت 11 صُبح ، سلام بمبئی .. اینجوری حالم بهتر میشهـ .. بیرون رفتن هآیِ با هدفــ .. امیدوارم بابا زنگ نزنه :)

  pes 2017 نصب کردم ، اگه کسی خواست واسَم کآدو بگیره . دسته بازی بگیره ، بی سیم لطفا :)

  ازدواج کنم ، خالکوبی میکنم یِ کوچولو ، ستاره ای ، نمادی ، پرنده ای ، یِ حلقه لب هَم میگیرم ، پیرسینگ میکنم :)

  پول دار بشم آل استار اصل بخرم :) " کلیک " . 250 تومَن :)

  رونالدو مَردِ سال ِ جَهان دَر سال 2016 شد ❤️ " کلیک "

  - میرم یکیو پیدا کنم باهاش حرف بزنم - امشب بی حالم ، ساری ... :)  / برم بکپم . شب خودم بخیر .. :)

  • Setare

امروز قرار داشتم با Dj . زیاد نگران نبودم انگار بهش اعتماد داشتم !! گفته بود صُبح حدودای 10 اینورآ .. شبا بد خواب ـَم .. بیدار میشم وول میخورم هَمش .. صُبح حدودایِ 8 بیدار شُدم ، قرار بود لباسشویی روشن کنم . روشن کردم باز رفتم تـو تخت . لباس ها رو انداختـم رو بند ، ظرف هآ رو باید میشستم . منتظر بودم خبر بده .. صبحونه خوردم یکم . همینآ کِ میریزن تو شیر میخورن اسمشم نمیدونم :)) . خبر داد تو راهم .. آماده میشدم اما همه چیز ریخته بود بهم .. مداد چشم میزدم ، باز میگشتم نمیدیدمش :| بعد یهو میدیدمش . هول هَم بودم .. ! مونده بودم چی بپوشم واسه هوآ ! سوییشرت پوشیدم تقریبا آمآده بودم . دیدم لباسم اُکی نیس . دوباره از اول :| اومدم کفش بپوشم . مقوا پشتش اذیت میکرد ، گیر بودم :)) اوضاعی بود . زنگ زد کِ بیا مَن منتظرم 1 ساعته :| خُب من از کجا باید میدونستم رسیدی :| رسیدم .. 206 سفید ، تمیز بود انگاری .. سوار شُدم برخوردش خوب بود .. میدونی یعنی .. واکنشی نشون نداد کِ ازت بدش اومده باشه :) یا خنثی بشه .. ! موزیک صداش کم بود . دست داد و سلام احوالپـرسی ، منم دیگه عذرخواهی کردم کِ معطل شده ، اما بآیـد خبر میداد .. قیافش یکم شبیه مغازه دار بود کِ تو مسیر یونی ـم بود ..

مَن اغلب ساکت بودم مثِ همیشه اما اون صُحبت میکرد .. یِ لحظه تصور کردم مثلا ه . ا ن . ی باشه . به خودَم گفتـم اگه با اون هَم اینقدر ساکت باشی بهش خوش نمیگذره و خوشآیند نیست . [ با اینکه بهش گفتم و اونم گفت من اهلِ نگاه و سکوت ـَم خودم ! ] .. یکی دو باز موزیکشُ زیاد کرد ، خوب بود ، سیستمش هَم خوب بود :) حوالیِ شهر تو ماشین میگشتیم . تو شهر میگفت ترافیک ِ و دوست ندارهـ .. تا شهرکِ گلستآن و اینورا رفتیـم .. در مورد اونی کِ با هَم دوس بودن و چه طوری خراب شُد ، توضیح میداد ، اینکه بعدِ اون اتفاق یِ روزی تو ماشین آهنگی پخش میشه کِ ، با هَم گوش میدادن .. سُرعتش زیاد بوده ، شاید 170 . تصادف میکنه ، میشکنه ، کما میره و .. کلا پوکیده بوده بعد اون اتفاق ! میخواست بگه کِ الان اُکی هست و تو هَم دپ نباش ارزششُ نداره .. من هَم همش ساکت :| انگار دیوار :))) از قضا طرف هَم ، هَم اسمِ من بود :) .. 

من گرمم شده بود ، نمیدونستم اینقدر گرم میشه هَوآ و آفتاب ! زیاد هَم راحت نبودم واسه حرفـ زدن .. سیگار بهم تعآرف کرد ، رَد کردم .. گفت واقعا نمیکشی ، بگو اگه میخوای ـآ ..  تشنه ـَش شد ، هرچی گفت چی میخوری گفتم هیچی ! نوشیدنی گرفت واسِه هر دومون :)) میگفت تا همشُ نخوری نمیشه بری ! میگفت هر کی اینجا بشینه ساکت باشه میزنم رو پآش بپره هوا :| :)) یکم هَم گفتم مشکل با خانواده و این چیزا ، اینکه به خواهرزادم حسودی میکنم :)) میخندید .. میگفت پس خودتم مشکل داری .. :)) خلاصه بعد حدود 2 ساعت نشستن تو ماشین و .. منو تا جایی رسوند . گفت فردا هَم نمیتونی بیای نَ ؟ گفتم نَ .. بعدم مثِ dj هآ میگفت تا دیداری دیگر و صُحبت دیگر .. / - الان مثِ dj هآ گفتی ـآ :)) دست دادم و خدافظی :)

  امروز : سُقوط هواپیمایِ تیم فینالیست جام باشگاه های آمریکای جُنوبی ؛ فقط پنج نفر زنـده مانـدنـد ! فیلیپه ماچادو هَم بود کِ تو صَبا بازی میکرد قبلن ..

  این دوستِ تهرانی باهام صُحبت نمیکنه زیاد ؛ دلم واسِه گذشتمون تنگ شُده !

  فردا میریم خونهـ .. شنبه الکلاسیکو داره

  • Setare