:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

روزایِ بَـد ، چند روز پشتِ سرِ هَم دلگرفتگی ! آخر هَفته خونـ ه بودیـم ، دلشوره داشتم . یِ کفش داشتم خیلی دوستش داشتم مالِ سال اول دبیرستآن ـَم بود ، هَمین حدودآ ! ساق داشت ، مشکی بود و کنارش 3 تا خطِ قرمز . مُـد بـود اون زمآن ، میگفتن آلمانی ِ .. مامانم گفت انداخته دور ، یا داده فقیـر ، یهو حالـم بَد شد نشستم گریه کردم و گریه کردم . خیلی دوستش داشتم .. خیلی ..

خواهرزادم 8 ماهشِه الان .. بابا و آبـا و این چیـزا رو میگه . نی نآی نآی میکُنه ، گاگِله میکُنه ( هَمون 4 دست و پآ ) . من زیآد باهآش خوب نیستم . همه چیـزُ میکنه دهنش ! میگن از این طریـق وسایل ُ تشخیص میـده ، از راه دهآن . من وسایل ـمُ ازش میگیـرم ، بـَد دِلَم . بقیه هَم میدونن حواسشون هس ! اون روز کفِ حال خوابیده بودم ، 4 دست و پآ با ذوق اومَـد سرشُ چسبونـد به سَرم ، سرشُ زده بود تو صورتـم . میخواست منُ بخوره :)) دوست داشتنی شده بود . یکی دو بار بغلش کردم .. بهش چلو کبـاب هَم دادیم :)) نون میخورد ، کبابِ ریز ریز و ماست و خیآر ! به خاطر لثه ـَش خیـار و این چیزا دوس داره .. مقوا هَم میخوره ، عینِ موش :| خلاصه بانمک شده ، پیش اومَـده میخواستن صِداش کنن اشتباهی اسم منُ میگفتـن . بابام میگفـت بخواب ، اسم منُ گفـت ..

[ شاتوت ]

شنبه رفتم ساعَـت گل گُلی کِ دیدم بخرم نداشت ، خیلی ناراحت شدم ، خیلی .. تو راه هَم گوشیم خراب شد ، فقط یِ صفحه می اومَد .. خودم ریست فکتـوری کردم نشُد .. بُردیـم تعمیـر گفتـن هاردش بایـد عَوض بشه ، اونم 200 تومَـن :| چِ زیـاد ! خواهرم گفـت مَن پولـشُ میدم به بابا نگیم گنآه داره .. گفت 1 هفته یا زودتـر طول میکشه .. عذابی ِ بدونِ گوشی .. نِ دوربین نَ هیچی .. با لپ تآپ شبیه ساز و اینآ کارم راه افتـاد ..

مَن 1 هَفته واسِه دیدنِ حسام انتظار کشیـدم ، دل تو دل ـَم نبـود . حَتی جُمعه ازش پُرسیـدم لاک چِ رنگی ؟ گفت صورتی کمرنـگ . گفتم ندارم ، گفت بنفـش . چت کردنمون هیچ حسی توش نبـود و من عَذاب میکشیدم .. شنبه شب .. گفت میگیـرنمـون ، بهونه ـَش بود .. گفت باشه بیـآ ولی گرفتنمـون با خودت ! اما باز زَد زیـرش .. گفت یِ عَصـر بـریـم یِ جآیِ عالی ، پشیمـون نمیشی . گفتم کجـآ .. بهم نگفـت .. منم گفتم جآیـی کِ ندونم نمیآم . گفت بهم اعتمـاد داری یا نَ ؟ گفتم نَ زیآد .. اونم گفت بی خیـال فعلا بآی .. عَصبانی بودم .. خسته شده بودم ، گفتم به دَرک . خودخواهِ دُروغگو ، بای .. کِ بعد از خونـدن پیام هآ ، دوبـاره بلاک کرد .. دوباره باهام بـازی کرد ، همش با مَن بازی کرد . مَن هَمونـم به خُدا ، هَمـون کِ واسَت مُهم بودم ، خنده هآمُ میخواستی  :( واگـذارت میکُنـم به خُدا ، کِ اینجوری منُ بازی میدی ، کسی کِ دوست داشته و داره .. شبش هَم خودم حآل ـَم بَـد بود و هَم این جریـان ، حس میکردم دارم جوون میـدَم :( بسِه دیگه اونو نخواه .. آدم کِ قَحطـی نیست . یکیُ پیـدا کُن کمتـر بازی ـت بـده .. لَعنت بهت حِسام . اون دُنیـا هَم شده جلوتـو میگیـرم ، فِکر نکنی دُنیا بی دَر و پیکـرِ .. 

میخواستـم وقتی دیدمـِش ، زُل بزنم بهش بگم تو رو خدا راستش ُ بگو . از اول هَدفـِت چی بود ؟ چرا منُ بازی دادی ؟ قسم خوردم راست بگـو .. نَ با التمآس و دَعـوا ، خیلی آروم ازش بپُرسَـم ، شآیـَدم میگفتم دوستش دارم .. امـآ نشُـد .. از ذهنم بُـرو حسام ، هَر چیزی منُ یاد تـو میندازه . حَتی یِ مُشت استیکـر ، حتی اون خیابـون هآ . حَتی کلماتِ آشنـا ، تیکه کلام هآت ، حَتی وقتی یکی بهم ابـراز عَلاقه میکنه . یادت می افتـم بیقـراری میکنم :( هنوز لایـن بلاک نکرده و مَـن آرزو دارم یِ روز اتفـاقی تویِ این شهـر ببینمـت ..

دیـروز صُبـح دیگه دلُ زدم به دَریـا ، رفتم دکِه تَه خیآبون .. 5 تا وینستون لایـت گرفتم ، طرف هَم نَ تعجب کرد نَ چیزی .. اولیـن نَـخ .. پُشتِ حیاط .. یِ ته سیگارِ رژی اونورِ نرده هآ :) دُومی امـروز .. نصیحت هآتـون هَم نگه داریـن واسه عَمـ ه تـون :) ولی خُب گوشی نبـود ؛ از اولیـن تجربـ ه یِ عکسِ یادگاری بمونـ ه .

به اون یآرو جدیـدِ بود ، میگفت دوستَـم داره ، به اون پنآه بُـردم ، از یِ چآه به چاه ِ دیگه .. باید ی ِ جوری دَووم بیآرم بالاخره تآ فـراموشـِش کنم .. دُرست و غلط هَم هیچی نمیفهمَم . طرف جریـان رو هَم میدونـ ه .. نمیدونم چی پیش میآد ..

  دل ـَم یِ خوابِ طولانی میخـوآد ..

  • Setare

هوا گرم شُده ، خیلی بهتر از سَرماست .. چند روز بی حوصله بودم . زیاد بیرون نرفتم . دوشنبه یِ اتفاق افتاد کِ خوشحال شُدم . حسام تویِ تلگرام منُ از بلاک بیـرون آورد . احساس ـَم ُ بروز ندادم اما خُب مسلما یکی کِ براتون مُهمه از بلاک بیرونتـون بیآره خوشحآل میشین . بعد از پیام هایِ مَعمولی گفت : - 1شنبه هَفته دیگه میام پیشِت . مَن - ببینیم باز چِ اتفاقی می افتـ ه ،  - هَر چی ـَم بشه میام ! شآیـد از این که اینقدر منُ پیچونـده پشیمون شُده . واقعا نمیتونم واسه کارهآش دلیل بیارم ، از کاراش سَردرنمیارم اصلا . بدونِ ثُـبات ، بدونِ پآیبندی به حرف ، و 90 دَرصد بیمـار :|

 3 - 4 روز گلوم یه جوری بود ، دیگه دیروز سرما خوردم و خودشُ نشون داد ! شدید نیس ظاهرا .. ، دیروز صُبح رفتم بیـرون ، یِ رژ خریـدم ، ظاهرا بهش میگن گیلاسی ( اسمِ رنگ ـآ رو نمیدونم :| ) با یِ لاک . به قولا لاکِ بسته و سنگین :| حس میکنم زیادی باکلاسِ بهم نمیاد ، همون اسمارتیز باشم بهتره :)) یادم رفت سیگار بگیرم ، البته روم نمیشه . وینستـون گفتنش آسونتـره مارلبرو ِ :)) تو فکرم بود یِ نخ از بابـا کش برم ، اما میفهمـ ه ، میترسم :|

حسام حوصله ـش سَر رفته بود دیـروز دانشگاه ، بین کلاس هآش پیام میداد . سرگرمی ـَم ؟ یا خُب ما هَم بودیم همین کارو میکردیـم و طبیعی ِ ؟ وسواس گرفتـم چون کِ باهام خوب نیسـت .. بهش گفتم سرما خوردم ، گفت بریم دکتـر ، نَ پس تآ هفته دیگه خوب شو ، چون مَن زوود سَرما میخورم .. گفتم باشه نمیخوام سرما بخوری .. :) تو فکرِ یکشنبه هستم ، امیدوارم کنسل نشه ، از همه مُهم تر خدا کنِه اتفـاقی هَم نیفتـ ه . با خودم میگم چی بپوشم ؟ کدوم لاک رو بزنم ؟ کدوم شآل ؟ چه جوری دوست داره ؟ گاهی کِ منتظر چیزی هستم خوب در نمیآد ، امیدوارم اینطوری نشه . خواهشآ سبک بازی هَم در نیـار ، یکم سنگین ، جنتلمَـن با یِ ذره مسخره بازی ! یِ مدت آدم میشه یِ مدت دوباره خراب ..

عصر میریم خریـد ، از اونطرف هَم میریم خونه ، تا جمعه عَصر احتمآلا . امیدوارم بابا دیگه اخمـو نباشه ..

دیروز عصر پیتـزا ، الان هَم پیتزا . yum . YUm .. کلی گوجه سَبز خوردم دندونم کُند شده ، بازم میخوام :|

یِ ساعت گل گُلی تویِ مجتمع دیدم ، میخوام بخرمش ، بابا پول میده یعنی ؟ خودم تنهایی بخرم ؟

37 روز تآ بازی هایِ یورو 2016

  • Setare

دیروز 11 ـُم بود . روز تولُدم بود . کلی تبریک اینستآ و تلگرام و مجازی .. صُبح تآ عصر تو خونه تنهآ ، یکم موزیک ِ شاد واسِه دلِ خودم . خواهرم گفته بود واسم کیک میخره ، منتظرِ کیک بودم .. اولین کیکِ تولُـدم ! انتظار داشتم ، مامان ، بابا زنگ بزنن تولُـدمُ تبریک بگن ! انتظار زیـادی بود ؟ (: عَصرش خیلی بَد بود . حالم شدید گرفته بود . دوس داشتم یکی بهم زنگ بزنه و با ذوق و شوق بهم تبریک بگه ، جوری کِ حس کنی چقدر واسه اون طرف مُهمی ، چقدر از بودن ـِت خوشحاله ، کِ تو هستی ..

بالاخره آرزو کردم و فوت .. :) دوتایی نشستیم خوردیم .. مرسی بابتِ کیک .. مُنتظر تبـریکِ حسام بودم ؛ شب تبریک گفت ! گفتم فردا (1شنبه ) سرِکاری ؟ گفت نَ . خواستم یِ قبرستونی بریم کِ گفت مامانش مریض شُده ، بیماری قلبی و بیمارستآن .. باید پیشش بمونه .. حالم گرفته شد یکم گریـ ه کردم . کلا هِی نمیشه :)

جُمعه رَفتیم 50 کیلو آلبالـو دیدیـم ، مَن کِ دوست داشتم کلی خَندیدیم . رنگ و لَعآب داشت .. :))

امروز بابا زنگ زد ؛ صِداش ناراحت و اخم . گفت میآد بریم واسِه دندون ، مُتخصص ارتودنسی .. رفتیم گفت واسِه فاصله هآ زیاد تاثیـر و تغییـری نداره ، مُشکل فکِ .. کِ میتونین جراحی فک انجام بدیـن ، کِ هزینه بالایی هَم داره .. فاصله هَم راهِ دیگه ای هست کِ چیزی بذارن بین فاصلـ ه هآ . کِ خُب مُنتفی شُد .. 4-5 میلیون به نفع ِ بابا :| اما من و خواهرم نفهمیدیم بابا چرا اینجوری بود . تو راه کِ تنها بودیم گفت چیزی هست کِ به مَن نگی ، اتفاقی چیزی !! گفتم نَ ! :| مُسلمآ اگه چیز مُهمی فهمیـده بود بهم میگفت ! کیک ُ کِ دید گفت تولد کدومتون بوده ؟ بهم برخورد ، گفت تشریفآت دیدین ، بازم بهم برخورد . خواهرم گفت بذار به حسابِ ناراحت بودن ـِش . راضی ـَم کِ روز پـدر رو بهش تبریک نگفتـم :)

گفتم کِ خوابِ حسام رو دیـده بودم ؟ تو هواپیمآ بودیـم یا اتوبوس . آخراش نشسته بودیم ، اون پشتِ سرِ مَن بود . مثِ بچه ها حواسَم بهش بود :| صَندلی ـش رو داد عقب ، صَنـدلی رفت تو بغلِ پشت سری . یِ جورایی میگفتـم نکن ، طرف لـِ ه شد .. خواب و بیـدار بود ، گفت تشنمِـ ه ، یکم مکث کردَم رفتم واسَش آب بیآرم . یِ چی دیگه میدادن ، چآیی بود یا شربـت ، اول اونو بهش دادم . یکم بعد واسَش آب آوردم . رفتارام یِ حس توش بود ، مثِ علاقه :) بهش گفتم خوابشُ دیدم .. گفت : هَمِه یِ حَرفات بو عِشق میده ، مطمئن ـَم ، عاشق شدی ! عشق ِ ، الکی میگی کِ عاشقَم نیستی !

  امروز قفل بودم رو آهنگِ دایـان . حالِ مَن خوب نیست " کلیک "

  شدیدا رفتم تو فکرِ سیگار ، میخوام بگیرم یِ نَخ ، راستش روم نمیشه .. ببینم چی پیش میآد ..

  • Setare

دچآر روزمرگی شُدم و دلتنگِ دانشگاه ـَم به شدت ، بیرون کِ میـرم با خودم میگم این موقع هآ میرفتـم دانشگآه ، این موقع فلان ، بیسآر . دانشگاه ، بهونه بود ، راحت میرفتـم بیـرون ، شبا کلاس داشتم ، شبایِ شیراز رو میدیـدَم .. آرامش داشتم کِ شیراز موندنی ـَم . رفت و آمدم توضیـح نمیخواست .. حیف شُد .

وقتِ دُکتـر داشتم این هَفته .. بحث کردیم ؛ هرچیزی میگفتم ، میگفت از اعتمآد به نفسِ پآییـن ِ . گفتم مشکل با خآنواده و حسودی به خواهرزآده ، حتی نپرسیـد خانواده چطوری هستَـن مگه ؟ یا چی میگَن ! کلافه ـَم کرده بود . نَ من اون ُ میفهـمَم نَ اون منُ میفهمِـ ه .. برای اعتمآد به نفس گفت شروع کنیم اما بآیَـد از کسی هَم کمک بگیـرم ، لابـُد اون خانم هآ کِ اونجـآ هستَن ! مَن با کسِ دیگه ای هیـچ صُحبت ـی ندارم :| احتمـالا عوض کنم دکترم رو ، یـا اینکـ ه 1 بار دیگه برم پیش ـِش ! میگفـت مَن نگرآن ـِت هستم ، میگفت دوستی هایِ مجازی اشتباه ِ و حرص منُ در می آورد .. اونم حدس زدم عَصبی شُده بود ، دیـدَم کِ پآهآش رو تکون میداد :)



این عکسِ دیروز صُبح ، بالاخره رفتم حافظیـ ه ! تنهآیی . بلَد نبودم ، حدس میزدم گم بشم :)) اما طوری نشُد . سوال پرسیدم . یِ دونه بلیت :) توریست هآ ، بچه هایی کِ از مَدرسه هآ اومَـده بودن و رو اعصابِ مَن بودن ! :| آهنگِ سنتی کِ پخش میشُـد .. دلم کِ گرفتـ ه بود کِ چرا اینقـدر تنهآم .. تا جایی کِ یادمِ فقط یِ دختر تنهآ دیدم اونم دوربیـنِ عکآسی داشت ، آقایون تنهآ باشن زیآد عجیب نیست .. لذت نداشت برام ، یکم گشتم و دوبـاره سوال کردم و سوارِ خط شُدم . شیراز چند تآ اتوبوسِ شیک و دُرست داره کِ بالاخره سوارشون شُدم :)) تو راه رانیِ توت فرنگی و حُدود هایِ 1 - 2 رسیـدم خونـ ه ، به شدت گرم بود .

حسام گآهی سَلام و .. میکنه و با چندتا دونه pm همه چی تموم میشه . وقتی میگه مَن گفته بودم میرم یِ روز ، گفت GF ندارم به خُـدا . اما مَن نفهمیـدم چی شُد ؟ چه اتفاقی افتآد کِ دیگه واسَش مُهم نبودم .. چی شُد کِ قیـدِ همه چیُ زد و گند زد به همه چی ! چی شُد کِ از چشمش افتآدم .. نفهمیـدم . از فکرم بیـرون نمیری .. هَم ازت متنفرم هَم میخوام باشی .. لعنت بهت ..

روحی ، کِ ازش بدم میآد ، امروز منُ با فامیل ـَم صدا زَد ! جاسوسی منُ میکنه ؟ شوکه شدم . نمیخواستم فامیل ـَمُ بدونه . گفت از یِ app گرفتم ! دیگه چی میخوای بدونی ! اعصابم ُ خورد کَرد . خواهش کرد برگردم اما ازت بدم میآد با اون قیآفـت ! واتس آپ بلاکش کردم و اینستا بلاک و آنبلاک برای آنفالو شدن . :)

آخر هفته هایِ تُ*می .. امروز کسل و بی حوصلـ ه و دپ ، عصر بالاخره رفتیم سوپری و تنقلات و .. یکم حال ـَم بهتـر شُد . چرا نمیتونم اصَـن خونـ ه بمونَـم ؟! :| فـردا ظهر احتمآلا میریـم سینمـآ ، 50 کیلو آلبـالو ..

  • Setare

دیروز رفتم تآ دانشگآه یکم بگردَم .. مغازه دار کِ دیگه دقت نکردم ، ندیدمِـش ! بابا هَم زنگ زد گفت شآیـد بیآم اونجآ ، گفتم دانشگاه بودم مثلا ! واسه عکس و .. میدونست میرم یِ روز . بعد کِ قطع کرد کلا عصبی شُدَم . رفتم یکم زیتـون دور زدم .. برگشتم . یِ مسیر خلوت رو پیـاده اومدم . همون مسیری کِ با حسام هَم بودَم :) یِ مَردِ زشتِ پیـر از کنارم رَد شُد حرف ِ بَد زد . حرف ِ sxi :| با خودم گفتم میگـ ه و رد میشه میـره ، اما دیـدم دنبـال ـمه .. این وسط یکی دیگه هَم مُـزاحم شُد ، دو سه بار گفتـم مزاحم نشیـد ، رفـت . مَردِ زشت بی خیـال نبود ، یِ چیزایِ بدجوری میگفـت .. ترسیـده بـودم ، سوار خط شُدم . میخواست مطمئـن بشه سوار میشم ، سوار شُد ؛ پیـاده شدم ، پیـاده شُد :| رفتم اونـور خیـابون سمت ِ مغازه و آقـایون ایستآدم .. از اونطرف خیـابون منُ دیـد میزد و نمیرفـت ! منتظـرِ چی بود یعنی ؟ کِ برم جایِ خلوت و یِ کاری بکنـ ه ؟ تپش قلـب گرفتـ ه بودم . گرم بود .. زنگ زدم خواهـرم گفتم یِ مرد دنبالـمـ ه چیکآر کنم ؟ گفت یِ جآ شلوغ وایسـآ تآ بیـام .. دیگه خواهرم اومَـد ، اون ـَم دیـد .. ظاهـرا رفـت .. مرتیکـ ه یِ حش*ـری ؛ بیمـارِ جنسی :| بی نـآموس .. از اینجور مَردا میترسم ، بعضیـا کلا میبینیشون ترسنآک ـَن ..

دوستم میگفت مگه چِ تیپی بودی ؟ گفتم مانتـو کوتآه ، مو چتـری ، رژ قـرمـز ، کوله پشتی ، کفش بنفـش ، گفت منم بودم می اومـدم خونـتون :))) ولی خیلی بَـد بود ، تآ حالا مزاحمِ اینجـوری نداشتم .. زیآدم بلَـد نیستم چیکار کنم .. خواهرم میگه بـرو تو جمعیـت یآ مثلا به یکی از آقآیون بگو بیـاد کنآرت تآ اون بره ..

امروز حسام میتونست بیآد بریم بیـرون اما دیشب درست جواب نمیداد کِ میآد . منم pm دادم قهر کردم خوابیـدم .. کِ دیدم گفتـ ه بود میام فـردا ! اگه صَبـر کرده بودم شآیـد اُکی میشُد . گفتم هرموقع بیکار شُدی بهم بگـو .. خبر بده :) امروز هَمش با گریه گذشت . انگآر گریـ ه هآیِ چنـد روزم گیـر کرده بود .. از صُبـح تآ بعدازظهـر .. حسِ بیـرون رفتـن نداشتم ، یِ ذره هَم میترسـیدم ..

پسره بود ، 206 ، هَم دانشگاهی قبلی ، بعد از اون روز pm میخونـد اما جواب نداد دیگه ! خیلی رفتـارِ زشتی ِ ، مگه مَن خواستـم bf ـَم بشی کِ اینطوری میکنی .. در ضمـن خودت اصـرار کردی بریم بیـرون .. خیلی رفتـارِ بیشعور گونـ ه ای هس :| بهم برخـورد .. حالا انگار میخواستم چیکآرش کنم ..

خسته شُدم از همه چیز ؛ دلم میخواد با یکی برم بیـرون ، خوشگذرونی ! یِ اددلیست دُرست و حسابی . هیچکس هَم نیست کِ بیـاد .. یا کار یا دانشگآه ، یا اینکه مَن نمیخوام با اون برم ! شآیـد فـردا تنهایی برم ؛ دوس دارم حافظیـ ه برم اما بلَـد نیستم . شآیـد باز برم ارم .. کآش اتفآفی حسامُ میدیدَم تو رفت و برگشتِ دانشگآهـِش ..

   یِ آهنگِ شآدِ مَشهدی ِ ؛ جَدیـد نیس " کلیک "

   از این عکاس هآیِ مَغرورِ اینستآ بدم میاد ولی عکس هآشون ُ دوس دارم ؛ از اینآ کِ فقط سلفی میگیرن هَم متنفرم . بی ذوق ـایِ بی هُنـر :|

  • Setare

چِ روز بدی بود اِمروز . کسل ، خسته ، کاملا بی حوصله . حسِ آدمایِ مریض . روزایِ تعطیل خیلی بَد ـَن .. مخصوصا عصرهآش ! خونمـون هنوز گرم نشده ! لباس زمستونه پوشیـدم :)

دیـروز صُبـح یِ قـرار داشتم . با اون دوسـتِ جدیـد کِ 206 داشت . ماجـرایِ جالبی هَم پیش اومَـد . شبِ قبل ـِش گفت مَن سرِکار نمیـرم صُبـح ، بریـم بیـرون . گفتـم بریـم ارم بشیـنیـم . گفتم خودم میآم . میترسیـدم سوارِ ماشین ـِش بشم . گفتم مَن خودم میآم ، گفت نَ میام دُنبالت با هَم بریـم .. با کلی شک و تردیـد قبول کردم . میگفت درِ ارم بلَد نیستم :| :| 9:30 قرار شُد بیآد ، صَدقه دادم اول . کلی زنگ زدیـم همُ پیـدا کردیم 4 راه :| یِ 206 نقـره ای . تمیز هَم بـود .. موزیک رو صِدای کم بود . دست هَم نداد اصلا :) از یِ مَسیر عَجیب هَم میرفـت ، مَن آشنآیی نداشتم . ترسیـده بودم یکم .. میخواست از یِ مَسیـر بره ارم ، کِ ترافیک نباشه . یکم بعد گفت عینک ـتُ دربیـار .. بعد گفت جآیی ندیدمـت ؟؟ مطمئنی غیرانتفاعی بودی ؟ گفتم کاردانی علمی کاربردی بودم فُلان جـآ ! گفت آهـآ ، هَمـون و .. اونجآ دیدم ـِت .. منم هنگ :| گفت دوست ـِت ، آرزو .. من باز هَنگ :| :))  طرف هَم دانشگآهی در اومَـد :)) اون سریع شناخت چون عوض نشده بودم .مَن نشنآخت ـَم ! حسآبداری بوده . دوستت کِ سرش میجُنبیـد هَمه میشناختـن و فلان ! اصَن عوض نشُدی . عینکشُ در آورد ، اما مَن نشنآخت ـَم .. اصرار داشت کِ یادم بیآد اما نمی اومـَد :)) کُپ کردیـم ، اومَدیـم بریـم ارم ، جآ پـآرک نبـود . پیچونـد .. ساکتِ سآکت بودم تو مآشین ، موزیک به جآمـون حرف میـزد .. سیستمِش خیلی خوب بود . از روحی خیلی بهتـر .. فکر کنم Pioneer بود . صدا رو میـداد بالا .. دوپس دوپس میکرد .. :)) bass ـِش خوب بود ، حتی آهنـگ هآیِ غمگیـن .. چمران یکم ایستآد ، تو ماشیـن حَرف زدیم .. شکلات داشت ، بهم داد .. در مورد رابطه ای کِ توش بودم حَرف زدم ، هَنگ و مُتعجب بود . نمیفهمیـد :)) در مورد بچه هآیی کِ اومَـدن این دانشگاه حَرف زدیم .. عکسِ قدیمی نشون داد تو گوشی ـش ، تازه یآدم اومَد !! گفتم آره میشناسَم ، یـادم اومَد ... !! عوض شده بود خیلی .. حرکت کردیـم کم کم ، گرم بود ! گاهی صـِدا رو کِ میداد بالا شیشه رو هَم یکم میکشیـد بالا . آهنگ هآش هَم خوب بود . دو تا آهنگ غمگیـن داشت میگفتم میشه بزنی بعـدی ؟ یکیش آهنگی کِ حسام هِی تکـرار میکرد ، یکی اونی کِ باهاش گریـ ه میکردم . اون آهنگِ شاد خشایـآر جونـوم فدات ، با اون سیستمش خیلی خوب بود :D قلبِ آدم تپش میگرفت .. بلندِ بلند بود :)) انرژی مُثبـت گرفتم .. همون 4 راه پیآده شدم .. وااای . یادم میـآد هَم دانشگاهی بودیـم یِ جوری میشم . خجالتـی :)) از اون موقع دیگه ساکت شده ؛ پیام هَم نداده . نمیدونم چـرآ ..

حسام میگفت مرخص شده ، میگفت باز میخواد خودکشی کنِ . گفتم حلال ـیت بطلب اول .. مَن نَ حلال ـِت کردم و نَ میکنم . حرفامُ بهش زدم اما میگفت مَن کِ نمیفهمم ! گفتم میخوام ببینمت . گفت اُکی .. گفتم شنبه 1 شنبه اینآ .. گفت یا دانشگاه ـَم یا سرِکار .. گفتم 1 ساعَت وقت ـتُ بده به مَن این بیـن ! خیلی دل ـَم میخواد ببینمِش .. یِ قَـرارِ رَسمی .. اما اصـرار نمیکنم دیگه ..

امشب لاین پیام داد کِ خوب نیستم . اعصابشُ خورد کرده بودن ، داداش ـِش ! خوب نیستی بهم پیام مـیـدی ؟ این خوبه ! سَنگ صبـورم ؟ چی هَستم واسـت ؟ حسآب میکنی رو مَـن ؟ نمیدونم چِ فکـری بکنم .. ولی خوب بود ..

گل هایِ ریزِ صورتی ..

نَ روز پـدر رو تبـریک گفتم نَ چیزی خریـدَم . خواهرم زنگ زد تبـریک گفت .. دیشب تو اتآق ـَم سوسک بود ؛ لایِ روزنآمـ ه ! شآنس آوردم شنیـدم .. خواهرم ُ صدا زدم ، کشتیمـِش .. ولی میترسم دیگـ ه ..

به خواهرم گفتم برم دانشگاه واسه کارهآم .. کارهامُ کردم اما نگفتَم . شنبه به بعد .. یِ قرار با حسام لازم دارم .. یِ نفر بیتالک پیدا شده ، بهم علاقـ ه پیدا کرده ؛ میگه دوسِت دارم بذار با هَم باشیم بهم تکیه کُن .. شاعر یا نویسنـده هَم هست .. غیرتی هَم هست ! کآش یِ دوست بودی فقط .. چون مَن وارد ایـن جریآن هآ دیگه نمیشم .. :)

ک*ن ِ 206 یهویی .. :)) " کلیک " البتـ ه ایشون 207 هستَن .. Photo By me ..

هفته یِ پیش وزن کردم 52 بودم .. BMI میگه مُتنآسب هَستی ..

حرفِ دیگه اینکِـ ه .. پلیسِ نامَحسوس اَمنیتِ اخلاقی  !  F u C k .. خوبه این چرت پرت هآ از تهران شروع میشـ ه ..

 

  • Setare

یِ چنـد وقتِ دستم به نوشتـن نمیـره ، حسش نمیـآد . همش میمونه رو هَم و پست طولانی میشه ! قبلا هر روز مینوشتم ؛ روزمرگی .. امشب بی حوصله ـَم . احساسِ تنهآیی . دلم اون شور و شوقِ حسام رو میخواد ، آدمِ خل و مسخره ای بود ، واسم جَذاب بود ، یا اون شبآ کِ هِی پیام میدادیم تآ اینکه بخوابیـم . تو تاریکی نشستم . برنامه نود ، نظرسنجی شرکت کردم و خآموشش کردم :/

روزها رو قاطی میکنم . کلی طول میکشه تا یادم بیآد دیروز چیکارهآ کردم .. شنبـ ه صُبح رفتم دانشگاه ، عکس و کپی رو بهشون دادم ، امضا گرفتم و فرم تسویه رو هم دادم و تموم شُد ! مغازه دار سرش شلوغ بود ، لاک خریـدم ، شال خریـدَم .

دیروز هَم تصمیم داشتم برم ارم قدم زنی ، خیلی دل ـَم میخواست یکی از اددلیستآ باهام بیآد ، اما کسی نبود . رفتم بیـرون دیدم یِ خیابونی رو به مناسبـت روز ارتـش بستـن و برنـامه هآیی هست . ایستآدم کِ یکم فکر کنم ، دو تآ سربـاز اومـدن ، یکیشون گفت از مآ عکس میگیـری بعد بفرستی ، یِ نگآه بهشون کردم و گفتم نَ :)) خُ به مَـن چِ ، به یِ عـآقـا بگیـن :| ارم قدم زدم ، برگشتـنِ رفتم سینمـآسعـدی و یِ مسیر طولانی رو پیـاده برگشتـم . با حسام این مسیرُ پیآده رفتـ ه بودیم اما اون روز اصَن احساس نمیکردم طولانی ِ .. 3 تآ چهار راه .. تنهایی یعنی هَمین .. کِ مَن خودم به خودم بگم پآیه ای پیاده بریـم ؟ طولانی ِ ـآ و بعد بگم آره پآیـه ـَم ، بریـم ! بریـم :)

شبِ شنبه ، از 12 گذشتـه بود کِ حسام لایـن پیآم داد ! دقیقا داشتم بهش فکر میکردم ، اون لحظه کِ تو تاکسی کنارم بود .. آروم بود ایندفعه . منم مُدارا کردم .گفت اول عکس بذار آیدیـت . بَعد حَرف بزنیـم . اینجور دلِ آدم میگیـره . بعدش گفت با چند تا پسَر چت میکنی . گفتم : نمیدونم نشمُردم :| گفت امشب دلم برات تنگ شده بود ! بعد در اومَد گفت فردا ( یعنی یکشنبه ) بریـم بیـرون ، 1 شنبـ ه ـستآ .. گفتم میـرم ارم اگه میخوای بیـآ .. گفت باشِه و فلان . ساعَت پُرسیدم نگفت . گفت شوخی کردم . هَنـوز مرخص نشدم کِ :/ نمیپرسی اصَن :/ بَعد مثِ قدیمآ بغل و اینآ ، مَنم لَـج نکردم .. گذاشتم خوب باشیم با هَم . گفت با پسَرا چت نکن کِ مثِ اون پسَره نشه ( روحی ) گفتم بگو کِ مثِ تـو نشه :| اون - دَستـت دَرد نکنه . مَن با این وضعیـت بازم حواسَم بهت هَست ، سَرِ قول ـَم هَستم اونوقـت تو تیکـ ه مینـدازی ؟؟  - مرسی حسام ولی مَن ضربـ ه اصلیُ از تـو خوردم ، خودتم میدونی  - مگه مَن چیکار کردَم ؟  - راحَت بگم ؟ قلبم ُ شکونـدی .  - گفتی عاشقَم نمیشی ، پَس چجوری قلـب ـتُ شکونـدم  - عشق آره . اما گفتـم وابستـ ه میشم یـادتِ . گفتی بشو من نمیـرم . - مگه الان رفتـم ، الان این روحَمـِ ه داره باهآت چَت میکنه  - اگه نرفتـ ه بودی روزآم با گریـ ه نمیگذشت .  اونجور تو خیـآبون التمـاس نمیکردم ..  [ بعد از چندتا پیام .. ] گفت : دیگه اذیتـت نمیکنم اگه زنـده مونـدم  - اون قلب مثِ قبل میشه ؟  - مَن سَرِ قول ـَم هستم ، آره مَن میسازمش .   - جآش میمونـ ه  - من ساخته بودم اون قلب ُ چرا دوبـاره نتونم بسازم  ! بعد هَم پیام های دیگه ..  کلا حسام یِ تخت ـش کردم ؛ مَن رو حرفاش زیـاد حساب باز نمیکنم اما خیلی دل ـَم میخواد باز ببینمش . کآش قبـول میکرد بریم ارم ـی جآیـی .. بدونِ مَسخره بـازی ، منم نمیخوام التمـاس کنم باز ..

امروز صُبح رفتـم تا دانشگاه ، رسیـدم مغازه دار ، داشت میرفـت بره تو کوچـه ، هَم ُ دیـدیم و به هَم لبخـنـد زدیم و رَد شُدیم . میخواستم برم پیش ـِش :( دوست ـِش هَم مغازه بود ، نمیدونم در جریـآن هسـت یـآ نَ ! همش دلم میخوآد با یکی برم بیـرون ، اما یا دانشگاه دارن یآ سرکار هستـن .. یِ دوستِ جدیـد پیـدا شده ، 206 هَم داره .. واسه یِ روز میشه روش حسآب کرد ! اما صُبـح سرکارِ ...

حسِ خوبی ندارم ، هنوز حسام منُ تویِ تلگرام بلاک نگه داشته .. احتمالا چون میدونه از اونجآ چک ـِش میکردم .. خسته ـَم ، حسش نیست ..

  • Setare

این چند روز هَوا عالی شُده .. بهاری ، خُنک ، بارون هآیِ بهاری . نم نم ، شدیـد .. زمیـن خیس . بویِ بهارنارنـج . همه جآ سبز . حالِ آدم ُ خوب میکنه شآیـد ! چهآرشنبه عصر خواهرم جایی کار داشت منم رفتم . قدم زدیم .. قصرالدشت ، ملاصَـدرا .. هوا ، هوایِ قـدم زنی بود .. ابری بود و نم نم بـآرون زده بود .. سرِ سینما سعدی پیاده شدم تنها اومَدم . مغازه دار هَم نگاه کردم. خودش بود و یِ پسره دیگه کِ شآید دوستش بود . خودش تلویزیون میدیـد و دوستش حواسِش بیـرون بود .

فکر کنم دوشنبه عَصـر بود مادربزرگ ـَم فـوت کرد ... سه شنبه خواهَـرم رفت ، مَن نرفتم . دیروز صُبح رفتیم خونه مادربزرگ ، ظهر تا شب . موقعِ دَر زدن ، بابام گفت موهاتُ درست کُن هر جایی مکانی و این صُحبت هآ . خُب من مویِ چتری ُ چیکارش میکردم ؟؟ :| از حرفش آتیش گرفتم . خُب آخِ چون هَمه از خود بودن .. ! خلاصه گذشت . بعد از ناهار هَمه رفتن حسینیه و .. بعد هَم قبرستآن . من و خواهرم و نی نی و مامان و یکی دیگه موندیم خونه .. خودمُ وزن کردم 51 ، 52 بود . تآبستون پآرسال کِ مریض بودم ، غذا نمیخوردم 47 بود .. ولی خُب راضی ـَم . دخترِ دختر خاله ـَم کلاسِ 8 ـمِ . میشه سوم راهنمایی ! ظاهرا از من خوشش اومد . بهم نمیخورد 22 سالـ ه باشم . هم کلام شُد ، میخواست شمارشُ بده اما گفت فعلا گوشی نداره . دُختـرِ خوب و بامعرفتیِ . اما خُب کوچیکتر از منِ خیلی :/ شب هَم آشِ رشته خوردیـم . امـروز عصر باز رفتیم اونجا یکم موندیـم . دربـی شروع شُـد . دایی و پسرِ دختـر خالم نگاه میکردن .. ظاهرا استقلالی بودن . مَن پرسپولیسی ، با اینکه لیگِ ایـرانُ نگاه نمیکنم و مُهم نیس . وسطِ دو نیمه اومدیـم خونـ ه .. بارونِ بهاری می اومَد . یِ رنگین کمآنِ بزرگ دُرست شُده بود .

دوست دارم بـارونِ بهاری ُ .. میشه زیـرش موند . میشه حسِش کرد . چون من از سَرمایِ زمستون متنفرم :) دیدم بازی رو 4 - 2 بُردیـم ..

حسام فکر کردم آدم شُده اما نَ . هنوز بی ادب ، هنوز هَمون حرفآ . زنگ زدم اون روز رَد زد و اشغال ـَم کرد . نمیدونم ولی مُسلمآ لیاقت ـِت هَمـون ج.ـنده و خراب هآیی هست کِ خودت میدونی و همون داف هایی کِ میگی خوشگل ـَن :) مَن کِ نفهمیـدم چی شُد و چرا اینکارهآ رو کردی .. بازیِ مَسخره ای بود . بازی با احساسِ من بود . [ چِ ساده دل سپُردم ]

  • Setare

امروز صُبح رفتم خیآبـونِ ارم برای قدم زنی .. هَوا عالی بود .. خُنک ، بهاری ! یکم قدم زدم ، یکم نشستم ! شلوغ نبـود . یکم کِ گذشت . یِ خانمی ُ دیدم . دفتـر دستش بود و واسِه خیریـ ه از آدمآ کمک میگرفـت . از مَن هَم پرسیـد . یادمـ ه اون روز کِ با حسام بودم هَم اومَـد .. حسام اذیـت ـِش میکرد ، میگفت مآ با هَم نسبتی نداریم ـآ . این اومده کنارِ مَن نشسته .. پآشو برو خآنم ، اینقـدر چرت و پرت و زبون درازی کرد :)) آخرش هَم خانم یِ چیزی بهش گفت و رفـت . خواستم بگم خآنم من ُ یادتِ ؟ اون ُ یآدتِ ؟ ول ـَم کرد رفـت ... شمآ اینجـآهآ ندیـدیـنش ؟ :( چقدر دل ـَم گرفـت وقتی خآنم ُ دیـدم .. همه چیـز از تویِ ذهن ـَم گذشت ! یکم بعد دوباره قدم زدم رفتم بالا و برگشت ـَم .. دیگه داشت ظهر میشُـد .. با خودم میگفتم شآید حسام ُ نمازی ببینم ، واسه یونی رفتـن زیـاد میآد اونجـآ اما یکشنبه هآ کلاس نداره !! اطرافُ نگاه میکردم ، شلوغ بود اما حسام ـی در کار نبود .. :)

سینمآ سعدی پیآده شُدم ؛ قدم زدم ، مغازه هآ رو نگآه میکردم . یکدفعـ ه یکی از اددلیستآمُ دیدم ، همون کِ شنبه میگفت منم بیآم ارم ! شک داشتم اما تیشرت ـِش ضایع بود . پشتِ سرش میرفتـم . رسیدم تآ جایی ، اون خودپرداز ایستآده بود ، زنگ زدم بهش گفتم کجآیی ، گفت فلان جآ ، گفتم پس درست دیـدم :)) دیگه اومَـد همُ دیدیـم .. تا یِ مسیری با هَم رفتیـم و بعد مَن مسیرم جُدا شُد .. زیآد گرم نمیگرفـت شآیـد چون گرسنه ـَش بود حوصله نداشت :)) . تو راه کِ بودیم روحی زنگ زد ، فکر کردم یکی دیگست ، اشتباه گرفتـ ه بودم :| جواب دادم ، باهآش اُکی بودم :| گفتم بیرون ـَم بعد زنگ میزنم ، ببخشیـد :| بعد زنگ زد ! گفتم سرکاری ؟ :)) روحی اصَن سَرکار نمیرفـت ؛ و مَن همچنـآن اشتباه گرفتـ ه بودم :)) گفتم نگـران ـَم شُدی ؛ مُهمه واسَت ؟ گفت آره ، گفتم خوبـ ه :)) گفت بعد بهت پیام میـدم گفتم باشه :))) اینقدر خنگ ـَم :| حَتی صداشُ تشخیص نـدادم . خَنده دار بود خیلی :)) شب پیام داد کِ بمون و این صحبت هآ ، گفتم نَ .

دیشب از لاینِ حسام پیام اومد کِ : آرتین گفته جواب نَدم ، اعصابش خُرد بود ، شرمنـده پیام نده . مَن : باشه . زورش گرفت بهش گفتم بازی ِ این کارا ؟؟ نمیدونم . بی خیآلش ..

فَردا بَعدازظهر احتمالا بابا میآد اینجآ ، وقت دنـدون پزشک داره ، شآید با هَم بریم واسِه اُرتودنسی سوال کنیم .. صُبح نمیدونم دوباره برم بیـرون یا نَ ! کلا از خونـ ه مونـدن بدم میآد .. ظهرهآ هَم دلَم نمیخواد برگردم . ولی خسته میشم ..

عَصر رفتم رفاه ، هَم لاک و هَم دستبنـد و تنقلات خریـدم . دلم یِ مغازه بزرگ پُـر از لاک میخواد ..

  • Setare

صُبح گوشیم ُ گذاشته بودم رویِ 8 زنگ بخوره . چقدر سختِ بلند شُدن . کلی طول کشید حاضر شُدم . قبلِ 9 زدم بیرون ، سوار خط شدم رفتم .. هوا خوب بود ، بهاری بود .. بقیه مسیر رو پیاده رفتم تآ ارم . یکم یادِ حسام افتآدم . با هَم رفته بودیم اونجآ .. دنبالِ اون نیمکت میگشتم کِ نشسته بودیم . تو ذهن ـَم با خودم حَرف میزدم . به خودم نشون میدادم میگفتم "اون نیمکتِ بود نَ ؟ یادش بخیـر ! " "کلیک" همه جآ سَبـز بود . جَو هَم خوب بود .. یِ دونه بلیـت ! کلی گلِ قرمـز ، صورتی .. یِ حسِ خوب و نشاط میـده به آدم .. خلوت بود تا حَدی . توریست هآیِ خآرجی .. یکم بویِ بهار نارنـج ..

قدم زدم ، گشتَم ، کنار برکه رفتم . ماهیِ قرمز و لاک پشت . یکی دو تا از مآهی ـآ خیلی بزرگ شده بودن ! :/ اما هَم آبش تمیز نبود ، هَم ماهی هآ رو آب نمی اومدن و هَم انعکاس باعث میشُد عکس خوبی نشه . یکم نشستم ، زنگ زدم حسام ، پیشوازش از محسن یگانه بود ظاهـِرا ! جواب نداد ، یکم بعد دوباره زنگ زدم ، زودتر قطع کردم بازم جواب نَداد . هیچی هَم نگفت ! یکم دل ـَم گرفت ! دوبار زنگ زده بود قبلن نتونستم جواب بدم . چقدر حیف شُد .. زنگ زدم دکتر وقت بگیرم ، گفت بهتون زنگ میزنم :) درخت هآیِ صورتی ..

قشنگ ـَن ! آخرین قدم هآمُ زدم و اومَدم بیـرون . داشت کم کم ظهر میشُد دیگه ، خیابونِ ارم یکم قدم زدم .. حس میکردم وقت کَم آوردم .. میخواستم بمونـم . ظهر بود دیگه .. به یکی از اددلیستام pm داده بودم ارم هستم . اصرار داشت بیآد قبول نکردم ، زنگ زَد یکم صُحبت کردیم .. شآرژش تموم شُد .. دوباره پیآده برگشتم ، سوار خط شدم ، سینما سعدی پیآده شدم ، بازم پیآده ، مغازه دار رو دیـدم ، فکر کنم اون هَم دید ، رَد شدم اومد بیرون سیگار بکشه ، دیگه کم کم باید تعطیل میکرد .. زیرِ یِ سایه ایستآدم و حواسَم بهش بود ، اِس دادم : " اینقدر سیگار نکش :)) " جوابی نداد ..  نزدیک هآیِ 2 رسیدم خونـ ه .. خوشم اومد دوست دارم باز برم . میترسم بابا زنگ بزنه صُبح :/

  djmavi به کآمنت ـَم جواب داد باز ذوق کردم ..

  آث میلان - یوونتـوس .

  • Setare