:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

امروز جُمعه بود . مثلِ هَمیشه گرفتـ ه .. چهارشنبه صُبح رفتـم بیـرون ، هَم کارتُ شآرژ کردم ، هَم قدم زدم و هَم مآست و پنیر و .. ! بابا گفته بود ممکنه بیآد و از شانسِ مَن اومده بود خونه و مَن نبودم ! البته خوب شُد کِ بفهمـ ه مَن بیرون هَم میرم ، باید عآدت کنِه به این قضیـ ه ! موقع برگشت از سمتِ مغازه دار خواستم رَد بشم . تصورم این بود کِ داخلِ مغازه است و حواسش نیست ، نیم نگآهی میکنم و میرم . قصدِ دیدار و صحبت نداشتم اما دیدم تویِ پیاده رو ایستآده ، رو به رویِ مغازه و سیگار میکشه . پیراهَن و شلوارِ سفید . سرمُ انداختم پآیین .. رسیدم بهش ، همُ دیدم ، نیشش باز شده بود مثِ خوشحالا :)) سلام احوالپرسی کردیـم . میخواستم برم کِ ازم خواست بمونم . گفتم دیرم میشه . - 5 دقیقه ! رفتم داخل مغازه تآ بیآد . زیاد بهش نزدیک نشُدم . - چه خبر ؟ - هیچی . فکر میکرد دکتر بودم باز و یا از چیزی ناراحت ـَم . گفت موهات چرا پریشونـ ه ؟ بیا ؟ رفتم جلو مثلا درستشون کنِه . دوباره ریختشون به هَم ذوق کرد :)) مریـضِ دیوانـ ه :| خندوآنـ ه پخش میشُد ، لپ تآپ روشن بود .. میگفت تو با رنگِ صورتی زنده ای :)) گفتم بنفشِ :| نشست رو میـز ، کنارش بودم . عینک ـمُ زد به چشمآش با گوشی مَن خودشُ نگاه کرد :)) میگفت کوچولویی و این چیـزا .. لُپ ـَم ُ کشید گفت جوجو :| دیگه کَم کَم خدافظی کردَم . گفت مُراقب خودت باش ، از پیآده رو بُرو .. دَست دادیم و اومـدَم خونـ ه .

عَصرِ هَمون روز بود فکر کنم . گوشیم زنگ خورد و به هَمون اسمی کِ حسام رو ذخیره کرده بودم . نمیتونستم جواب بدم . عَصبی شدم واسِه شانس ـَم . میخواستم باهآش صُحبت کنم . اِس دادم . گفت خودمم ، حسامم . اومدم مُحوطـ ه بیمآرستآن ! باز ازش خواستم بگه کدوم بیمآرستآن امـا جواب نداد . گفت کم مونـده تو هَم بیآی .. مُخ یِ پرستآر زدم فلان بیسآر ، بیای خراب میشه !! هَمیشه عادت داره چرت و پرت بگه ، انگار کمبود یا عقده داره :| بعد گفت داداشم دُروغ گفته کمآ کجآ بود . کمآ نبودم . گفتم پس بهش بگو خَر خودشه :| ! گفت با دوستش رفتن از جآیی بپـرن ، دوستش نپریـده و خودش پریده :| اون نجآتش داده !! گفتم کِی مرخص میشی گفت نمیدونـم . آخرین پیامَـم این بود کِ جُدا از همه یِ این بازی هآ مراقب خودت باش . - بازی ؟؟ اُکی بای . حس هآیِ مُتناقضی نسبت بهش دارم . دل ـَم واسَش تنگ میشه اما ازش خوشم نمیاد . دوست دارم برگرده اما حسِ خوبی بهش ندارم . هَم میخوام هَم نمیخوام .. چون کِ بیماره روانی ِ .. :) امروز بهش پیام دادم جواب نداد لابد بهش برخورده !

دیشب مهمونی بودیـم .. واسَمون خیلی اتفاقِ نادری بود . خیلی . اولین بار بود رفتیم خونشون .. شام تدارک دیده بودن . خورشت ، مرغ ، سالاد ، ژله ، حلوا ، اون زرشک و خلال هآ چِ خوشمـزه بود . شبِ خوبی بود ، دوست داشتم .

کآر پیدا میکنم از روزنآمـ ه . اما هنوز تفریح ـامُ نرفتم :( و اینکه میخوام برم سرِکاری چیزی ، اما هَمین کِ پیدا میشه ، میگم نمیشه ، نمیخوام ، نمیتونم ، یِ حسِ مسخره :( یِ جوری میشم . بابا اینا میخوان نت بگیرن ، 3 تا وبلاگم ُ با یِ شیوه هایی از سرچِ گوگل بیـرون آوردم . حالا نمیدونم میشه ، نمیشه ! خیلی حیـف شُد ، رتبه هآم تو گوگل راضی کننـده بود اما ترسیـدم ! به ریسکش نمی ارزیـد . قرار هآ ، حرف هآ و همه اینآ ..

فـردا صُبـح اگه خُدا بخواد میخوام برم باغِ ارم ، تنهآیی .. نمیدونم میشه یآ نَ و امیدوارم هوا خوب باشه و اتفاقی هَم نیفتـ ه . شآید اونجا زنگ بزنم حسآم . یِ زنگ هَم بزنم دکتـر وقـت بگیـرم ..

  • Setare

هوا شده مثلِ زمستون ، امروز چسبیده بودم بخاری . حوصله و اعصاب نداشتم .. یِ لیوان ِ بزرگ چآیی درست کردم تنهایی .. دیشب یک ساعت بعد دوباره همون کِ ادعا میکرد داداشِ حسامِ جواب داد گفت بذار یکم حال ـِش خوب بشه بعد میگم برو ببینش . قبول کردم . بعد از یکم پرسید Gf ـشی ؟ گفتم نَ ولی دوستش داشتم . - آهآ خوبه ، پس عیبی نداره بیشتر آشنآ بشیم ، فکر نکنم حسام ناراحت بشه . - هه بی خیال - اُکی . اگه داداشش هستی کِ خیلی خری ، اگر هم خودِ حسام هستی کِ بیمارِ روانی هَستی (:

دل ـَم برای گذشته هآم تنگ شُده .. برایِ روزایی کِ میرفتم دانشگآه ، واسه روزایی کِ شبا دیر میخوابیدَم و ظهرها بیدار میشُدم و سریع آماده میشُدم میرفتم کلاس ، لاک زدن هآم ، تعریفِ بچه ها ! جلویِ آینه و موهایِ یِ وَر ، رژلب قرمز ، آواز خوندن هآم ، مآنتو کوتاه سوییشرتِ صورتی .. تو ایستگاه مینشستم . دُختری با هندزفری در شهر و قدم زدن هآیِ آروم ـِش .. مزاحمت هآ . وقتی هَر روز اُمیدم دیدنِ مغازه داری بود کِ هیچی ازش نمیدونستم . اون روزایی کِ تنهآ مینشستم تویِ حیاطِ دانشگاه ، چقدر خوب بود ، سرمآ ، گرمآ ، خنده هآمون ، شیرینی خوردن هآ ، ساندویچی ِ پآرامونت ، کلاسِ گلستآنه چقدر بَد بود ((: چِ روزا کِ با بغض و گریه قدم میزدم .. اون Candy Crash بازی هآ سرِ کلاس حسابرسی .. نق زدن هآمون ، استاد بسه بریم خونـ ه .. اون پسر جوون کِ استاد آمارمون بود ((: روزایی کِ مطمئن بودم شیراز موندنی ـَم و راحت بودم . یِ جور کلاس برمیداشتم کِ به جز جمعه بیشتر از 1 روز خونه نمونم . اون خیابون ذوالانوار ، باشگاه تختی .. قدم میزدم . تربیت بدنی داشتیم .. مرتضی پآشایی واسَم میخوند ..

اولین قرارم با پسر ، با " م " بود ، آیین نگارش داشتیم . صُبح تا ظهر بود . چه زود گذشت .. بعد هَم آدمایِ جدید .. اون روزایی کِ قدم زنان می اومدم خونه ، اون آهنگ هآ .. اون روزا تویِ بیتالک کِ حسام پیداش شُد . اون روزایی کِ اددش نمیکردم و شآید واسه همین واسَش جذاب بود ، منُ میخواست . لَجباز بودم ، حرف گوش نکن ، میگفتم مَن به کسی نمیگم چشم ! اولین قرارمون ، اون شب ، بعد از کلاس .. یادتِ مجبور شدم بهت زنگ و اِس بزنم ؟ یادتِ گفتی اگه راضی نیستی شمارتُ پاک کنم ؟ قد بلندِ دراز ((: چقدر خوب بودی باهام .. تو همون حسام بودی ؟ کِ میگفتی دلت برام تنگ میشه .. میگفتی گریه هآتُ بیار پیشِ خودم . میگفتی پآکی خوبی .. تو تویِ گریه هام و غصه هآم پیدات شُد . اومَدی کنارم باشی کِ تا تهش بمونی !  بعد از اون ، پیـدا شدنِ روحی .. بعدش کلی اتفاقایِ بَـد .. ولی دور دور کردن هآمون و 206 و موزیک و اینآ خوب بود .. تجربه یِ جالبی بود .. وقتی حال ِ بدمُ میدیدی ، دستامُ گرفتی اما فهمیدی دلم جآیِ دیگست ! چه بحث هآ و کل کل هآیی پیش اومَد !  مجبورت کردم دیگه گُل نکشی ، قول دادی و گفتی دیگه هَم نکشیدی .. حسامی کِ میگفت هدفش خندیدنِ منه با یِ غمِ بزرگ و گریه ها ولم کرد و رفـت .

چقدر سختِ این خاطره هآ .. وقتی فکرشُ میکنم میبینم کآش زمانِ دانشگآه یِ BF دُرست و حسابی داشتم کِ اغلن از آزادی ـم استفاده کرده بودم .. ولی مَن شانس ـَم اینجوری بود کِ اینآ ترم آخر پیداشون شُد . کآش اغلن کلاس هآمُ پیچونده بودم تنهایی رفته بودم گردش .. نمیدونم .. انگار همیشه گذشته هآ بهتره ، بس کِ زندگیمون بدتر میشه .. دلم همون روزا رو میخواد ، نمیتونم با نبودِ دانشگاه کنار بیام .. :بغضِ زیآد

  • Setare

هوا گرم و بهاری نیست ! سَرد شده کمی و این اصلا لذت بخش نیست . اتفاق زیآد بود . حسِ نوشتن نبـود . نوشته هآم طولانی میشَن . این مُدت شماره حسامُ دادم دوستم چک کرد دیدم زندست پس (: عکسشُ نشونم داد . وقتی دیدمش صداش تویِ گوشم بود . حسِ عجیبی بود .. بعد از اون زده بود به سَرم کِ برم دنبالِ محله ـشون و اونجاها بگردم شآیـد پیداش کنم . اما خُب از ما دور هستَن . بعد از یکم ، از سرم افتآد . صُبح هآ میرفتم بیـرون قدم میزدم . یِ روز ـِش هم یکدفعـ ه بآرون گرفت . ابـر و آفتآب بود . منم آروم قدم میزدم . از عید کِ موهامُ چتری کردم ، ظاهرا بیشتر تویِ دید بودم ! اشآره و دَست تکون دادن و ماشین هایی کِ قصدِ آشنایی داشتن . اون هاچ بکِ مشکی اسپُرتِ خوشگل کِ بعد پشیمون شدم ((: امروز اون 206 نوک مِدادی کِ چراغ زد ، بعد هَم اون شاسی بلند کِ دست تکون داد ! اما بی خیآلشون !!

سِه شنبـ ه بود . از طرفِ لایـنِ حسام واسم پیآم اومَد. اولین پیامش گفت شمآ ؟ اصلش این بود که میگفت مَن دادششم .. اسم داداشمَم هَم آرتینِ نه حسام . حسام فقط تویِ بیتالک اسمش آرتین بود و خودش هَم دوس نداشت ! بعد هَم گفت حسام خودکشی کرده تو کُمآست . یِ لحظه حالم بَد شد . گفتم کدوم بیمارستان پیچوند و جواب نداد .. گفت نَمیشه ! حسام به نِمیشه میگفت نَمیشه !! و gh رو مینوشت q و fekr رو fkr . بهش شک کردم شآید خودش بوده (: ولی وقتی گفت تو کمآست یه لحظه تصورش کردم . دستام میلرزیـد . همه یِ دوستام میگفتن الکیِ خالی بندیِ .. (: من خودم هَم شک کردم .. بعد پیام دادم باشه باورم شد . " کلیک " " کلیک " " کلیک " .

چهارشنبه عصر دامادمون اینآ نزدیک ـمون بودن ، اومدن دنبالمون رفتیم خونـ ه . نگران بودم کِ بابام باهام هنوز بَد باشه . جواب سلام ـَم رو نـده اما اینطـوری نبود و این خوشحآل ـَم کرد . از مامان ـَم پرسیـدم بابا چیزی پشتِ سرم نگفت اون روز ؛ گفت نَ ! خلاصـ ه قرار شد سیزده به در بریم بیـرون . مایل نبودن اما من اصـرار داشتم . شب قبل از 13 گلو درد گرفتم و 13 ـُم سرماخوردگی :| بعدَم یِ مشکل دیگه . کلا شانس ـَم بد بود . رفتیم اون پآرکِ مخصوصِ شهرداری . با دایی و مامان بزرگ و خاله و دختر خاله ها و خواهرم و بچه ـَش و .. هوا نیمه ابـری بود .

تاب خوردیم ، تعریف کردیـم ؛ عکس گرفتیم . عَصـر خیلی سَرد بود . منم مریض بودم . داشتم میلرزیـدم . از سرما متنفرَم . افتضآح بود هوآ . آتیش روشـن کردیـم . حدودای 8 رسیدیـم خونـ ه .. شب نتونستم بخواب ـَم :| حس کردم کسی هَم به فکرم نبود مثِ قبلـن ـآ . آره خُب چون دیگه زیآد مُهم نیستم . مُهم اون خواهرزادمـ ه :)

شنبـ ه صُبح ِ زود اومدیـم خونـ ه . منم بعدش باز خوابیـدَم . این قرصِ روز و شب ظاهرا تاثیـرِ مثبتی داره . امروز یکم بهتـر بودم اما سرفـ ه اضاف شده (: چآیی ، پرتقـال ، آب گرم و نآرنـج ، چیپس و شکلات ((: کامل رعایـت نکردم . دیشب خیلی خستـ ه بودم . الکلاسیکو داشت ! فکر کردم باز رئـال میبآزه . تا نتیجـ ه یِ 1-1 رو دیـدم . رفتم زیر پتـو ؛ دوستم گفت رئـال گل زده . کریس هَم زده ! بالاخره بُردیـم . بارسآ 1-2 رئـال ! Viva Real

صُیح رفتم قدم زدم و تقویمِ پرسپولیس گرفتم و قرص و اَستون . یکی از ادد لیستآم قصـد داره باهآش برم بیـرون و میگفت مَن هَم میام . میگه فقط به عنوانِ دوست و از مآجرایِ دوستیِ من هَم خبر داره . نمیدونم چی پیش میآد ! مغازه دار هم ساکتِ و چیزی نمیگه .

حدود 1 ساعت پیش باز از حسام واس ـَم پیآم اومَد . گفت داداش ـِش هستم و  حسام سَلام رسونـد ! - پس به هوش اومده (:  - آره ، گفت سلام برسونم ! - خوبه . سلامت باشه  - بهت هم بگم دیدی شانس ندارم نمُردم  - آره من کِ گفتم خدا نکنه بمیـره :)  - آره خدا رو شکر  - چرا نگفتی کجآست برم دیدنش ؟ :)  / این پیآم آخر رو نخونـده هنـوز . اما میدونم نمیگه . به قولِ دوستم حسام کلا منُ بازی داد ، با خودکشی ، نامزدی ، کمآ ! من کِ نَ هدفشُ فهمیدم نَ میدونم چی تو سرش میگذره و احساسِش چیِ .. . یکی از دوستام میگفت داره جلبِ توجه میکنه ، خوشحال باش ! دیگه نمیدونم چِ فکری بکنم !!

  شب کوک هم تموم شُد .

  68 روز مونده به یـورو . اینُ ببینم بعد بمیرم (:

  • Setare

هَمه چیز تکراری و خَسته کننده است . مادر بُزرگ مریض بود فقط یکم بهتره ، امروز 6 ام فروردینِ و ما به جز خواهرم مهمونی نداشتیم . شیرینی هامون رو خودمون میخوریم (: کلاه قرمـزی نداره انگار اصلا عید نیست. زیاد غذا خوردم . دوست ندارم وزنم زیاد بشه . نت ِ گوشیم اونجا افتضاحِ اما بهتر از هیچیِ . سیزده به در هیچ برنامه ای نداریم . حس میکنم تویِ یک خانواده یِ مُرده دارم زندگی میکنم . اگه من نبودم کی میگفت سنبل بخر ؟ کی سُفره هَفت سین مینداخت ؟ با اینکه خودم حال ـَم بدتر از هَمه ـست .

خواهر زادم به مَن زل میزنه و جَدیدا میخَنده بهم . الان حُدود 8 ماهشه . به عَروسک و این چیزا علاقه ای نشون نمیده اما با حسِ ذوق مَرگی با دست و پا میره سمتِ لپ تاپ ! کنترل و تلفن دوست داره . هویج و خیار و کدو میگیـره فشار میده به لثه هاش . رنگارنگ هم با پوست میگیره له میکنه با لثه هآش |: دلم میخواد قدم بزنم و گریه کنم . مشاورم بهم کمک نکرد  . هنوز به حسام فکر میکنم . هر چیزی میشه یاد اون می افتم . یاد حرفاش ، رفتاراش ، یادِ اون یکشنبه یِ ابـری .. کِ یکی از بهتریـن روزهام بود .. توی ِ یکی از هَمین 5 روز بود ، یِ شب خواب دیـدم رو صفحه گوشیم اسمش افتاده و بهم pm داده . ی شب هم با صدایِ خودم از خواب بیدار شدم ، یعنی چی میگفتم تویِ خواب !  هوا سَرده هنوز با یِ آفتابِ خوب . پَریروز سری زدیم به خیابونِ ارم . از دو طرف صف کشیده بودن واسه بلیط . شلوغ بود . تویِ خیابون قـدم زدیم . بادِ سَرد می اومَد کِ ازش مُتنفرم .  دیروز ناراحت و گرفته بودم . دلم میخواست بهم پیام می داد . روز اول بهش پیام تبریکِ سال ِ نو دادم . اولش فقط میگفتم خدا کنه دلیوری بشه ، شد ! اما بعد دلم میخواست بهم جواب بده . حرفی بزنه ، چیزی بگه . اما هیچی .. الان حدود 8 روزه کِ هیچی نگفته .. 8 روز دوام آوردم ؟ مُدام قسمت ِ private massege رو باز میکنم میرم رو اسمش تا پیام بدم . یا بگم زنـده ای ؟ اما هِی منصرف میشم و میندمش . با خودم میگم باز هم جوابتُ نمیده . اگه اذیتش کنی نکنه خطش رو هَم عوض کنه و کلا گمش کنی و ازش بی خبر بشی ! تنها چیزی که مونـده آرشیو چت هامونِ تویِ لاین و واتس آپ و تلگرام .. sms هآ ! و تنها امیدم لاینی هست کِ بلاک نیستم و شماره اش . به دوستام میگم حسام هنوز زنده است مگه نَ ؟ و اونا میگن آره .. میگن داره آجیل میخوره . بهش فکر میکردم ، تصور کردم داره میخَنـده و من دارم غصه ـشُ میخورم . غُصه یِ نبودنش .. چه طوری منُ پیچوند !! یعنی دل نداره ؟ به من فکر میکنه ؟ منُ یادش هست ؟ میدونه حال ـم ُ ؟ چرا دلش تنگ نمیشه ؟ یعنی اون بعد 5-6 ماه دوستی میتونه دلش تنگ نشه ؟ چیزی هست که منُ یادش بندازه ؟ شمارم ُ پاک کرده ؟؟ چت هامون ُ چی ؟ نکنه بزنه سیم ِ آخر و کار دستِ خودش بده ؟ دوس ندارم فراموش ـِت کنم اما خسته شدم . آرزو میکنم بَرگردی و مطمئن بشم میمونی .. برگردی بگی اشتباه کردی ، مثِ دفعه یِ پیش کِ دلم شکست ، یادته ؟ میپرسیدی منُ بخشیدی ؟ حلال ـَم کردی ؟ دلم میخواد بیای از دل ـَم در بیاری .. یِ بغض تو گلومه ..

امروز خیلی بَد بود . خواهرم میخواست بَرگرده ، بابام میخواست منُ نگه داره حداقل تا 13 به دَر ! من گفتم نَ ، بذاریـن منم برم ! خواهرم در اومَد گفت بهش امکانات دادین ، بهش رو دادین .. بهم برخورد . چون وظیفه همه یِ پدر مادرهاست . گفتم زورت میآد ، خُب تو هم میخواستی بخوای .. با اینکه خودش داره از همین امکانات استفاده میکنه ! رفتم اتاق ـَم زیر پتـو گریه کردم .. بابام چای دم کرده بود ، صدام میزد که برم .. خودش اومَد تو دید دارم گریه میکنم بعد سال ها گریه ـم ُ دید . گفت چرا گریه میکنی ؟ بچه ای مگه ؟ مگه مَن مُردم . گفتم مَن بمیرم راحت بشم ! - از چی راحت بشی ؟؟ - شما هم راحت میشین . - این حرفا چیِ ؟ منطقی باش . فکر کردم باهام خوب شده .. گفت صورت ـتُ بشور چای بخور .. اینکارو کردم . با ناراحتی برگشتم شیـراز .. بابام اومد تو اتاق ـَم باهام حرف زد به صورت دَعوایی .. کِ تو زندگیت شده نت و اینا .. سرزنش ـِت نمیکنم ـآ . مَن بَد بارت آوردم . برات مُهم نیست بابا زندست مُردست . خانواده فامیل .. انگار یتیمی .. گفتم اینجوری نیست . گفت چرا هَست .. با همینا زندگی کن ..  جدی بود و ظاهرا عصبانی . منم سَرم پاییـن بود .. از من خدافظی نکرد و رفت . منم نشستم لبِ تخت و گریه و گریه و گریه .. فقط مامان ـَم میگفت هرجآ راحتی برو .. هیشکی طرف ـَم نبود . همه رو به رویِ من بودن . هیچکس کنارم نبود . پشتم نبـود . فکرِ فرار میزد به سَرم . احساس میکنم هر روز برام غریبه تر میشن .. حتی خواهرم .. شونه یِ یِ خواهر میخواستم واسه دردهام .. :(

  سه تا مآهی داشتیم ، یکیشُ آوردم اینجا .. دو سه تا پولک ـِش کنده شده .. " کلیک "

  میدونِ شهر به شکل هفت سین .. " کلیک "

پی نوشت : خدایا این روالِ غم و غُصه رو تموم کُن . خَسته ام . حسامُ ازم گرفتی ، خانواده هم کِ این .

  • Setare

دیروز صُبح رفتم قـدم بزنم .. به یکی از اددلیستام گفتم شآید یِ سَر بهش بزنم . همـون کِ یِ بار اتفاقی دیده بودمش .. گفتم ذرت مکزیکی میخوام ! زدم بیرون . پیاده رو شلوغ . ماهی و گل و سَبزه و موزیک .. یِ پسره ایستاده بود دَستش عَطر و بَرگ عَطر بود ، میداد به رهگذر هآ ، نزدیک که شدیم . عطرُ زد مچم ، یِ نمونه هَم داد ، گفت شمآره بدم ؟ منم محل نذاشتم . مچ ـَم چِ بو خوبی گرفتـ ه بود . طرف مغازه یِ ساخت انگشتر و نقره و تعمیر داره .. رفتم طبقه یِ بالایِ پآساژ .. آهنگِ سنتی ! میدونست خجالتی ـَم . رفت ذرت مکزیکی گرفت ، خوشمـزه و داغ بود . مِرسی ازش .. حرفِ خاصی نداشتیـم . اغلب سکوت بود ، حوصلم ُ سَر بُرد :| داشت ظهر میشُد خدافظی کردم برگشتم خونـ ه :) مغازه دار رو دیـد زدم قرمـز پوشـیـده بود ؛ بهش می اومَد . اومدم خونـ ه بهش پیام دادم گفتم قرمز بهت میآد ، تشکـر کرد و گفت چرا نیومـَدی پیشم . - دیگه گفتم مزاحم نشم . - شما مزاحم نیستی .. فهمیـدم اون بای دادنش الکی بود یا شآیـدم تصمیم گرفتـ ه یواش یواش منم منفی کـنِ :| شآیـد بعد از عیـد یِ سر بهش بزنم ..

دیشب پیآم دادم حسآم گفتم دلم تنگ شُده ، گفت عادت کُن به نبودن ـَم .. مَن دیگه عیدمِه ، دارم آماده میشم برم ! گفتم خُب منم ببـر . گفت جُرات ـشُ داری اُکی . گفت تصمیم ـشُ گرفته و میخوای بیآی بیآ بی تعارف ! لَعنتی تو قرارِ خودکشیت 2 سال دیگه بود .. گفت هرکاری کُنی بعد از مَن ، گریه هَم بکنی اشتباهِ و ** خُلیِ محض ِ .. گفت دوسِت دارم اما به عنوانِ دوست نَ اونطور کِ تو فکرشُ میکنی ، چون قلب ندارم شرمنـده ، قلب ـَم مُرده .. گفتم لعنتی چطوری فراموش ـِت کنم . گفت به مرورِ زمآن و یِ جایگزیـن به جآی ِ مَن .. گفتم کی میشه تو آخه .. - مَگه من کی ـَم کِ نباشه مثِ مَن . بهتـرم هست . خودتم میدونستی موندنی نیستم .. - چرا باید اینقـدر زود از دست ـِت بدم :( -  چون کِ وقتِ رفتـن شُده  - حِسام :(  - hesam is end گفتم چرا نذاشتی اون روز بـرم وسَط خیآبون . گفت میخوای یکی دیگه رو بدبخت کنی چی بشه ! مثِ من بـرو رو کوه هیچکی ـَم کاریـت نداره . راحت سُقـوط آزاد ! بعد هَم بـای داد و صُبح تازه دیـدم بلاک ـَم کرده بـاز .. دلم شُد یِ کوهِ غَم .. بهارِ مُزخرف بدونِ حسام .

sms دادم دکتر اما جواب نداد بهم . تو هَم به دَرد نمیخوری .. عصر حدود 18 sms دادم حسام گفتم خیلی نامَـردی حِسام ، سَر این قضیـ ه نمیبخشَم ـِت ، خودخواه . هَر چی بشه مَسئولی . جوابی بهم نَـداد ..

فردا صُبح ِ زود میرم خونـ ه .. تآ بعد از عیـد .. خدا کنِ بحثِ خانوادگی چیزی پیش نیآد . کآش یکم آروم بشم . سَختِ جلویِ خانواده تظاهر کنی خوبی ! کآش کِ خُدا مُـراقبِ حسام باشه .. کاش اونم بخنـده . کآش منُ یادش نره ..کآش کِ توی عید پیام بده .. کآش کِ زنده بمونه . کآش باز ببینمش و کاش برمیگشت :) هیچی از این حآل و هوایِ بهار نفهمیـدم . نذاشتی حسآم .. نمیدونی چیکار کردی .. عاشقِ بهار بودم .. دلم شُد پاییـز و زمستـون .. آرزو میکنم بعد از عیـد باز ببینم ـِت .. کآش همین روزا دل ـَم باز شآد بشه .. یِ خبر خوب تو سالِ 95 ..

  • Setare

دیروز عصر وقتِ مشاوره داشتم . میخواستم فقط در مورد حسام بگم . شبِ قبل ـِش به مغازه دار گفتم شآید بیآم دیـد بزنم . گفت بیا ، مشتری هم بود مشکلی نیست . موهام چَتـری بود و رژ قرمـز . نشستم اومَـد ؛ گفت عروس یا عروس خآنم ؟ مَن : O_o . گفت چه خبـر ؟ - خبـرایِ بَـد - میگی خبرایِ بَـد آدم نگران میشه . گفتم اون کِ دوستش داشتم رفـت .. ناراحت بودم . کاملا واضِـح بود . جریانُ واسَش گفتم . حرفایی کِ شنبـ ه زدیم رو بهش گفتم . اسمشُ پرسیـد . گفت ازش چی میدونی ؟ چیز خاصی نمیدونستـم . میگفت اشتباه کردی .. چطور چیزی نمیدونی و باهاش دوست شُدی .. اومدیم ُ بات sx کرد ول کرد رفـت ، ایرانسلش ُ هم شکوند ، میخوای چیکار کُنی ؟ همش میگفتم نمیدونم ! در مورد اینکه بعد ِ جَریان نامزدی گفت واسه sx باهام دوست شده رو گفتم . در مورد اینکه قرارِ خودکشی کنه گفتم . گفت پَس طرف بیمـار ِ .. آدم بیمـآر هَم قابـلِ پیش بینی نیست ! میگفت کسی به پسر 22-23 سالـ ه زن نمیـده . بـدونِ مآشین ، شغلِ دُرست .. میگفت ساده نباش میخوای بهت بگن احمـق ؟ از دستم داشت حرص میخورد .. گفـت بـاور کُن جریـآن نآمزدی هَم الکی ِ .. - نَ نیست یعنی دُروغ گفته ؟ - آره - نَ ، اون دُروغ نمیگه - باشه حالا میبینیم :| گفتم نمیتونم تحمُـل کُنم . اگه نیاد میرم بمیـرم .. میگفت چرا وقتی اینطور شُد sms ندادی بهم بگی . شمارمُ کِ داری ! گفتم نخواستم مُزاحم بشم .. گفت بهش پیام نده تا یِ مُدت ، گفتم طاقت نمیارم .. گفت تو کلا اشتباه رفتـار کردی ! قـرار شُد اگه پیآم داد بهش sms بدم بگم .. اما میدونستم حسام پیآم نمیـده .. همون 1 ماه هَم مَن برگشتم سمتِش .. دکتر میخواست بهم امیدواری بده کِ بلایی سرِ خودم نیآرم نَ ؟؟ جلسه یِ بعدی قرار شُد زنگ بزنم .

آفتاب هنوز کآمل نرفته بود . دیدم خوبه وقـت دارم . پیآده رفتم تآ سینمآ سَعدی .. بعد هم سَمتِ مغازه دار . وایستآدم رو به رو دَر .. دیدم نشسته اینورِ میز . با سر اشاره کرد کِ برم داخل .. رفتم داخل دست دادیم و سلام احوالپرسی کجآ بودی ؟ .. مشاوره ! گفتم کِ بیا پیش خودم :| رویِ صندلی بلنـد نشسته بود . گفت یِ اتفاق افتآده ، اومَد در گوشم گفت 500 ت رفته تو پآچم .. چرا ؟ اندازه یِ پرده یِ گرون رو اشتباه زده بود . منم گفتم عیب نداره ، میخواستم مثلا دلداری بدم :| گفت تو پولشُ میدی ؟ گفتم ندارم مَن :)) گفت وایسآ ؛ رو به روش ایستآدم گفت بذار موهاتُ دُرست کنم . همیشه یِ ور بود .. گفتم مدلشه الان . میگفت چه خبـر ؟ ادایِ منو در می آورد و میگفت هیچی :)) گفتم فوضولی کنم ؟ گفت فوضولی کُن .. میـزُ نگاه کردم . لپ تآپ و کآغـذ . دست خط ِ توءِ ؟ آره ، سفارش هآست .. گفت بیآ اینور . کِ سمتِ در نباشم .. گفت آشنـآ هستن میشنآسَن . دستمُ گرفـت .. پَـرده هآ رو نگاه میکردم . مَن ایستـآده بودم اون نشسته :| بغل ـَم کرد ؛ دستش دور کمـرم بود .. عینِ آهن ربا ـست ! گفتم اون قشنگِه . اونم قشنگه ! کدومش گرون تَره و اینا . ایستاده بودم تو بغلش بودم حَرف میزدیم . اونم خوب جواب میداد بهم . گفت از این بذارم واسَت و اینآ . میگفت با یِ دست تو بغلی ، کلا جَم و جوری :)) گفتیـم و خندیـدیم .. در مورد دَهه 60 و اینا حرف زدم . گفتم اَ خدات باشه دهه 70 ای باشی ، میزدم رو بازوش ؛ اذیـت میکرد .. قشنگ حس میکردم عروسک گیر آورده :)) شاید 10 بار موهامُ گرفت ریخت به هَم . ذوق میکرد میگفت جوجو :)) گفت بامـزه ای آخه :)) گفتم باس دندونامُ درست کنم . گفت سیم بذاری ؟ گفتم آره .. میترسیـدم نرفتم و اینا . گفت دیگه هَم نمیشه لَـب گرفت :| :)) بی شعـور :| وسطش گفت مَن گفتم زیاد شوخی میکنم :) مشتـری می اومد یِ 2-3 تـآ .. برخوردش ُ میدیدم .. مودب میشُد ، بغل و اینآ نمیکرد . مشتری اومـده بود قیمت میپرسیـد ، گفتم تخفیف هم میدیـدن :)) گفت نَ . گفتم مقطـوعِ ؟ نگام کرد گفت شما انتخاب کُن :)) میخندیدیـم .. 

یِ جآ یهو وسَطِ حرفش بهم گفت ستـاره . قلبـم ریخت پآییـن .. اصَن دستِ خودم نبود . ناراحَت شدم . داشت گریـه ـَم میگرفت . فهمیـد زودی .. گفت چی شُد ؟ چِت شُد ؟ بغل ـَم کرد ، بوس میکرد .. دلداریم میداد . جدی شده بود .. میگفت فکرشُ نکن ، گریه نکن . یکم اُکی شدم . بهش نگاه کردم ، داشت یِ جوری بهم نگاه میکرد . یِ لبخنـد ریـز .. یکم بعد گفت چِت شد ؟ - یادِ یِ چیـزی افتادم . دستامُ گرفته بود ، دستام کلا یـخِ . گفت چرا ؟ گفتم رو به موت ـَم ،  زد رو شونَم فاتحه بخونه :)) بعد باز موهامُ ریخت به هم گفت خدا نکنه بمیـری جوجو .. بعد من اذیـت کدوم جوجو بکنم . گفتم جوجو زیاده . میگفت منفی ـَم . با مَن بگردی منفی میشی ، گفتم نمیخوام . گفت شرط ببندیم قبول نکردم . از این حرفـآش میترسیـدم . معلوم بود منظـوری داره .. منم نزدیکش بودم یِ چند بار کنارش بودم . بغل و اینـآ :| دکمه گوشیشُ زدم :)) گفتم تشنم شُد ، گفت آب بگیـرم واسَت گفتم نَ . - امیر بیآد ، یِ سیگارم واسِه خودم بگیرم . ( دوستشه ) دوستش اومَـد . گفت برو کوچه ماشین سوم یا چهارمه ماشینم . سوییچش ُ داد گفتم تنها نمیـرم . ایستآدم .. این پسرایِ دمِ کافی نیگام میکردن . نمیدونم همون صاحبش بود یا نَ . اومـَد : - بـرم سیگار بگیرم ، آب میخوای ؟ - نَ - گفتی تشنه ـتِ ؟ - نظرم عوض شد ! - چیزی میخوای بگیرم ؟ - نَ مرسی - پاستیـل ماستیـل - نَ دوس ندارم . رفت و اومَـد ، نشستیم تو ماشیـن ..ماشینش داغون بـودآ ، رینگ نداشت ، سیستم دُرست نداشت ، انگار فقط واسِه رفت و آمد به دَرد میخورد ! آهنگ گذاشت . از حُصیـن ! گفتم زیاد نکش سیگار .. پیر میشی مریض میشی عَذاب میکشی . گفت الانم پیـر شدیـم دیگه .. سیگار میخواست رُژی کنِه . گفتم نَ ، چشم غُـره رفت . بعد کشید لَبام رژی شد هِی میگفت نَ اینجاش نشُد . دور تا دورش باس میشُد :)) گفتم همشُ پآک کردی کِ :)) گفت نداری مگه ؟ گفتم نَ .. گفتم شیشه رو بکش پآیین تـر . میرم خونه میگن بو سیگار میدی .. دستمُ گرفته بود . نیگام میکرد میگفت سَردی چرا ؟ دستام گرم شُد . خواست برم بغلش گفتم نَ همینجوری خوبه :) میرفتم تو فکر میفهمیـد مثِ روحی .. از اینا کِ حواسِش به آدم هست .. بعد یکم عطر ادکلن زد هوا . یکم سمتِ مَن .. مانتو ـم بو سیگار میده هنوز انگار . یِ داستآن ِ بی ادبی تعریف کرد اَز یِ بچه ! :/ موقعِ خدافظی گفت نمیخوای بوس کُنی و اینـآ . گفتم نَ .. بهش بَرخورد .. گفت خُب پس دیگه پیشم نیآ ، خُدافـظ . دَست دادیم . دیگه اصَن بهم نیگا نکرد ! منم اومدم خونه . ولی تو مغازه خوش گذشت ، خندیدیـم .. حس میکردم دوست داشتنی ـم واسَش .. کآش حسِشُ میدونستم . دل ـَم میخواست دوستِ خوبی میمونـدیم با هَم . اما پسَر سالمی به نظر نمیآد . حیـف شُد .

شب طآقت نیآوردم pm دادم حسآم .. گفتم خوبی ؟ - نَ ، بیمارستآن ـَم .. شوکه شدم ، ناراحت شُدم . قلبم یِ جوری شُد . گفت تو خواب سکته زده .. قبلش عَصبی بود . آخه چی بگم بهت ، عصبانیت واسَت بده .. بازم عَصبی بود .. گفت بیآد بیرون خودشُ میکشه . just setare ! عشقِش .. گفتم اون راضی نیست اینکارو کُنی . گفت رفتم پیشش عذرخواهی میکنم :| خدایـا خودت مراقبش باش . کلا دیوونه شده :( " کلیک " " کلیک " " کلیک "

بازم چهارشنبه سوری نداشتم .. مثِ هَمیشه خونـ ه .. حسام بهم ج داد یکم آروم شدم ! فردا صُبح شآید برم قـدم بزنـم ..

  • Setare

دیشب حسام راضی شُد ساعت 11 بیاد قرار .. میگفت کار داره ..من رسیدم اِس دادم . دیدم تلگرام گفته بوده نیا من نمیتونم بیآم .. عصبی شدم . زنگ زدم بهش گفتم کجایی ؟ بیخود میکنی . ول کُن بیا . گفت باشه . pm داده بودم خودمُ میندازم جلو مآشین . اعصاب نمیـذاره واسَم . اون موقع ظهر اون قسمت ترافیکِ .. حُدود 1 ساعت و اَندی مُنتظرش بودم . هِی نشستم ، راه رفتم .. بعد هَم کِ عجلـ ه داشت . اول هآ ساکـت بود . منم عصبی بودم . تند راه می رفـت . گفت بریـم مسیرِ خونتـون .. گفتم یِ قبرستونی بریم (: وسط هآش با یِ حالت عصبی گفتم آروم تر راه برو .. هنوزم بی شعور بود ..

رسیدیم اون مَسیرِ خلوت .. نمیدونم چرا اصلا جزییاتُ یادم نیست . گفتم حسام قضیه یِ نآمزدی راست بود ؟ گفت آره به خدا . نمیتونم رو حرفِ بابام حرف بزنـم تو این مورد .. میدونست باورم نمیشه گفت میخوای زنگ بزنم بابام .. گفتم یِ کار میکردی طرف بگه نَ ! گفت فایـده نداشته ، خودکشی هَم گفتم بـاور نکردهـ .. ! هَم ناراحت بودم هَم عَصبی . هَمچین قراری نمیخواستم . میخواستم آروم باشیـم . وقت داشته باشیم .. حرفامُ بزنم .. دستـمُ گرفت .. ترسیـده بودم قرارِ آخری این کارُ نکنه تو دل ـم بمونـ ه . یکی دو بـار تو راه این کآر ُ کرد .. دهنم خشک شده بود . از همون لحظه کِ رسیدم سرِ قرار تشنـ ه ام بود .. کلافه تـر میشدَم . بهش گفتم مَن نمیتونم .. نمیشه . گفتم یعنی بعد ِ نآمزدی میری ؟ گفت آره خُب و .. داشت گریه ـَم میگرفت . زود فهمیـد .. فکر کنم عصبی شُد یِ ذره . گفت گریه نکن . گریه کُنی مآشین میگیـرم برمیگردم .. گریه نکن ، لُطفآ .. کم کم رسیدیـم رو به رو کوچه ـمون . دست داد کِ بره .. گفتم یعنی دیگه نمیآی بیـرون ؟ گفت قول ـِت نمیـدم .. دل ـَم راضی نبـود بره .. گفت بریـم اونـور ، یِ موقـع میـری جلـو مآشیـن :|

میخواست خدافظی کنـ ه . نمیذاشتم گفتم نـرو .. چیکار کنَم مَن ؟ سرِ کوچه ، وسط هآش کنار اسمِ کوچه ایستـاده بودیـم خیلی ضـآیـع .. :) گفت فراموشَم کُن . گفتم نمیتونم . کلافـ ه بودم .. گفتم نمیتونی یکیُ وابسته کنی بعدم بذاریش کنار ، بندازی دور .. گفت خُب دستِ من نبوده . چیکار کنم . بهش گفتم لعنتی !! .. گفت چطور تونستی 1 ماه نباشم . گفتم دیدی که نتونستم برگشتم . حتی اونم میدونست تورو دوست دارم .. گفتم بمیـرم ، میگفت هَمه میمیرن :) هِه .. میگفت اینجآ بده ، میگیرنمون ـآ . ولی من اصَن تو این فکرا نبودم . نمیدونم چی شُد گفتم تو کِ بَرات مُهم نیست . یَعنی مَن براش مُهم نیستم ، گفتم برم وسَط خیـابـون هم مُهم نیست برات . گفت هَست . گفتم میخوای تست کنیم ؟ اومَـدم که برم سَمتِ خیآبـون . محکم دستـمُ گرفت کشیـد نذاشت . گفت زشتـ ه . حَدس زدم عَصَبی شد ، بازم نذاشتم بره ... رفتیم رو نیمکت نشستیم . گفتم میخوام باشی گفت هَستم . گفتم چِ بودنیِ زمیـن تآ آسِمـون عَوض شُدی . میگفت ازم مُجسمه بساز نگه دار !! همش مَسخره بازی :| تو راه یکم بی شعـور بود . رو نیمکت بدتـر شُد . حرفایِ sx ای میزد کِ حتی روم نمیشه بگم . چیزای چنـدش آور .. میدونم میخواد کاری کنه ازش بَدم ییآد . میدونم (: گفت خُب میام بیرون قول . فردا خوبه ؟ گفتم فردا تعطیلـ ه .. هی میگفتیم چیکار کنیم ؟ گفت زنگ میزنم دُختره بهش میگم یکی هست . یِ دیوونه :) گفت تا ببینیم چی میشه . موقع خدافظی باز گفت شایـد نشد باز بیام . چشام گرد شد . گفتم همیـن الان اینجآ قول دادی .. :| بهش گفتم خیلی نامَـردی :) خسته و داغون رسیدم خونه .. عصر پیام داد کِ من آدمِ خوبی نیستم . دنبالِ sx با تو ـَم چرا بی خیـآل نمیشی و این چیزا .. یِ لحظه دنیا رو سرم خراب شُد . گفتم یعنی از اولش تآ الان منُ گول میزده ؟ بعد گفتم نَ دروغ ِ .. میخواد کِ بی خیآلش بشم .. میشناختمش . از اول هدفش این نبود .. تهوع داشتم دلـم میخواست بالا بیـارم .. گفت به دختـره گفته ، اونم گفته غلط میکنی .. دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم ! جلوش غرورم شکونـدم . خوار و کوچیک شدم جلوش . لابد مُضحک هم بودم واسَش ..  اون روز کِ صُبح رفتیم بیرون ، خیآبون ارم نشستیم ، یکی از بهترین روزام بود .. خوب بودی باهام .. آسمون ابری بود . وقتی یادش می افتم چقدر دلگیـره واسم . چقدر اون روزُ دوست داشتم . چقدر دلم میخواد باز تکرار بشه حتی تو خواب .. چشام خیس ِ .. نمیدونی چی به سَرم آوردی .. خدا ازت نگذره تو این مـورد .. دارم با گریه اینُ میگم ..

آخه احمق کی مثِ مَن دوسِت داره .. یادتِ میخواستی بری اونورِ آب ؟ میگفتیم دلمون تنگ میشه ؟ گفتی وقتی بیام بهم میگی ، شما ؟؟ ولی مَن هر روز دلَم برات تنگ بود . مُنتظرت بودم . کی اینجوری پآت وایمیستآد ؟ کی تویِ دور و برت دعا میکنه سَر درد نداشته باشی ؟ :( با اینکه 1-2 بار دلمُ شکوندی و هق هق گریه کردم بازم خواستمت .. یِ روز پشیمون میشی ، امیدوارم اون روز سرِ قبـرم نباشه .. . میگن آدم بمیره عزیز میشه ..

کآش میتونستم به مغازه دار پنآه ببرم .. از یِ چآه به چآهِ دیگه .. تا گذر زمان بشه ، با اینکه هیشکی اون نمیشه واس ـَم .. کآش سرمُ میذاشتم رو بالـش و آخرین شبِ زندگیمُ آروم میخوابیـدَم ..

  • Setare

دیروز صُبح یِ صُبح خوب و جالـب بود واسَم . شبِ قبل ـِش PM دادم مَغازه دار . گفتم شآید گذرم بخوره به اونجا . سَرسنگین بود . گفت اومَدین مَن در خدمتتون هستَم . به حسام هَم گفته بودم میرم بیـرون به رویِ خودش نیـآوُرد کِ منم میام . صُبح رفتم بیـرون . رژ قرمـز . شآلِ آلبـالـویی . یکم گشتم . ماهی هآ . پیـاده رو شلوغ . تا وسط هایِ سینما سَعدی رفتم . مَردم ویترین تماشا میکردن . هوا خوب بود دیگه میشُد آستین هآ رو زد بالا ((: . چِ گرمایِ خوبی داشت آفتاب . موقع برگشت مغازه رو نگاه کردم نبـود ، خورد تویِ ذوق ـَم . رسیدم کوچه ، دیدم سر کوچه ـست با یِ نفر داشت می اومَد . سریع دیـد ، اشاره کرد اون آقا هم رفت . قدش متوسط . پیراهنِ آبی آسِمونی ، آستیـن هآ رو زده بود بالا ، شلوارِ صورمه ای ، یکم ریـش .. سلام کردیم دَست دادیم ، احوالپـُرسی ، چطوری شمآ چه خبـر . گفتم خوبی آقایِ بد اخلاق .. ؟ یِ کافه یِ دنجِ کوچیک تو کوچه بود . رفتیم اونجآ . گفت بشین الان میام . رفت و اومَـد . از این کافه ها کِ میـز نداره . طاقچه داره ((: برگشت خُب چی میخوری ؟ گفتم فرقی نداره هر چی خودت میخوری ؟ مُهم نیست . - اسپرسـو ؟ با سَر گفتم اوهوم .. یِ اسپرسو کوچیک ، یِ جا سیگاری واسه اون (: سیگارِ winston آبی .. نشستیم نگاه کردیـم به هم .. گفتم خودت چی ؟ گفت مَن خوردم .. ظاهِرا با صاحِب کافی دوست بودن . مارکِ مانتـو . - اینُ زدی گم نشی ؟ :| کلا کنجکاوی میکرد . دست کشیـد رو موهام گفت همیشه هَمین مُدلی ِ ، سفید شده موهات (: پیر شدی ، غُصه میخوری . شالـمُ زد عقب ببینه مو دارم یا کوتـآست |: بالایِ چشمَم زخم شده بود گفت دونه ـست گفتم زخم شده . گفتم خیلی کنجکاوی . گفت نَ به اندازه یِ شُمآ ((: .. گفتم خُب کِ قهر میکنی ((: دو بآر دستمُ گرفـت ، انگار تو عالـمِ خودش بود ، اصَن فکر نمیکردم اینکارُ بکنه . خواست سیگار بکشه ، گفتم نکشی ـآ . دوست ندارم . خودم هم شاید عصبی بودم . پآمُ تکون میدادم ، فهمیـد . یکم گذشت ، گفتم اگه میخوای بکش ، یِ موقع عَصبی میشی .. گفت چشاتُ ببند اصـرار کرد ، راستش اعتمآد نداشتم . گفت نترس کاری ندارم . قبـول نکردم . هَمینجوری ته سیگار ُ کشیـد رو لَبـام ، رژلبی شد ، گذاشت لبش روشن کرد کشیـد ، لبش یِ ذره رُژی شُد .. از این کارای کلاسیک . مثِ فیلم هایِ کلاسیک ! نفهمیدم این چِ حرکتی بود ؟ هر چی بود متفاوت بود .. بعد میدیدی که یِ تَه سیگار رُژی تو جا سیگاری ِ (: پرسیدم گفت حدود 1 پاکت سیگار میکشه ! گفتم زیاده روزی یِ نخ کافی ِ .. دوبار اومَد جلو در گوشی حرف زد . کلا خیلی صَمیمی ! گفت خُب دوستِ اجتماعی ُ از کجا در آوردی ؟ گفتم خُب بَده مگه ؟ just داریم BF GF داریم ، نامـزد داریم ! گفت از نظرِ مآ همه زیـدَن ((:

در مورد شکست عشقی پرسید ، گفتم داره میشه (: .. فهمیـده بود من ناامیـدم . صحبتش شُد ، گفتم مثلا تـیـغ ؛ قرصی چیزی ، تصادفی ، سُقوطی ، میگفت نَ ! یِ سَم بریـزیـم مثلا راحت .. به اسپرسـو اشاره میکرد . دستمُ گرفته بود گفت آخه آدم اینقـدر نا امیـد .. ناخنمُ دست زد ، تست میکرد :| دو سه بار گفت بخـور یـخ نکنـ ه . دَس دَس میکردم . گفت نترس چیزی توش نریختیم ، میخوای تست کنم ؟ گفتم نَ دهنی میشه ، بد دل ـَم ((: 3 قلوپ خوردم تلخ بود خُب .. نگام میکرد مُعـذب میشدم :| بقیشُ نخوردم . شکلاتُ بـرداشت ، باز کرد کِ بده به مـن . گفتم نمیخوام . به خودش تعارف کردم گفت خورده :| موزیک پخش میشُد . موزیکای ِ کلاسیک ! گفتم فکر میکردیـن مَن پیام بدم ؟ گفت نَ . توضیح میداد ک با اقوام رابطه ای نداره و اونا گاهی نآشناس میخوان اذیـت کنن . فوضولی کنن . منم واسه همیـن سَرد جواب دادم . اگه عکس نمی فرستـآدی کِ هیچی . منم نمیخواستم فرض کنه پُـررو بودم یا میرم دنبالِ پسرا ، گفتم پـرویی بود دیگه ببخشیـد ، گفت نَ . گفت قصد داشتم بهت شماره بدم . یِ روز دیـدم گریه میکنی یِ پسر باهات بود گفتم لابد BF داری . هرچی فکر کردم دیدم من نبودم . باورش نشد . [اصَن با پسر اَ جلوش رد نشدم تاحالا :| اونم با گریه !! ] . میگفت شده بعضیـآ اومَـدن ازم شماره گرفتن . یا مثلا دیگه از ما گذشتـ ه بریم دنبـالِ دُختـر . دماغ ـمُ گرفت بکنـ ه . میخندیدیـم .. گاهی تو سکوت به هم نگاه میکردیم . عیـنِ تو فیلمـآ . قشنگ میشُد حس کرد کِ دهه 60 ـی ِ :) و هست . نگام میکرد . گفتم چیِ ؟ گفت نگات نکنم ؟ گفتم نَ . روشُ کرد اونور :)) بارِ دوم خواست سیگار ُ باز رُژی کنه نذاشتم . گفت خوشم میآد .. در مورد دوستی به نتیجـ ه نرسیدیـم . من گفتم GF نَ ، اونم میگه دوستِ اجتماعی نَ .. گفتم خُب پس هَمون رسمی چت میکنیم . گفت یا شایدم هیچی . منم گفتم اوهوم .. گفت شایـد گذری بگم بیا مغازه .. گفتم ولی خب واسِه دانشگاهَم خاطـِره شد . این اتفاق هآ .. گفت خاطره شد ؟ بنویسِش . گفتم نوشتم (: گفت کِی چاپ میشه . گفتم چاپ نمیشه .. حرفایِ آخرمُ تکرار میکرد .. سربازی رفته . در مورد شغلِ بـابـا و خونمـون پرسیـد ، در موردِ اخلاق بابا !! :|

شاید حدود 1 ساعت . 1 ساعت خورده ای با هم بودیم . وسَطش کارش داشتن . گفتم میخوای بریـم ؟ گفت هستی 5 مین برم بیام . گفتم آره بشه 6 مین میرم . خواستم عکس بگیرم یِ مُشتری اومد تـو :| سرِ 5 مین هَم اومد ((: 12 و خورده ای بود گفتم ساعت ِ 1 میبندیـن . گفت آره . گفتم آمارت ُ دارم ((: گفت عَصر چی ؟ گفتم 4 - 5 . شبم 9:30 . تقریبا درُست بود. سیگار میکشیـد همُ نگاه میکردیم . لَبخند میزدیم . یکم حس کردم میره تو فکر ، دودِ سیگار تو هوا بود . نگام میکرد ، گفتم خُب ؟ گفت شما خُب ؟ ((: چند بار تکرار شد . خواست دستم ُ بـدم کِ بگیره . قبول نکردم . گفت خُب بریم . گفتم باشه . گفت آبی چیزی میخوای ؟ آره ؟ بگیرم ؟ گفتم نَ مرسی . یکم تو کوچه قدم زدیـم . سُکوت ِ زیاد . رسید به یِ پراید ِ سفیـد . گفت اینم لگنِ مآ ((: برگشتیـم . گفت خُب میخوای وایسی برسونمـت ؟ گفتم نَ مرسی میرم . گفت قدم زنان ؟ گفتم آره ! گفت خوشحال شدم . گفتم منم . بعد هم اومدم خونه . یکم فکر و خیالات هَم کم شُد .. حتی شده 1 ساعت . بالاخره بعد از 3 ترم دید زنی و این صوبتآ هم کلام شدیم . حسام و روحی کِ منُ نبردن کافی یاد بگیرن :|

وقتی برگشتم خونه حسام گفت من الان بیرون ـَم بیام پیش ـت . عصبی شدم یکم کِ همیشه بی موقع خبر میده . دیروز کلا خوب نبودیم با هم . شنبه قرار گذاشتم باهاش .. میگفت شنبه نحس ِ .. ایشالا اینطور نباشه . خدا کنه بتونم حرفامُ بزنم بهش . بگم کِ خودت باعثِ همه یِ اینا بودی . اگه میخواستی فقط رفیق باشیم . اون مالِ خودمی ، این چیزا چی بود گفتی (: امیدوارم قرارِ آخرمـون نباشه .. واقعا .. کاش حرفام روش اثر بذاره یکم . تویی کِ گفتی دوست داشتن از چشام معلومه .. یکم کاش بفهمی منُ .. اون روز کِ زنگ زدم حسام 32 دقیقه حرف زدیـم . گفت نامـزدُ چیکار کنیم حالا ؟ میگفت قرار بذاریـم تو هم بیآ . الکی بگم من اینُ دوست دارم و این چیـزا شآید ول کنِ بره ! منَم گفتم اگه ببینمش تکه تکه ـَش میکنم :)) گفت اومَدم پیشِت بازی ِ dota2 میـریـزم فلش بهت میدم . گروه میشیم بـازی میکنیم . گفت پلنگ صورتی .. گفتم هووم یا بله . خندش گرفته بود میگفت : مگه پلنگ صورتی هستی چِ هوومی هَم میگه . میخندید و میگفت دیوونـ ه خاک تو سَرِ کچل ـِت کنـن ! میگفت هآو (haw) رو خودت یادم دادی لعنتی :| گفت راستی ؟؟ ماشیـن خریـدم . گفتم الکی و خالی بنـدی .. گفت حالا با مآشین اومـدم میفهمی :)) گفت 206 قـِرمـز .. گفتم لابـُد هَمون کِ اون شب ( قراراول ) نشون ـِت دادم ، گفت آره :||  الکی میگه هآ. میگفت جلو میشینی یا عقب. گفتم جلو. گفت میندازمت صندوق :)) میخوای جلو بشینی سیستمُ دَست بزنی . صِدا کم و زیاد کنی آهنگ عوض کنی . گفتم آره .. کلی حرف زدیم .. شاید میخواد ماشیـن کسیُ بیاره . ولی به نظرم با ماشین خوش میگذره .. 

سه شنبه دمِ صُبح خوابِ حسام ُ دیدم . مهم تیکه یِ آخرش بود . یکم ناراحت بود . خدافظی کرد بره ، بآرون می اومَد ، یِ سیگار هم دَستش بود . داشتم نگاش میکردم . بعد واسَش تعریف کردم . گفتم سیگار گفت من نبودم عاقا :| قرار شد صدقـ ه بدم .. یادم رفـت ..

با هر کی رفتم بیرون ناخن هآمُ تست کرده :| چشم ـِش نزنیـن فقط هَمین یِ ویژگی مثبت ُ دارم ! و دیگه اینکه مغازه دار و حسام نمیدونم چرا قرمز یا آلبالویی رو صورتی میبینن . میگن لاکِ صورتی میزدی ! همه هم نظر میـدن :|

این پست خیلی طولانی شُد . دیگه بس ـِشه ..

  • Setare

زمستونِ نحس داره تموم میشه . مثلا داره بهار میشه .. چند روزه هوایِ صاف نداشتیم . دلم آفتابِ گرم میخواد . همش ابری نیمه ابری . هوایِ دلگیر . روزایِ بَد . گریه هآم . زجه زدن هآم . بی تابی کردن هآم . یهو یادِ حرفاش می افتـم بی قـراری میکنم . یِ شب با خواهرم رفتیم خریـد . فقط هَم یِ شال گیرم اومَد . جمعه بود . شب بود . خواهرم گفت با خط میری ؟ دامادمون میگفت برسونیمِش . بهم برخورد واسه حرفِ خواهرم گفتم با خط میـرم . تو راه مثِ دیوونـ ه ها زیرلَـب میگفتم حسآم . میگفتم حسام برگـرد .. ایستگاه خلوت و تاریک و ترسنآک . مَغازه هایِ اطراف بسته . 8 و خورده ای بود . شنبه حسام بهم گفت کِ 13 به دَر نآمزد میکنه . دُختـره قبول کرده . گفت قضیه یِ خودکشی هَم باور نکرده .. گفت شرمنده گفتم شرمنده واسه قلبِ من جواب نیست .. گفتم بذار یِ بار ببینمت بعد بمیرم و .. گفتـه بود یکشنبه میآد . حالم هنوز بَد بود . گفتم کِ تو راه هِی میگفتم حسام برگرد .. گفت باشه ، نمیرم ، میمونم . همون یِ شب باهآم خوب شُد " کلیک " مثِ قبل . بغل اینآ :) منم آروم شُدم .. تلگرام از بلاک در آورد . هر چی منتظر شُدم خبری نداد واسه قـرار .. من ـَم اصَن حالِ خودم ُ نمیفهمیدم . شب یِ 2 ساعت یِ ریز گریه کردم . زار زدم . دور تختم پُرِ دستمآل کاغذی . آهنگ مُحسن یگانه میخوند - بهت قول میدم . صُبح سَر درد ، خستـ ه .. نزدیکآیِ ظهر رفتم بیرون هوا ابـری . دوباره مسیرِ رفت و برگشتُ گریه کردم !! .. بازم محسن یگانه میخوند و ریپیت میشُد . اومَدم خونه دیدم نوشته مریض شده نتونستـ ه بلنـد بشه . سَرماخورده .. چقدر زجر کشیـدم :) شب حرفامون جِدی شُد . گفت از یِ دختـر تو کلاسشون خوشش اومده ولی اون با اون پُرویی روش نمیشه باهاش حرف بزنـ ه .. ناراحَت شدم . گفتم نامزدی چی پَس ؟ گفت فعلا مَعلوم نیست . گفتم پس مَن چی ؟ اون کِ دوسِت داره نمیبینی ! گفت تو رفیقمی . اون قراره GF ـَم بشه . باز ناراحت شدم . شروع کردم غُر زدن . کِ دوستم نداشتی و من اضافی ـَم . - چرا الکی حرف میزنی ؟ میخوای اعصاب ـمُ خُرد کنی ؟ - نَ ، دل ـَم پُر بود . راستش سَختمه تصور کنم با کسی هستی  - هآو باشه خُب پس با کسی دوست نمیشم ! واقعا این فازش چیِ ؟؟؟ مَن نمیفهمم :) 

گفتم - حسام یِ ذره دوسَم داشته باش :( - تو از کجا میدونی دوسِت ندارم ؟ - خُب میدونم . تو دل ـِت تنگ نمیشه . نگرآن نمیشی - :شکلک نآراحت  - هوم . کاش میدونستی چی میکشم .. هر وقت میگی تنهآت میذارم دل ـَم میخواد بمیرم . اون - مَن ؟ یِ زمانی جوابِ pv منُ نمیدادی ؟ حالا چی شده مَن شدم هَمه چیـز؟ .. چرآااا ؟ مَنم جواب کاملی نداشتم . گفتم - اولا واسَت مُهم بودم . میخواستی خوشحال باشم ، نمیذاشتی گریه کنم - مگه الان میخوام ؟ - شاید دیگه زیـاد واس ـَت مُهم نیست . این 2-3 روز 24 سآعت گریه کردم چون نمیخواستم بری .. ازم بگیـرنـِت . آره میدونم واس ـَت نکته مثبتی نداشتم . اون - سَرم دَرده  - اعصاب ـتُ خرد نکن .

بهش گفتـم بریم بامِ شهر داد بزنیـم . گفت باشه . گفتم الکی نگو باشه ببَـر مَـن ُ . گفت اومَدم پیش ـِـت میریـم تا حالا هَم نرفتم . ولی پیـداش میکنیم . تویِ این گیر و ویـر .. بابام گفت میخواد نت بگیـره واسِه اونجا ، خواهرم در اومد گفت پس میری خونه گفتم نَ و اینآ . رفتم باهاش حرف زدم کِ چرا نمیذاره بمونم . دلایل ِ مسخره ای آورد . مثلا همش نتی . باهات میحَرفم سَرت گوشیِ . گفتم خُ باشه رعایـت میکنم . گفت زنگ نمیزنی بری سرِکار .گفتم باشه بعد از عید بیـار زنگ میزنـم :) گفت هَرکاری میکنی کِ بمونی نَ ؟ گفتم آره نمیخوام برَم . خدایـا یکم با مَن راه بیآ دیگه تو رو هرکی دوس داری :|

خیلی بَد میگذره این روزآ . یکی میگه اگه نمیخواستت نمیتونستی نگهش داری . یکی میگه محل نذار 2-3 روزه بَر میگرده . خیلی هآ هَم کِ میگن ارزششُ نداره . احمق نباش . شایدم دل ـِش سوخته . هیچی مشخص نیست . شآید منُ نگه داشته چون میدونه دوستش دارم . شآید مَجبور بشم به همین بودنش کنار بیآم و زجر بکشم کِ چرا دیگه واسَش مُهم نیستم مثِ قبل .. لَعنت به همه چی . میخوام ببینمش زودتر حرفامُ بزنم .. بگم آخه چرا ؟!

مَغازه دار بی جنبه بازی در آورد . گفتم از pm دادن ها چیزی برداشت میکنین ؟ من قصدی ندارم وارد رابطه ای هم نمیخوام بشم . آخرش گفت نگاه من وقت و حوصله این بچه بازیا رو ندارم میخوای دوست دُخترم باشی یا نَ ! گفتم نَ . گفت : هر وقت بزرگ شدی و تصمیم گرفتی دوست دخترم بشی پیام بده بای / مَن :| یعنی تا حالا دوستِ اجتماعی نداشته ؟؟؟ :|

صُبح رفتم اینستآگرام پیام دادم یِ دوست . گفتم بیا واسم شعر بخون . از نظرِ من صِداش خوبه . شمارشُ داد رفتیم واتس آپ زنگ زد . لهجه داشت شیرازی !! سِتار زَد واسم بعدم شروع کرد خوندن . گریه ـَم گرفت . سُنتی میخوند . منم کلا گریه کردم . 2-3 تا خوند با یِ دکلمه . بعدم داشت میرفت خونه ، تا خونه و اتاقش داشت باهام حرف میزد کِ واسِ خودت ارزش قائل باش .. مجبورم کرد نآهآر بخورم . در کل مرسی ازش :)

بابا گفت بعد از عید بریـم واسه دندونـات. اُرتودنسی و این صُحبت هآ .. :)

  • Setare

دیشب چِ شبِ بدی بود . یکی از بدترین شبایِ زندگیم بود . بعد از اون روزِ قرار با حسام . رفتاراش یِ جوری شده بود . sx ای حرف میزد .. بهم محل نمیذاشت مثِ قبل . دیشب دلیلشُ فهمیدم .. شآید حتی دلیلش اینکه نذاشتم بیاد خونمون هَم نبود ! دیشب یِ چیزایی گفت دنیا رو سَرم خراب شُد . اولش اینطوری گفت بیشتر از این نمیتونم بات خوب باشم داری عاشق میشی . شرمنده ستاره . مجبورم خودمُ خراب کنم . نمیتونم بذارم عاشقم بشی . اگه عاشق بشی بیشتر داغون میشی .. شوکه شدم . خواهش کردم . گفتم تورو خدا .. گفتم میخوای تنهام بذاری ؟ گفت آره .. ( دوباره ) گفتم نَ ، قول دادی ، تورو خدا تنهام نذار .. گفت هفته یِ دیگه نامزد دار میشه . گفتم حسام دُروغ میگی ، قسمِ خدا خورد . قسمِ جونِ عشقش ُ خورد کِ فوت شده " کلیک " گفت دیگه نمیدونم باید چیکار کنم ک دلسرد میشُدی . از درون خالی شدم یِ لحظه . داشتم خفه میشدم . انگار غمِ دنیا اومَـد تو دل ـَم . گفتم به چِ حقی بام اومَدی بیرون اونجوری پَس لعنتی .. گفت تازه دیشب فهمـیده ، خودش نمیدونسته . گفت کارِ باباش بوده و اون انتخآب کرده .. گفت هنوز ندیدتش ! گفتم قبول کردی ؟ گفت رسمشونه .. " کلیک " هرکی قبول نکنه ناخلفِ .. :( بالاخره یِ روز باید میرفتم . در مورد قضیه یِ خودکشی هَم گفت به دختره میگم کِ اینکارو میکنم .. داشتم زار میزدم :( حتی 1% هَم همچین فکری نمیکردم . گفت بی خیالِ من شو .. گفت گریه نکن اما داشتم می مُردم .. تلگرام بلاک کرد ، .. ایشالا نمیشه . نشه . برگرد حسام مَن بدونِ تو نمیتونم . پیشم باش :( قرصِ خواب آور خوردم . اتاقِ دور سرم میچرخید . هیچی نمیفهمیدَم .. میخواستم یِ بلایی سرِ خودم بیارم .. چرا همش خراب میشه ؟ فکر کنم از مهر یا آبآن آشنا شدیم . چرا خوشی به مَن نیومَد . آخه کدوم دختر احمقی با کسی کِ میخواد خودکشی کنِ یِ روز نامزد میکنه ؟

لاین بلاک نبودم . ازش خواستم یِ بار دیگه ببینمش . فکر کرد میخوام برم که گریه کنم ولی هدفم این نبود . یه جورایی قبول کرد . نزدیک های ظهر زنگ زدم بهش ج نداد . چ پیشوازِ غمگینی داشتی . miss زد ، زنگ زدم .. میخواستم گریه کنم ، التماس کنم . پیشم بمونـ ه .. فکرشُ نمیکرد زنگ بزنم گریه کنم .. همین کِ ج داد گفتم حسام مَن نمیتونم . سلام کرد . ج ندادم . گفت ، گفتم سلام ـآ . ج دادم . حالمُ پرسید . پرسیدن داشت آخه ؟؟ گفت چرا گریه میکنی دیوونه ؟ گفتم نمیتونم حسام . دَرکم نمیکرد . گفتم نـرو .. تو قول دادی تنهام نذاری . گریه میکردم . میگفت گریه کنی قطع میکنم ـآ . گریه نکن تمرکز ندارم . میگفت من کِ نمیتونم کاری کنم . بابام گفته . چیکار باید کنم ؟ گفتم الکی میگی . گفت جونِ سِتاره .. گفتم نمیدونم . گریه میکردم . هِی میگفت تو کِ هنوز گریه میکنی .. گریه نکن لُطفا .. لُطفا .. لُطفا .. گفت من کِ نمیتونم به نامزدم دروغ بگم . تو میدونی اهل دُروغ نیستم . بهتر از منم هَست . گفتم نمیخوام :(( گفتم پس مَن چی ؟ تو اصَن واسَت مُهم نیست ، واسَت راحتِ ؟ گفت هَست اما چون پسرم گریه نمیکنم . گفتم تو کِ میدونی دوسِت دارم ، داشتم زار میزدم :( گفت میخوای بیام پیشِت ؟ نمیشُد . دید گریه هام بند نمیاد . گفت اون دفعه کِ بلاک کردم اینجور نبودی . گفتم از کجا میدونی .. همون موقع هَم التمآست کردم گوش نکردی .. گفت باشه . نمیـرم . گفت میمونم. دیوونه گریه نکن! اما میدونستم منظورش اِس و ایناست . گفت چَت نَ .. باز هق هق گریه کردم . آخرش گفت من الان کار دارم بعد میحرفیم . خدافظی .

بیا بگو هَمش شوخی بود ، دُروغ بود .. دَستم تو دستات بود کِ گفتی تا مَن هَستم غُصِه نخور .. گفتی مالِ خودَمی ..گفتی قول دادم سَرِ حَرفم هَستم .. گفتی حَق نداری گِریه کُنی بگو چشم .. انگار کآبوسِ واسم تو رو خدا بسه :( از دیشب همش گریه کردم . عصر رفتم بیرون . اما حالم بدتـر شُد . داشتم خفه میشدم . موقعِ برگشت یِ تیکه از مسیر همون مسیری خلوت بود کِ با حسام بودم .. مثِ دیوونه ها یهو زدم زیر گریه . هق هق گریه کردم . تا کوچمون گریه کردم .. فرزاد فرزیـن فقط ریپیت میشُد آدمای بعدِ تو .. شب یه کوچولو PM دادیم . گفتم - اگه اون طرف قبول نکنه چی ؟ اون - بگه نَ کِ هستم . - کاش بگه نَ :(  - چرا ؟  - کِ باشی .. " کلیک " . قرار شد خبر بده .. حالم خیلی بده .. انگار دارم ذره ذره میمیرم .. ایشالا نشه. یکی از دوستام میگه مطمئن باش چند روز دیگه برمیگرده . خُدا کنه ..

+ ی روز بعد از قرار با حسام ظهر حالم بد بود میخواستم برم قدم بزنم . روحی زنگ زد کِ اون اطرافم ببینمت قبول کردم .. حس کردم دلش خیلی تنگ شده . 206 ای در کار نبود . با سمند بود .. یِ جا ایستادیم . دستمُ گرفت .. شآید چون حالم بد بود چیزی نگفتم یا به یادِ قبلن . یا شآید میخواستم خوشحال بشه .. واسه همه چی زدم زیر گریه .. مثِ قبلا طاقت اشکامُ نداشت . اشکامُ پاک کرد . بغل کرد .. چِ دنیایِ مسخره ایِ .. اون شبا واسه من گریه میکرد و مَن واسه حسام . الان من و روحی شبیه همیم . به اونی کِ میخواستیم نمیرسیم و عذاب میکشیم . با اینکه اون الان GF داره .. و میگفت میخواسته دلش خنک بشه ..

+ همون شبِ کذایی مغازه دار به pm ـَم ج داد . یکم حرف ردیم . هِی میگفت نمیشنآسم به جآ نمیارم . بهش یِ عکس دادم . گفت حدس میزدم مطمئن نبودم . اَ کوچه علی چَپ اومد بیرون . یِ ذره خوشحال شدم با تمامِ غمی کِ داشتم . گفت یِ بار دیدمت داشتی گریه میکردی . فهمیدم خوب حواسش بوده ! گفت خُب خودت می اومدی شمارمُ میگرفتی چِ اشکالی داشت . گفتم نَ روم نمیشُد . .. امشب در مورد سن و رشته و کار و این چیزا پرسیدیم . باهام اُکی شد .. صمیمی تر .. گفت یِ چند روزی هست کِ ندیدمت مگه بیرون دیگه نمیری گفتم گاهی میام اونجاها . امروزم اومَدم مشتری داشتین . - خُب چرا نیومدی داخل مغازه - حالم خوب نبود :)

شآید بـدَم نمیاد واسَم پررنگ بشه تآ درد و فکرهایِ حسام کم رنگ تر بشه واسَم . با اینکه اصَن فراموشم نمیشه . کآش دوسِت نداشتم . کاش Beetalk اددت نکرده بودم .. چه روزای خوبی بود اون اوایل . همون دلداری هآت و خوبی هآت باعثش شد . با اینکه بدی هایی هم داشتی .. بهت گفته بودم وابسته میشم .. :( اشکآم .. سَرده .. خیلی سَرده . شام نتونستم بخورم .. میلرزم .. یِ حالِ خیلی بَدی ِ .. چطور اون شبا و pm هآت ُ فراموش کنم ؟ یآدت ِ یه شب خیلی حال ـَم بد بود pm دادم میشه بغلم کنی .. از همونجاها شروع شُد ؟ کآش برم تو کُمآ فراموشی بگیرم :( فقط واسِه رها شدن از این حس و درد هآم وگرنه دلم میخواست همیشه باشی تو ذهنم . امشب گفت نمیام پیشت ببینمت . دلیلش هم گفت . اما گفتم عذابم نده . فکر کنم خودش هم نمیدونه چیکار کنِه . شآید مَجبوره .. خدایا یِ کاری کُن :((

  • Setare