امروز سآعت 14 - 15:30 اندیشـ ه 2 داشتم . ساعت حدودایِ 1 رفتم . تو راه دآشتم میرفتم ، وسط هآیِ راه یآدم اومد استآد گفته بود امروز نمیآد :| همه به این دلیل ذوق و شوق دارن اما منِ حواس پرت اصلا یآدم نبود . خندم گرفته بود واسِه گیجیِ خودم :| رفتم حیاط نشستم تا کلاس بعدی شروع بشه و از wifi استفاده میکردم . بآدِ سرد می اومد . تو حیاط پسر تانگویی نشسته بودن کِ متوجهشون نشدم ، میخواستن برن کلاس منُ دید ، اما نمیخوآست نگام کنِ ، رو خودش نمی آورد و عکس العملی نداشت . با اون تیپِ مزخرفش :| جلو مَن خودشُ میگیره :| فقَ چون باهآش دوست نشدم . خوشگل و خوش تیپ بودی یِ حرفی :| زورم گرفـت ، راستش فکرش نمیکردم همچین آدمِ داغونی هم واسه مَن اَدا اصول بیآد . ترم بوقی :|
ظهر به حسام گفتم بیا بریم تا دانشگاه ، نیومد :| عصر کِ اومدم دیدم پیام داده کِ دارم میرم خُدافس " کلیک " . بعدش گفت فرودگاهم ، وسایل ـآمُ تحویل دادم بعد یادم رفت برم تحویل بگیرم ، هول شدم :))) بلد نیستم و بار اولمه و .. نمیدونم به عمد میگفت یا جدی ، دخترایِ اینجا خوشگلن ، میخوام به یکیشون تِل بدم :| حرصم گرفت :| همش چشش دنبالِ خوشگلاست ، قبلا هم تعریف کرده بود :| شب پیام داد الان مشهدَم . چیزی از امام رضا نمیخوای ؟ بعدم عکس فرستآد .. گفت شآید 1 هفته ای برگردم :| خیلی این مَـرمـوزِ :| از کاراش سَردر نمیارم ، اما گفت بهت دُروغ نمیگم :| شمارش کِ داده بود save کردم هآنیه !
حسِ خوبی ندارم از این کِ درموردش مینویسم ، احساسِ بچه بازی بهم دست میده ، مثلِ این وبلاگ هایِ خز کِ از عشقشون مینویسن :| اما خُب لازمه خاطراتِ مَن .. نباید زیاد جدی ـش بگیرم .
امروز اینکه حسام نیومد و کلی آدمآیِ دیگه و تمام اتفاقات رو هَمش گفتم به *ـیـرَم .. :| یعنی میخواستم دیگه *ـیـر قرض بگیرم ، بس کِ منُ عصَبی میکنن :)) :|
بدم میاد بچه مچه هآ میان نظر میذارن به وبلاگت میآد سنـت کمتر باشه .. :| فعلا کِ تو بچه تـری پَس دهنتُ ببنـد . تشکر (:
دوستـآیِ بی ادب =)) " کلیک "
سریال شهرزاد دانلود کردم به وقتش ببینم . ترانه عَلیدوستی دوس دارم !
- ۰ نظر
- ۱۰ آذر ۹۴ ، ۰۰:۳۴