:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

امروز سآعت 14 - 15:30 اندیشـ ه 2 داشتم . ساعت حدودایِ 1 رفتم . تو راه دآشتم میرفتم ، وسط هآیِ راه یآدم اومد استآد گفته بود امروز نمیآد :| همه به این دلیل ذوق و شوق دارن اما منِ حواس پرت اصلا یآدم نبود . خندم گرفته بود واسِه گیجیِ خودم :| رفتم حیاط نشستم تا کلاس بعدی شروع بشه و از wifi استفاده میکردم . بآدِ سرد می اومد . تو حیاط پسر تانگویی نشسته بودن کِ متوجهشون نشدم ، میخواستن برن کلاس منُ دید ، اما نمیخوآست نگام کنِ ، رو خودش نمی آورد و عکس العملی نداشت . با اون تیپِ مزخرفش :| جلو مَن خودشُ میگیره :| فقَ چون باهآش دوست نشدم . خوشگل و خوش تیپ بودی یِ حرفی :| زورم گرفـت ، راستش فکرش نمیکردم همچین آدمِ داغونی هم واسه مَن اَدا اصول بیآد . ترم بوقی :|

ظهر به حسام گفتم بیا بریم تا دانشگاه ، نیومد :| عصر کِ اومدم دیدم  پیام داده کِ دارم میرم خُدافس " کلیک " . بعدش گفت فرودگاهم ، وسایل ـآمُ تحویل دادم بعد یادم رفت برم تحویل بگیرم ، هول شدم :))) بلد نیستم و بار اولمه و .. نمیدونم به عمد میگفت یا جدی ، دخترایِ اینجا خوشگلن ، میخوام به یکیشون تِل بدم :| حرصم گرفت :| همش چشش دنبالِ خوشگلاست ، قبلا هم تعریف کرده بود :| شب پیام داد الان مشهدَم . چیزی از امام رضا نمیخوای ؟ بعدم عکس فرستآد .. گفت شآید 1 هفته ای برگردم :| خیلی این مَـرمـوزِ :| از کاراش سَردر نمیارم ، اما گفت بهت دُروغ نمیگم :| شمارش کِ داده بود save کردم هآنیه !

حسِ خوبی ندارم از این کِ درموردش مینویسم ، احساسِ بچه بازی بهم دست میده ، مثلِ این وبلاگ هایِ خز کِ از عشقشون مینویسن :| اما خُب لازمه خاطراتِ مَن .. نباید زیاد جدی ـش بگیرم .

امروز اینکه حسام نیومد و کلی آدمآیِ دیگه و تمام اتفاقات رو هَمش گفتم به *ـیـرَم .. :| یعنی میخواستم دیگه *ـیـر قرض بگیرم ، بس کِ منُ عصَبی میکنن :)) :|

  بدم میاد بچه مچه هآ میان نظر میذارن به وبلاگت میآد سنـت کمتر باشه .. :| فعلا کِ تو بچه تـری پَس دهنتُ ببنـد . تشکر (:

  دوستـآیِ بی ادب =)) " کلیک

  سریال شهرزاد دانلود کردم به وقتش ببینم . ترانه عَلیدوستی دوس دارم !

  • Setare

تربیت بدنی 2 مزخرفــ بود . استآد حرکآت ترکیبی تو ذهنش نبود . گفت هر گروهی بسازه برایِ خودش . خیلی بی معنی شده بود . هماهنگ هَم نبودیـم .. میخواستم یکم ایستگاه بشینم اما ظهر بود . گرسنه ـَم شده بود . یکم قدم زدم . اَسِتون خریدم اومَدم خونـ ه .

حسآم گفت فردا میره .. گفت قول میدی نیستم سمتِ پسَر نَری ؟ گریه نکنی ؟ منم کلا آدم حرفــ گوش کُنی نیستم . فقَ گریه رو گفتم سَعی میکنم ( مثلا ) !

چند روزی هَست یِ پسره اومده تویِ تلگرامَم . weed میکشهـ و این چیزآ .. واسه منم توضیح داد ، خودم خواستم . خیلی خُلِ .. اون شب سرکلاس بودم تلگرام پیام داد .. من میمیرَم :))  بیآ لاین بحرفیم . فازم بدِ .. منفیِ .. اما خب نمیخواستم و نمیشُد .PM  دادیم همونجآ ، الان زنـدسـت دیگهـ :)) فازش مُثبت و اُکی شُد ! میگفت اگِ فازت منفی بشهـ .. فکر و مغـزت داغون میشه .. موقعی کِ بالا بود میگفت تو مُهره یِ مار داری ، ازت خوشم میآد :| یآ خُـدا :| :)) میگفت اولین باری کِ تست کرد .. گرسنه شده بود . بهش پول دادن چیزی بخوره .. تو توهم بود ! فکر میکرد توهُمِ همه چیز . واسه امتحان پولُ پاره کرد :)))

  فردا درسِ سیاست پولی مآلی تمریـن داریم .. نَ حوصلـ ه دارم حل کنم نَ بخونَم .. :| درسِ مُزخرفــ ..

  امشب با سعید 206 در حدِ چندتا PM حرفیدیم .. گفتم خودت محل نمیذاری قبول نکرد . معلوم نیس فازش چی ِ .. یا چی میخواد :/

  • Setare

پریشب حالَم خیلی بَد بود . شبِ بدی بود . هِق هِق هآم .. بند اومَدن نفس هآم ، قلب ـَم کِ شکست ، یهو نآبـوذ شدم ، یهو قلب ـَم ریخـت . اینجور شروع شُد کِ حالم کِ گرفتـ ه بود کلا . بعد مُحمد اینجوری بهم جواب داد " کلیک " ، مگه بآر اولی کِ اومدی چِت شُد ؟ کِ حالا میگی با عَمه ـت برو پآرک . خیلی دلَم گرفـت . اشک داشتم . عَصَبی بودم . حسام اومـد گفت باز باید بـرم تا نصفه شب . اعصآب ـَم خُرد شُد . بعد کِ اومد میدونست حالم گرفتـه . مآجرایِ مُحمد و گفتم .. انگار عصبی بود ، منم حالم بَـد بود در حدِ قُرص خوردن و اینآ . آخراش داشتم میگفتم تو منو نمیفهمی .. منظورم بَـد نبود . نفهمیدم چی شُد کِ یهو همه چی رو خَراب کرد . " کلیک " وقتی گفت دیگه هَم پیشِ من گریـ ه نکُن ، حوصله یِ گریـه هآتُ ندارم . هَمین جآ ، هَمین نقطه ، همَین حَرف ، دلمُ خیلی شکونـد . زدم زیر گریه . دقیقا تا دو روز پیش برعکسشُ بهم گفتـه بود . واسَم سخت بود خیلی . سرم درد میکرد . حالَم بد بود . نمیدونم چطور خواب ـَم برد . حدودای ِ 6 از خواب پریـدم . خوابِ خوبی ندیـدم ، گرمم بود . سرم درد میکرد بآز .. ایـن وابستگی ؛ این دل شکستن منُ یآدِ اون تابستون و یِ دوستِ مجازی انداخـت ( علیرضآ ) ! کِ خیلی بَد داغون شدم . یِ شبش کلا میلرزیـدم . صُبح تآ شب گریـ ه میکردم . 

دیروز صُحبت کردیم یکم ، گفت هَنوز دوستیم اما مَعمولی "کلیک" معمولی میدونَم یعنی چی ! یعنی سَرد ، یعنی گریه کُن تآ جونت بالا بیآد ، یعنی تو کآرات دخالت نمیکنم ، یعنی انتظار نداشته باش . یعنی صدام کنی میگم بله .. همه اینآ یعنی من با هرکدوم از این حالـت هآ بآیـد گریـ ه کنم . بعد از این ـَم کِ میره اونور و اونی کِ با غصه هآش میمونه منم . قولـِش این بود کِ تنهام نمیذاره ، مگر من بگم یا BF پیدآ کنم . اما خُب .. :(

مَن خیلی حسآس ـَم و وابستـ ه . شاید از مُحمـد و اینآ زورش گرفـت یا شآید چون گفتم نمیفهمی . دو سه روزِ آخر تحملم میکردی .. نمیتونستی اشکمُ در نیآری موقع ِ رفتـن ؟

چرا هر کَس کِ بهش وابسته میشم گند میزنه ؟ چرا هرکس میبینه وابسته شُدی ، پس میزنه ؟ چرا این اتفاق هآ هِی واسم رُخ میده ؟ جالـبِ .. یا میشن یکی مثِ محمد ، بی خآصیت ، یا مثِ حسام . به قولِ مآجی باید سیو کن شلغم یک سیب زمینی 206 کرفس پارس . حسام کرفسی :)) دراز با اون موهآش ..

بعد از تمام این هآ ، کلی چرت و پـرت بهش گفتم . گفتم تو واسَم فَرق داری ، دوسِت داشتم ، وابسته شُدم ، از این حَرفـآ .. گفت : میدونی زورم از این میگیره که با آقا پسرایِ دیگه میری بیرون ، بعد موقع گریه میای پیشِ من خُب برو پیشِ همونا گریه کن ! هنوز نمیخواست چیزی عوض بشه اما دیگه آخرایِ شب دوباره خوب شُدیم . این یکی دو روز خیلی با احساساتم درگیـر بودم خلاصه . هنوزم حسِ خوبی ندارم ، میترسم از اینکه فهمیده بهش وابسته هستم سوء استفاده کنه . یا منو تحت فشار بذاره .. حس میکنم غرورم از بین رفته . بایـد به جآش با غرور میگفتم اُکی برو به سلامت ! نَ ؟ نمیدونم ، هیچوقت اینطوری نبودم :| شایـد فردا بره اونـور .. امروز سَرکار بود بهش گفتـم بیـآ گفت میخوام بیام امآ نمیتونم وقـت ندارم ..

  یادم باشه خلاصه یِ سمینارمُ بدم به استآد .. امروز یآدم رفت ، گفت شنبه یِ آینده آخرین فرصتِ .. یادم باشه اَسِتون بخرم .. یادم باشه جزومُ بگیرم فردا از دوستم .. هفته یِ پآیانیِ دانشگاست ، غصه ـَم گرفته :(

  میخوام آیـدی ـمُ بنویسم رو کآغـذ ، بندازم زیرِ مغآزه ـَش .. :| ((:

  ناخنم هآمُ کوتاه کردم .. لاکِ قرمز .. قرمزِ ارکیده خیلی خوبِ ؛ آخراشِ .. باس پیدا کنم باز ..

  • Setare

اِمروز خیلی مُزخرفـ و تـ*می بود .. و سَـرد . تویِ خونه و اتاق هم سَردم بود ! به شدت بی حوصله بودم . بالاخره به اجبار کارامو انجام دادم . امروز راضی شدم موهامُ شونه کنم . از اون روزا کِ بگن موسیقی گوش کن میگم نَ . بگن فیلم ببین میگم نَ .. بگن برو بیرون میگم نَ . بگن بخواب میگم نَ .. هر چی بگن میگم نَ .. نمیدونستم خب پس یعنی چی .. :| باید چیکار کنم . تا عَصـر و تاریک شدنِ هوا تنهـا بودم . واسَم عجیبِ کِ انگیزه و ذوق ـَم واسه فوتبـال اینقدر کم شده و حوصله یِ تماشا کردن ندارم . مثِ دیشب تا نیمه اول .. باشگاه هایِ اروپآ . اونم بیشتر نت بودم کِ . تیمم آرسنآل 2-0 بُرد . شانسِ صعودش خیلی کمِ . امشب هم احتمالا حسش نیس :| این یعنی زندگیم نابود شده .. من عشقم فوتبال بود تویِ زندگیم . واسش هیجآن صرفـ میکردم اما حالا ببین چی شدَم ! 

کلاسِ صُبح ، اونم زمستون ، اونم تآریخ .. ساعت 8 خیلی خَر است . همیشه شب هآیی کِ باید صُحبش زود بیدار بشم به صورت خودکار و خودجوش خواب ـَم نمیاد . نَم چرُو :| کسی نیست فـردا صُبح بعد از کلاس بریم ولویی ! هرچنـد غیرمستقیم به حسام فهموندم این 2-3 روز اما به رویِ خودش نیآوُرد کِ بیآم . صُبح تآ شب کآر بعدم خواب ، بعدم 1 ماه پَـر ! نمیدونم چی میشـ ه .. " کلیک " اوضآعی داریم . سعید 206 گفت گوشیشُ زدن ، دوباره گوشی خریـده . دوستآیِ جدید میخوام :| اینآ همشون شلغم ـَن .. حیفـِ شلغَم ، میچسبـ ه زمستون ـآ :| اینآ هیچی . انگار هیچوقت حالم خوب نیست اما دیگه زیاد درد و دل نمیکنم . میدونم فردا صُبح دوباره کارم گریه ـست تو مسیر .. یِ اتوبـآن ِ طولانی میخوام کِ کنارش قدم بزنم و تـا تهش برم .. :( دروغـ ه . روزِ خوب هیچوقت نمیاد . هر روز بدتر هَم میشهـ :(

  بدبختِ عُقده ای .. " کلیک "

  • Setare

هَـوا واقعا سَرد ، آخرین مآهِ پاییـزِ 94 ، چه زود پاییز داره تموم میشه ، هیچکس هم نیومد بریم رویِ برگ هایِ خیآبونِ ارم قدم بزنیم . هِعی .. :( دوشنبه هآ دیگه پسر تانگویی رو ندیدم دانشگآه . احتمال میدم سرگرم همکلاسی هآیِ خودش شده . عصر کِ برمیگشتم خونه ، در واقع شب بود . نزدیک ِ بانک آقایِ " ت.پ " رو دیـدم . همکلاسیِ دوران ِ کاردانی .. تویِ همون بانک کار میکنهـ .. 206 سفید هَم داره . مثِ همیشه کت و شلواری و مودبانه ، سلام احوالپرسی کرد و گفت میبینمتـون هر از گاهی رد میشین و .. و دانشگاه چطوره و چند واحد و کیا هَستن ؟ سلامشون برسون ! بعد هم گفت خیلی سلام بابا برسونیـد و موفق باشیـد و .. ! زمان ِ کاردانی کِ بابام منُ میرسوند سلام و اینآ داشتن . بچه ها خوششون نمی اومد ازش ، ولی من اصلا درک نکردم چرا ! شآید چون چاپلوسیِ استآدا رو میکرد اما از نظر من قابل احتـرام و مودب بود .. کلِ مسیر رو djmavi - Fluorite گوش میدادَم . نَ حوصله داشتم نَ اعصآب ..

امروز هَم تمامِ حس ـَم این بود کِ واسه هیچکس مُهم نیستم . از 8 تا 10 اینا تو تختم موندم :( حسام کِ درگیره زندگیِ خودشه . نرفته هنوز ، منُ اسکل کرده بود . 11 ـُم باید اونور باشه . حتی پیشنهاد نداد بعد از کلاست بیام ! بیام زیتون ؟ نزدیکِ دانشگاه ؟ هیچی ! بقیه هم هیچی . نَ میـلاد نَ محمـد دیگه چیزی نگفتن . سعید ج نداد بهم گفتم اُکی به درک :) یِ جوری تنهام کِ هَمش گریـ ه ام میگیره . قرصِ برنج میخوام . عطاری هآ دارن ؟! بمیرم تموم بشـ ه ..

بابا خبر نداد بریم پالـتـو بخریم . نمیدونم . فردا تعطیل ـَم . حوصلـ ه یِ خریـد با بابا ، اونم تویِ سَرمـآ اصلا ندارم . حوصلـ ه یِ هیچی ندارم . خدا رو شکر خواهرزادم نیست پیشم . حوصلـ ه یِ اونم اصلا ندارم .

  این عکسَ رو دوس دارم .. " کلیک "

  • Setare

اِمروز برایِ اولیـن بـآر ارائه داشتم . درسِ سمینآر بآزآریـابی ، موضوع هوشِ رقآبتی .. حدود 3-4 دور از روش خونـده بودم . یکم استـرس داشتم . وقتی بهش فکـر میکردم روانی میشُدَم .. سه نفر ارائه داشتیم . نفر اولی مثل من بآر اولش بود .. از رو میخوند کلا . بعد استآد گفت خوب نیست از رو میخونین .. بعدش مَن رفتم .. منم کلا از رو خوندم ، اصَن نتونستم سرمُ بگیرم بالا .. میخواستم فقَ زودتـر خلاص بشم از اون وضع ! جونم بالا اومد .. بالاخره تموم شُد . راحَت شدم . خلاص .. استـاد میدونم راضی نبود . از رو میخوندیـم .. از بچه هآ سوال کرد ، کدوم ارائه خوب بوده کلا تآ الان ! یکی از خانم ها کِ شاغل هم هَس ، زیآد هم خوشم نمیآد ، خوبم ارائه داده بـود گفت من به شخصه کسایی کِ از رو میخونن حوصله ـَم نمیشه گوش بدم ، خواستم منم بلنـد بگم : به کـ*ر ـَم :| اصن حالیشون نیس بآ چِ بدبختی یکی مثِ من همون روخونی رو انجام دادم :|

جُمعه بابا اومد ، بازم مامان نیومد ): چَتـر خریده بود برام . رنگین کمآنی ، 8 رنگ ، واسه نوارِ مشکیِ پآیینش کِ موجی موجیِ دوس دارم .. پآلتو رو هم یه جورایی گفتم .. شاید بخرهـ .. اگه جُمعه نبود میومد بریم بخریم . خواهرم گفت بریم نمایشگآه کتـآب ، این همه راه رفتیـم گلستـآن ! تآریخِ نمآیشگآه عوض شده بود :| برگشتیم !

هوا سَرد شده ؛ بدم میآد .. شب دَماغم قرمز شده بود ، بقیه عآدی بودن :| دستم هم یخ کرد .. :| سرما مـزخرفِ .. البته آفتـآبِ ظهرِ شیـراز تو پآیـیـز خیلی میچسبه ..گرررم .. اووووم .. بخوابی زیـرش ..

حسآم گفت فردا صُبح میره اونـور تآ 1 ماه . اما نگفت چرا و کجـآ .. واسِه هَمین کِ بهش عآدت کردم حالم خوب نیست .. شآید بعدِ 1 ماه حسَم بهش از بین رفتـ ه بآشه . نمیدونم .. یکم گریه کردم . شآیدم دوباره گریه کنم :/ سعید 206 ، لایـن پیآم میخونـد جواب نمیداد ، نآراحـت شدم ، رفتم تلگـرام گفتم دیگـه مزاحم نمیشم خداحافظ .. last seen نشون میده کِ پیامُ خونده اما هیچی نگفـت .. last seen هآش خیلی دیر به دیره ، شآیـد واقعـآ وقـت نداره اما خُب مَن اینجوری نمیتونم :| ایـن سرم شلوغ ِ خیلی مُد شده .. شب موقع برگشـت نیم نگآهی کردم به داخلِ مغازه .. مُشتـری داشت و توضیح میداد .. دلم براش تنگ شده :( دلم برای ترم هآیِ پیش کِ بود تنگ شده :( تیپش خوب بود ، خوشگل هم شده بود ، ریش اینآ نداشتــ .. هعی .. اَه همیشه احساسِ افسُردگی همراهَمـهـ .. :(

  بآ جواب کآمنـتِ Djmavi ذوق مَرگ شُدَم .. " کلیک "

  تیمم تو خونه بآخـت .. رئـال 0-4 بآرسـا / آرسنـال 1-2 وست برومویـچ !

  • Setare

معمولی بود اِمروز .. بعدازظهر کلاس داشتم . بعدش هَم با خواهرم رفتیم جآیی . اومد دانشگاه دنبالم . اما دیگه ساعتشُ تغییر داد ، دیگه از هفته یِ بعدی لازم نیس بآهآش برم .. گلوم یِ جوری ِ .. احتمال میدَم سرما خوردَم . شیرِ محلی داغ خوردم . بعد هم یکم زنجبیل .. یادم باشه قرص بگیرم لازم میشه .. این ترم آخر رویِ مغازه دار حساب کرده بودم اما دیگه هیچی مثِ قبل نیست و این موضوع نآراحتم کرده .. ):

حسآم گاهی میحرفیم .. سَعید ، همون 206 دارِ .. کم ! به قولِ خودش اوضآعِ کار زیآد خوب نیست .. اما خُب زیآد تحویل نمیگیره .. میگن هرچی کمتر در دسترس باشی خواستنی تری اما خُب من اوضاع ـَم طوری ِ کِ همیشه آنلاین ـَم .. :/ 2-3 تا هم هستن بیتالکـ ..

هوا سَرد شده .. امروز با 3-4 نفر تو حیاط بودیم .. با یِ آقا ( آقای ن ) .. خانمِ داشت میگفت من هردفعه نگاه میکنم ببینم چِ لاکی زده .. قشنگن و داشت تعریف میکرد ازشون .. اون یکی گفت خیلی دُختر آرومی ِ ، دختر خوبی ِ .. اون یکی گفت باشخصیت ِ .. آقاءِ تایید میکرد .. منم تشکر کردم ! بحثِ شوخی شُد ، میگفتن به این ( آقا ) نزدیک نشو آدمُ خراب میکنه ، مآ هَم با شخصیت بودیم :)) از این صحبتآ شُد ..

  برم تو تختَم .. شب بخیر ..

پی نوشت : حآلَم بده فق‌َ واتس آپ فعال ):

  • Setare

جُمعه بابا اومد ، مامان نیومد . خوراکی و بلال و کلم پلو و پآپ کورن و چیزایِ دیگهـ .. چآیی خوردیم . عطسه 1 دیدیم . آخراش منُ بابا تنها شُدیم . گفت pc رو ریکاوری کرده و خلاصه گندِ یِ چی در اومد ، منم رو خودم نیآوردم کِ ! .. دُروغ گفتم :) بعدشم در به در دنبال نرم افزار بودم کِ خدایی نکرده لپ تاپ ـَم ُ کسی نتونه ریکاوری کنهـ . خلاصه یه کارایی کردم . نمیدونم چقدر تاثیـر داشـت .. :| شب خواهرم و خواهرزاده اومدَن .. شام با هَم خوردیم . خواهرم میگفت تو مگِه دوستش نداری ؟ :| خُب من راستش ابراز احساسات نمیکنم .. چِ وقتی گوشیم ُ زدن ؛ چِ وقتی باز گوشی خریدم ، چِ وقتی خواهرم اردواج کرد ، یا چیزای ِ دیگه .. اما خُب موقعِ تنهایی ـام واسه پآشایی و اینآ ابراز احساسات داشتم .. یا واسه فوتبال و اینآ دارم .. بزرگتر شده بود . نگهش میداشتیم رو پآش درجآ میزد ، فعال بود کلا ..

امروز دوستم کِ مثل من تا حالا ارائه نداده و نمیخواست ارائه بده ، ارائه داشت . نفر اول رفت .. نمیتونست از روش بخونه ، استرس داشت :/ گفت استاد نمیتونم اومد نشست ! بعد از اون دو نفر کِ ارائه دادن رفت بالاخره .. ناقص میخوند ، میخواست زود سرِ هم بیاره تموم بشه ! یِ جا اومد بگه انبارداری ، گفت بآرداری .. =)) زدیم زیر خنده ، خودشم خندید :)) هفته یِ دیگه شنبه نوبتِ منه .. سوتی ندم فقط .. همین دوستم یِ پالتو قرمز کوتاه پوشیده بود .. دقیقا همونی کِ دوس دارم .. داشتم از حَسودی میترکیدَم .. حسودی کِ نَ غبطه .. چِ خوشتیپ ! من یِ دو سالی هس دلم میخواد .. ولی کسی برام نمیخره یعنی میگن نَ .. کآش هم اعتماد به نفس داشتم ، هَم شغل بود تا واسه این چیزا التمآس خانواده نمیکردم .. کِ خُب دیگه واسِه یِ پالتو التمآس نمیکنم ، بی خیالش .. بذار تو دلم بمونهـ .. مثِ خیلی چیزآ ): لعنت به پول ..

بابام گفت واسَت چتر قرمز خریدم ، یه جآش مُشکل داشت پَس دادم ، گفته دوباره میاریم .. چِ به پالتویِ قرمز میاد نَ ؟ (: هِه .. ! میگن تویِ دانشگاه ، پنج شنبه یِ دختری بآ قرص خودکشی کرده ، میگفتن با ترامادول .. منم میخوام بهش بپیوندَم .. دیگه حالم از همه چیز بهم میخوره ..

تو راه پسره گفت قشنگِ .. اون یکی گفت 16 سالشه :| میخواستم بزنم تو گوشش .. بگم عمت 16 سالشه :) بعدم یِ پراید اومد هی گفت میخوای برسونمت و اینآ .. آره تو هَم کِ لابد میرسونی اما ناکجآ آباد :|

  کآش میشُد دُزدی کرد .. کآش میشُد مُرد ، کآش .. حالِ روحیم از هَمه لحآظ بده ..

  • Setare

صُبح دستام و صورتم یخ زد مثِ تمامِ پاییز و زمستونآ .. از سَرمآ متنفرَم .. مگر اینکهـ کوتاه باشه و سریع برسی به یِ جآیِ گرم ، با نوشیدنیِ گرم .. همَش میخواد کلی لباس بپوشی .. خونه ی ِ ما هم کِ کسی از خرجِ اضافه خوشش نمیآد .. وگرنه خیلی چیزایِ زمستونه تو ذهنم هَست کِ میخوام .. اما نَ حوصله یِ بحث واسِ خرید دارم ، نَ حوصله یِ خرید کردنش .. هَمین جا هَم اعترافـ میکنم با دیدن ِ خیلی هآ بغض کردم .. مَخصوصا اون پالتو قرمزِ کِ خانمه پوشیده بود .. یادتِ تویِ نمآیشگآه گلستـان یکی دو سال پیش .. اینقدر ذوقشو کردم .. اما نَ مامانم خوشش اومد نَ خواهرم . هیچکسَم به رویِ خودش نیآوُرد کِ دیـدی بخر .. مَن حتی دیگه حوصله یِ خرید مانتو زمستونه هَم ندارم .. اصَن بذار یخ بزنم .. بی خیالش .. شآیـد اگه نمُردم یِ روز همه یِ عُقده هآمُ تلافی کنم .. یِ بار گفتم بازم میگم از همه یِ اونایی کِ وضعشون خوبه مُتنفرَم ..

تاریخ داشتیم .. سَر کلاس همش کِش و قوس و خمیازه و اینآ .. 2 تا کنفرانس ، یِ دونه ارائه یِ درس .. مغازه دار بَسته بود ؛ با اینکهـ حُدودایِ 9:30 بود ، گفتم به درکــ و رَد شُدَم .. اونکه براش مُهم نیستــ .. دیگه نَ قدم زدم نَ چیزی .. یه ایستگاه زودتر پیآده شُدَم اومدم خونهـ .. یکم خوابیدَم .. حوصله نداشتم ..

نَ حسام دیگه پیام داد و نَ سعید چیز خاصی گفتـ .. بُغض داشتم .. تمامِ زندگیم ُ بغض داشتم انگآر .. بغض واسه پول ، خرید ، خانواده ، تنهایی ، بی کسی ـآم ، هَم بازی نداشتن هآم ، اجتمآعی نبودن ـَم .. وقتایی کِ حالم از خودم و زندگیم به هَم میخورهـ .. وقتایی کِ میبینم هَمه ازم دوری میکنن .. اون موقع هایی کِ وسَط خیآبـون ، پیـاده رو ، یا وسطِ لحظه هایِ زندگیم یهو اشکآم میان پایین و نمیدونم بگم از کدوم دَرد ، کدوم غم یآ برای کدوم حسرت یا اصلا چرآآ ؟ وقتایی کِ با خودم فکر میکنم یعنی تمام دخترایِ دانشگاه کِ Bf دارن ، همه یِ Bf ـاشون واسه sx باهآشونن ؟ یآ اگه نَ .. چرا شآنسِ من اینطوری نبود .. از بی توجهی اَدد لیستام متنفرَم .. من از بی توجهی متنفرَم .. از همهـ متنفرَم الان ..
این پاییزم داره هَدر میره تویِ این شهر به این زیبایی .. بعد هی عکس میذارن اینستآ و من هی گریـ ه میکنم .. دیگه هیچوقت این سِن ؛ این روزا بر نمیگردن ، لعنت بهش :(

  خدایا نمیشود شب خوابید و دیگه صُبح ُ ندید ؟

  • Setare

دلیلی واسِهـ بیداری نمیبینم .. امروز کلا بی حوصلـ ه .. صُبح با سَر درد بیـدار شُدَم . حتی دوش گرفتن هم فآیده نداشـت . هوآ آفتآبی شده بود دیگه .. باد می اومَد .. اتاقم ُ تمیز مُرتـب نکردم .. دریغ از حال و حوصلـهـ .. شبی خواهرم زنگید شاید با نی نی بیاییم ، اتاق و سالنُ مُرتـب میکردم و دَری وَری میگفتم . با خودم حرفـ میزدم . نَ حوصله یِ خودمُ داشتم نَ اونا نَ خواهرزاده .. اصَن حوصله یِ بچه ندارم :| بعدشم گفتن وقت نمی کنیم بیآییم .. بهتر !

کی حال داره فردا صُبح سَرما پاشه بره کلاس واسِه تاریخ .. :| از الان دارم به این اتفاق فُحش میدَم :/ بعضی وقت ها میام بگم *** توش .. یادم میاد من پسَر نیستم :| بگم سعید بیاد بعدش بریم قدم بزنیم حرف هم نزنیم .. :| فقط بریم و بریم و بریم :| آخه مگه الافِ توءِ این ؟ :/

به Sis ( همون خواهر ) گفتم میزنگی خونه انار و بلال و اینا بخرن بیآرن جُمعه .. گفت نَ :| به درک نزن .. میخوام باش خشک رفتار کنم .. منم کِ زنگ نمیزنم ..

بابام گفت چتر گشتم یکم ، اونا از اینآ کِ جمع میشن ندارن ، مشکی هَم هستن میخوای ، صریح گفتم نَ نمیخوام :| بعدِ اینم دستکش و شال هم میخوام .. یِ خری از اعضای ِ خانواده نیست بیآد بریم بخریم ؟ دلم میخواد یِ سرمایی بخورم بندازم گردنشون :|

  • Setare