:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

داره بآرون میآد .. دلم میخواد بدونِ چتر ، کلاه ، لباسِ گرم برم خیس بشم .. حیف کِ شبِ .

دوشنبه سرکلاس بودم .. بعد از کلاس قرار بود روحی بیآد .. تلگرام پیام داد نمیتونم بیام با عذرخواهی و این چیزآ ..  گفت یکی از فامیلاشون فوت کرده .. میره شهرستآن 1 هفته ای .. حالم گرفته شد . منم گفتم میرم قدم زنی .. گفت تنها ؟ گفتم شآید ! شروع کرد کِ بگو جونِ من تنها میری :| و زودم میری خونه و .. اینجوری پشتِ فرمون همش فکر تو ـَم و باید سیگار بکشم و قرص بخورم :| حسام هم مریض بود گفت : وگرنه می اومدم قدم بزنیم .. استآد هم 20 تآ سوال با جواب داد گفت همین ـآ رو بخونین ..

بعد دوباره بحث و دعوا شد سرِ آزادی ، ادد لیستا ، حسم میگفت تو همین روزآ رابطمون و دوست داشتنش تموم میشه .. حالم خوش نبود . وقتی تویِ بحث اینُ " کلیک " گفت دلم کباب شد اصن . اما خُب گفتم من اگه هم تورو بخوام هم اددلیستآ باید کی رو ببینم ؟ حرف میزدیم . تا اینکه روحی کوتاه اومد گفت بهت آزادی میدم اما شرط گذاشت .. گفت سالی 2 بار با اددلیستات میتونی بری بیرون اما اصن نمیخوام بدونم کجا رفتی و چیکار کردین .. نباید بهت دست بزنه ، ابراز احساسآت کنـ ه !  فقط دور تو خیآبون . کافی شاپ و از این کوفتیـآ ممنوع ! نمیخوام نیگآ تو چشآیِ یآرو کنی .. من : غذا میتونیـم بریم بخوریم :/ اون : اگه غـذا خوب باشه آره ، گرونم باشه کِ از کون بسوزه یآرو ، ولی ارزون مَرزون نَ .. :)) با اینکه اینآ حقم بود اما قبول کردم ، خُب چون همیشه هم تآ همین حد بودم .. بعد اسکرین شآت گرفت تآ بمونه .. " کلیک " " کلیک " . قرار شد وقتی برگشت بریم بام .. کآش بآرون هم بزنه اون روز ..

حسام حالش خوب نیس . میخواست خودکشی کنِ .. میگفت جونش واسش ارزش نداره .. " کلیک " . امشب بهش گفتم اون کِ جونتُ نجآت داده راضی نیست به این کارت ، گفت من ـَم راضی نبودم اون جونمُ نجآت بده و گفتم : دوسِت داشته کِ اینکارو کرده تو هم بـودی همین کارو میکردی واسش - آره صد در صد میکردم .. - بعد حاضر بودی اونم خودکشی کنه ؟ - نَ ! - اونم راضی نیست ، مطمئنم .. - اینجوری قبول نیست :( 

خواهرزادم اینآ اینجآ بودن . همه خوابن الان ، فردا میرم خونمون به امید غذاهایِ خوب .. شآید از هفته یِ جدید یکم درس بخونم . اما در حدِ شآید و ممکنِ ..

  امان از این آهنگ هآیِ چآوشی کِ واسه شهرزاد خونـده ..  کلیک "

  " کلیک " :) / شب بخیر .

  • Setare

شنبه کلاس نداشتم . اما مثلا کلاس داشتم . حدودایِ ساعت 16 قرار بود روحی بیآد بریم بیرون . قرار بود در مورد اددلیستآ و آزادی و محدودیت به نتیجه برسیم . زودتر اومد .. داخلِ ماشینُ تمیز کرده بود . گفت مستقیم بریم گفتم باشه ، ساکتِ ساکت بودم ، موزیک میخوند . تک کلمه صحبت میکردیم . بیرونُ بیشتر نگاه میکردم . داشتیم اَز شهر خارج میشدیم و من عصبی شده بودم ، فقَ یکم میترسیدم . میرفتیم سمتِ گلستان و صـَدرا .. تو راه رفت منبر و در مورد آزادی صحبت میکرد . حتی یِ جمله از امام علی :| حرفاشم درست بود اما خُب نمیتونستم قبول کنم . گفت بریم فلانجا گفتم نَ .. بریم خونمون از دور نشون بدم ؟ گفتم نَ .. بریم صدرا ، بازم نَ ! .. گفتم عصبی ـَم میشه برگردیم ؟ گفت از شهر یآ کمربندی ، گفتم شهر . گفت چشم . از دور یِ دکل یا همچین چیزی نشون داد گفت اونجا آپآرتمانِ مآست ، با خانواده زندگی نمیکنـ ه .. گفت اونجا بامِ گلستان ِ ! دنتُ خودش باز کرد . اصَن میل نداشتم دو سه تآ قاشق خوردم . پاستیـل هم دوست نداشتم اما خریده بود :| موزیک ُ گاهی زیاد میکرد ، حرف میزد کم میکرد . میگفت ساکـت نباش .. چمران و نمازی و زند و اینا رو دور میزدیم :| یِ جایی در اومد گفت میخوام حرفمُ رک بزنم ، من قبلا تو دوستیم sx داشتم اما تو رو واسه این نمیخوام ، واسه خودت میخوام و قسم میخورد و میگفت مخ زدن خودت میدونی آسونه و از این دخترا هست دورم و این صحبت هآ ..

هوا داشت تاریک میشد تو یِ کوچه پارک کرد حرفـ بزنیم .. دنتُ کِ انداخت بیرون ! گفتم کات کنیم ؟ گفتم رابطه رو کم کنیم .. عصبانی شده بود . هی میکوبید اینور اونور ماشیـن .. ، به یکی زنگ زد کِ 2 سال یکیُ دوس داره و زد رو بلندگو ، سوالایی کرد . حتی میگفت میخوای بیآم با بابات صُحبت کنم ( دیوانه شده بود فکر کنم خُل وضع :| ) . یِ جایی هم خواست دستمُ بگیره نذاشتم . حالم بد شده بود . گفتم عصبانی نشو .. حالم بـد شد .. نفسم مشکل داشت .. میلرزیـدم .. من رو بحث و دعـوا حساسم .. بعد درُ باز کردم خواستم برم بیرون . گفت بشین شیشه رو میکشم پآیین .. دستمُ گرفت ، حس کردم ناراحت شده .. بعدش تا چند دقیقه یِ کلمه حرف نزدم ، یِ سکوتِ خیلی طولانی داشتم . گفت حرف بزن فقط یِ کلمه . فکر کرد لال شدم ! همینجور کِ دستمُ گرفته بود هیچی نگفت تآ آروم بشم .. بهتر شدم .. دستم تو بغلش بود .. اونجا کِ صداشُ برده بود بالا ، دستم رو قلبم بود . دوبار آروم گفتم داد نزن ، دیگه داد نزن .. :| گفت چشم .. دیگه نمیتونستم ، 4 بار گفتم برم خونه گفت میرسونمت . عصبانی حرکت کرد با سرعت . دوباره موقع خدافظی دستمُ گرفت .. یادم نیس چی شد .. خدافظی کردیم . خیلی بد گذشت بهم ، خیلی اذیـت شدم . بعد از اون گفتم اگه دوباره اینطوری بشه میذارم میرم .. میگفت تو راه تآ گلستان همَش سیگار کشیده ، موقعِ رفتن هم با یِ خانمی دعواش شده ..

امروز استادِ اندیشه 20 تا سوال داد و گفت از هَمیـن هآ سوال میدم . قرار بود بعد از کلاس روحی بیآد . اما پیام داد کِ یکی از فامیلاشون فوت شده ، عُذرخواهی کرد نمیتونست بیآد و بعد هَم 1 هفته میـره شهرستان . خُب ناراحت شدن مَن طبیعی بود . اما امروز حس میکردم ممکنه نیآد . دودل بودم . گیـر دادن هآشم شروع شده بود . " کلیک "

حسام اون روز گفت رفت از سرش عکس گرفتن ، دکترا گفتن رگِ عصبت پآره شده . عصبانیت هم واسه قلبش بده هم سرش . درد داشت ، سرش درد میکنه ، اذیتش میکنه :( میگفت میدونستم یِ روز اینجوری میشه ، اما معلوم نبود کِی . میگه دکتر گفته بایـد بستری بشه اما نمیره ، میگه بمیرم بستری نمیشم . منم هِی حالشُ میپرسم ..امروز گفت گوشه خونه افتآدم وگرنه می اومدم قدم بزنیم . در مورد روحی کِ بهش گفته بودم گفت گولـشُ نخور و این چیزآ ..

خآطراتِ منم کلا مدلش عوض شده .. درگیرِ یِ رابطه ها و حس هآیی شدم .. حس میکنم تو یِ گره کوری گیر کردم .

  اولین بار این آهنگ ُ تویِ ماشین بهرنگ تو فیلمِ دربند شنیدم .. خوشم اومده بود .. اون روز تو مآشین روحی شنیدم ، صدا هَم بلند بود ..یادم افتاد ، اومدم نت دنبالش .. :) " کلیک "

  • Setare

دیشب شب تآ صُبح بآرون زد .. صبح هم ادامه داشت تا ظهر .. قبلِ ظهر با خواهرم رفتیم بیرون تا مغازه . اون برگشت ، من رفتم قدم زنی زیرِ بآرون .. جمعه بود کلا خلوت بود .. هوا خوب بود ..

جمعه ها اغلب روزی خوبی نمیشه . اما امروز خیلی سخت نگذشت اما خوب هَم نبود . حسام بهم گفت 2 تا GF دارم ، باید 4 تآ داشته باشم . بعد گفت وقتی دوستِ خیآبونی میگیری پآیِ sx هم میآد وسط .. اما قول دادم بات بمونم ، باهات خوبم .. اما دوستِ معمولی .. الان دیگه میدونم اونآرو دوست داره ، به اونا میگه بغل ، دوسِت دارم .. من نآبودشدنی همون شب نآبود شدم . مثلِ این بود کِ منو بُرد بالا بعد پرتم کرد پآیین .. شآید میخواد منُ حرص بده ، یادمه میگفت GF بازی و اینآ از سرِ من گذشتِ .. نمیدونم اما با حرفاش چِ راست چِ دروغ حس کردم لاشی ِ :) یادمه حتی گفت میخوام کاری کنم ازم بدت بیآد تآ خودت بیخیال بشی .. گفتم اینآ رو هم عمدا میگی گفت نَ .. عصر زنگ زد ج ندادم ، گفتم زنگ نزن ، گفت اصن بیآ عصر ببینمت ، تو هم دوستمی دیگه . گفتم نَ . شمارمُ پآک کن .. فقط PM . مثِ قبل .. عصبی شده بود ، گفت دیگه کاری باهآت ندارم ..

به روحی در مورد اددلیستام گفتم بحثمون شد . گفتم اگه منُ با اددلیستآم ببینی چیکار میکنی ؟ گفت شآید کتک کاری بشه با طرفـ . میگفت من غیرتمُ نمیتونم بذارم کنار واسه کسی کِ دوستش دارم . بحثمون شد . گفتم من دوس ندارم به کسی جواب پس بدم ، گفتم من از اون دخترآ نیستم هرکس چیزی گفت سریع بگم چشم و حرف گوش بدم ، گفتم من از محدودیت متنفرم . نمیخوام آزادی ـمُ از دست بدم .. هرکاری بخوام میکنم ! نمیخوام بشیم مثِ BF GF .. قرار شد فردا همُ ببینیم در این مورد صحبت کنم . قسم خورد خیلی تا قبول کردم . وگرنه نظرم اینه کِ یکم فاصلمون بیشتر بشه بهتره .. کلاس ـَم کِ تموم شده اما خُب مثلا میرم کلاس . شب دوباره خوب شدیم با هَم .. گفت چمران آشِ کآرده بخوریم یا مثلا لبو .. گفتم نَ ، هیچی نمیخوام . گفت دختره یِ کم خرج :| روحی اینجور کِ نشون میده یِ پسرِ حساسِ شبیه ِ دختـرآ ! گریه میکنه ، قسم میخوره بمون ، تو رو خدآ ، بری میشکنم و اینآ .. واسه همینآ از وابستگی ـش میترسـم .. " کلیک " احتمالا یِ روز میخندم به این حرفآش .. :) همیشه بوده از این حرفآ و رابطه تموم شده ..

به نظرم هیچوقت با کسی کِ دوستش داریـن آهنگ هآیِ خاصی گوش ندیـن ، آهنگ هآیِ خز گوش بدیـن بهتـره .. هیچوقت نذاریـن روتون یِ اسم خاصی بذاره مثِ جوجه :| کلِ شهرُ نگردیـن بآهآش ، فقط چنـدتا جآ بریـد .. یِ روز تموم میشه و همش میشه عذاب ..

کآش یکی زیرِ زندگیم مینوشت چند مآه بعد .. دوس دارم داد بزنم ، داد بزنم و بالا بیآرم ، خون بالا بیارم ..

  • Setare

دیشب هَم یکی از شبایِ بدِ مَن بود . واسِه حرفایِ حسام . "کلیک" "کلیک" "کلیک" "کلیک" . داشتم گریه میکردم ُ بهش پیآم میدادَم . بالشم خیس بود ، داشتم زجر میکشیدم ، زجه میزدم :| تا نزدیکِ ساعت 3 گریه میکردم فقط . داشتم دیوونه میشُدَم ، فکرشُ نمیکردم اصلا . حالم خیلی بـد بود . نفسم بالا نمی اومد . به روحی پیآم دادم کِ کارِ توءِ .. دعآ و وردی چیزی گرفتی کِ اون بره ؟ ( قبلا گفته بود تو فکر اینم دعا بگیرم تا دلِ تو رو داشته باشم ) گفت نَ به خدا ، هوا ابری بود و نم نم بارون زده بود . خواهش کردم آرومَم کنِ . صُبح کلاس تاریخ داشتم . حدودایِ 5:30 گذشته بود کِ با یِ سردرد بد و عجیب از خواب بیدار شدم ، سرم داشت میترکید . دو دل بودم برم کلاس یآ نَ . تاحالا غیبت نداشتم و بچه ها کنفرانس داشتن . منم نرفتم کلاس ، بآرون میزد .

حدودایِ 8 صُبح بلند شدم . قرار بود بعد از کلاس یعنی 9:30 روحی بیآد دنبالم . قدم زنان زیرِ نم نم بارون میرفتم 30 دقیقه زودتر رسیدم ایستگاه زیتون . تو فکرِ دیشب بودم . از 9:30 گذشته بود روحی اومد ، بازم درُ خودش وا کرد . داخل ماشین گرم گرم بود :| دو بار حالمُ پرسید . میدونست حالمُ .. ساکت بودم .. از مسیرِ قبلی رفتیم سمتِ کوچه یِ ما . هوا ابـری و بآرونی بود . با حرفاش سعی میکرد آروم ـَم کنِ .. از خونمون رَد شدیم رفتیم مُستقیم .. تو راه دید چیزی نخوردم کیک و آبمیوه گرفـت مجبورم کرد ، قسم خورد بخورم . اصلا میل نداشتم ، خیلی طول کشید تآ خوردم :| گفت بریم یِ سَر چمـران ، قبول کردم . گفت هرجا تو بگی میریم .. اون قسمت هایی ک سکوت میکردیم و صدا موزیکُ زیآآآد میکرد .. ! آهنگهایی کِ به من اشاره میکرد . یِ بارم گفت لایی بکشم گفتم نَ :| پشتِ چراغ قرمـز ـآ ، نگاه کردن ـآش .. چند بار گفت بریـم دکتر ؟ گفتم نَ ! چشام معلوم بود داغون شده :| گفت نیگا چشات قرمز شده ، گود افتاده .. حیفِ چشآت نیست :) نزدیکآیِ خونمون ایستآدیم ، حالم بَد بود ، دستمُ گرفت .. کلی نشستیم تو مآشین دست تو دست . صُحبت میکرد .. یِ لحظه گریم گرفته بود ، سخت آروم میشدم .. گفت من حاضرم اون باشه اما تو حالـت اینجوری نباشه ، حتی شمارشُ خواست ، ندادم . چندبار گفت دوسِت دارم ! همش بهم میگه جوجه :) میگقت حداقل دو هفته یِ بار ببینمت در حدِ همین دور دور . بعد بالاخره اومدم خونه . مرسی ازش کِ نذاشت روزمُ زجر بکشم ..

بعد از اون هَم حسام بهم پیام داد ، ج میداد ، میگه حالش خوب نیس . شب قبل واسه قلبش رفته بود دکتر ، امروزم میگفت انگار دیگه روزآیِ آخرِ :| جدا از اون قسم خورده 25 سالگی خودکشی کنِ . اینُ قبلا هم بهم گفته بود . کلا قاطی کرده این پسر .. اما خُب انگار از دیشب دیگه واسم یِ جوری شده :( بعد از قرار و PM دادن هایِ حسام یکم بهتر بودم . 

عَصر هم بآرون میزد ، رفتم بیـرون ، روحی هَم زنگ زد ، هِی میگفت برگرد سَرما میخوری .. اما خُ من باس میرفتم . 1 ساعت زیر بارون قدم زدم . ملت هم عجیب نگاه میکنن ، یا فکر میکنن آخی تنهایی ، یا عآشقی یآ طوریتِ .. هیشکی نمیگه طرف عاشقِ این آب و هوا و بارونِ :|||

من تا یِ مدت پیش همش تویِ حسرت بودم .. الان فکر میکنم روحی یِ رویآست ، یا مَن خوابم .  تو ایستگاه ایستآدی و جلو بقیه سوار میشی میری چِ لذت داره .. همیشه دلم میخواست .. دست تو دست بودن ـآ .. چه طوری یهو بهش رسیدم .. ؟!! همش یِ دفعه ای شُد انگار .. دور دور کردن ـآ .. 206 ! شیراز گشتن ، صدایِ سیستم ماشین و موزیک ـآ ..  فکر میکردم قراره اینآرو با خودم به گور ببرم . حس میکنم همش خوابِ ، یا سرابِ .. بازم راضی ـم کِ اغلن تو حسرتش نموندم .. 

  هنوز بارون میزنـ ه . آب و هوایِ گوشیم میگه فردا هَم همینطوره .. "کلیک"

  کلاسآمون جُز اندیشه کِ میخواد سوالارو بهمون بگه تموم شدن. فُرجه ـست. واسه استراحت و تفریح :D

  • Setare

خیلی اتفاق ها افتاده .. یکشنبه صُبح با بچه ها قرار داشتیم دانشگاهِ قبلی فرهنگ شهر .. درخواستِ مدرک دادیم ، کپی موقت و دو تا عکس . بعد پیآده رفتیم تآ پآسداران .. هوا یکم ابری شد .. 5 نفر بودیم . مسخره بازی ، خنده اینا ، با بچه ها رفتیم یِ بیرون بر و رستـوران کِ میگن واسِ نظامی ـآس ، دوستم کارتِ باباشُ داشت اما دو تا سهمیه داشت فقط . یِ سر رفتیم قسمتِ رستوران ـِش ، خانمِ بهمون نیگاه میکرد و میگفت مآنتوهاتون کوتاهِ ( جُز یکی از دوستام ) نمیشه اینجا بخوریـن .. :| بعد دوستم کِ مانتوش از ماها کوتاه تر بود به اون یکی محکم گفت مجبور کِ نیستیم ، غذا میگیریم میبریم بیـرون میخوریم ! رفتیم غذا ، چلو کباب گرفتیم ، سوار خط شدیـم ، رفتیم پآرکِ قوری .. نشستیم رو چمن ها خوردیم .. حرفـ زدیم . بچه ها یهو حرفاشون ناجور میشد ، به هم میگفتن حالا یِ بار این با ما اومده رعآیت کنین ، زشته خجالـت بکشین :)) خوبَـن با مَن .. بعد من 2 اومدم دیگه ، بچه ها یکم موندن .. روزِ خوبی بود ..

اما دوشنبه ، میان ترم سیاست پولی مآلی بد نبود . تقلب زیآد بود ، استاد هم اُکی بود .. با حسام بعد از کلاس قرار داشتم . جزوه کپی زدم ، مجبور شدم اِس بدم .. رو به رو زیتون دیدمش کِ زنگ زد .. همُ دیدیم . سلام و دست و اینآ .. سریع میرفت کِ از اونجاها دور بشیم :| یِ پسرِ دراز :| یکم حرفـ زدیم ، همش جلوتر از من راه میرفت ، تند راه میرفـت . گفتم چرا همش جلوتـر از منی ، تا یِ ذره آروم رفت :| زود رسیدیم به ایستگاه ِ مَن ! گفت پیآده بریم ؟ گفتم زیآده ـآ .. گفت عیبی نیس .. از دانشگاه تا خونه رو پیآده اومدیم ! :| چیزایِ خآصی نمیگفتیم ، به نظرم بیشتر حرفایِ مسخره بود کِ شآید بخندیم ! یِ قسمت از مسیر پیاده رو بزرگ و خلوت و تآریکی بود ! گفت مسیر خیلی خوبی بود .. راست میگفت :) اینکه پآ به پآیِ هم راه نمیرفتیم عصبی ـم کرده بود ، انگار عجله داره ، انگار اصن مَن نیستم :/ رسیدیم به کوچمون ، دست دادیم ( دستمم یخ کرده بودآ ) :| خدافظی .. موقع رد شدن از خیابون هم اتوبوس میخواست بزنه بهم ، چراغ زد ، جلومم یِ 206 با سرعت بود ! :/ زیاد حسِ خوبی نداشتم با حسام .. انتظار داشتم از همـ ه واسم بهتر باشه .. اما روحی بهتر بود :( به حسام یِ چیزایی در مورد اینکه کسی دیگه هم تو لیستم هس کِ یکم دوستم داره گفتم . یعنی خودش پرسید . منم عادت به دروغ یا پنهان کاری ندارم زیـآد .. ! یِ جورایی هر دو خبـر دارن اما نَ کامل ..

امروز صُبح همسآیمون کِ میشه شوهرِ دوست و همکارِ خواهرم ، اومد اینجا گفـت لباسم افتاده رو درخت بیام بردارم اینآ ..  منم تنهآ ، رفـت اتاقِ خواهرم کِ نا مرتب هم بود گفت اتاقِ شُمآست ؟ گفتم نَ .. یِ پسره جوونیِ .. لبآسِ تیمِ فوتبـالـِش بود . نمی افتـآد ! راه حَل میدادیم .. حتی گفـت بیآییـن ببینین ! اسممُ پرسیـد .. بعدم هی میگه ... خآنوم راه حل بدید شمآ باهوش تری .. :| بعدم همینطور کِ فکر میکردیم چیکار کنیم ، میگفت اتاق شما مرتب تره ؟ بعدم به بهانه اینکِه سایت پیام نور وا نمیشه اومد اتاقِ من سایت ُ چک کرد ! از منم دانشگاه و اینکه کجاست و چی میخونین پرسید و اینکه ترم آخرم ! بعدم خوش و بش و اینا ، گفتم اعلام مصدومیـت کنین ، گفت شما شاهِدی ؟ بعد یکی از بالکُـن طبقـ ه 2 گمونم لباسُ بهش داد .. بعدم هی گفت خونتون سَرده و اینآ .. اون چیِ و فلان و .. سرمآ نخوریـن ، آنفولانـزا نگیـریـد ، مواظب باشیـد :| آخرش گفت خیلی خیلی مزاحم شدم ، حالا یِ روز میرید دانشگاه جُبران میکنم :| نمیدونم بگم : صمیمی ، پررو ، هیز ، بی حیآ .. تهمت نمیشه زد .. شآید فکر کرده هنوز بچم .. تا حالا با یِ جوون تو خونه اینجوری تنها نبودم :))

  • Setare

اتفاق و نوشتن زیآد دارم .. راضی شده بودم کِ امروز روحی رو ببینم ، اولش میترسیدم ، میگفتم با چاقو منو میدزده :)) .. بعد از کلاس ، میشد حدود 19:30 ! سرکلاس یکی از خانم ها کِ قبلا جریـمـ ه شده بود شیرینی آورد . خوب بود . بعد از اون هم یکی از پسرا کِ ازش بدم می اومد و کآردانی هم باهامون بود نامزدش رو آورد کلاس ! نآمزدش همون دختر تهرونیِ بود کِ خوشمون نمی اومد و همین دانشگاه بود ! موهاشم گیس و ول :| پسره هم شکلات ِخوب آورده بود . بالاخره کلاس تموم شد ، جلسه ی ِ آخرش هم بود . رفتم ایستگآه رو به رو زیتـون ، منتظرِ روحی .. منتظـر 206 ! ترافیـک بود مُسلمـآ . یکم تاخیـر داشت . وقتی هم رسید زنگ زد .. طول کشید پیداش کنم :)) تقصیـره اتوبوسِ مزاحم بود . رفتم ، در رو خودش وا کرد . جلو نشستم . آهنگِ خآرجکی میخوند ، کرانچی هم بود . اصن متوجه گلِ رُز قرمز اون جلو نشدم ! خودش بهم داد و تشکر و اینآ . تا حالا کسی بهم گل رُز نداده بود !  یادم نیس دقیقا چیآ میگفتیم . گفتم برو سمتِ راست .. کنترلُ داد گفت هر آهنگی میخوای بزن ، گفتم نَ مهم نیستــ .. گفت تو راه تصآدف کرده و آینه بغل ـِش پوکونـده بودن :| فکر میکرد شآیـد نرسـ ه . خودم روم نمیشد کرانچی رو باز کنم و اینآ . پشتِ چراغ قرمـز خودش برام وآ کرد . دو سه تآ دونه خوردم :| خودشم یکی :| میل ـَم نبود :)) گفتم نَ ؛ سیستمـت خوب نیست .. قبلش گفتـه بودم سیستم پسرِ دختر خالم خوبـ ه ، اونم 206 داره . واسـ ه همین 1 میـن صدا سیستمُ بـُرد بالـآ ، آدم کَر میشُد D: گفت خوب شد ؟! حیف کِ آهنگِ خوب نبود :)) رسیدیم به کوچه ـمون کِ اونطرفـ خیآبون بود . گفتم هنوز یکم وقت دارم . همونجآهآ پآرک کرد .. نشستیم تو مآشین .. گرم شده بود :| در مورد دوستآش ، اینکه مشروب نمیخوره ، نمآز میخونـ ه صحبت کرد . اینکه اولین بار با کیآ گُل کشیده .. !! اینکه نمیدونه مشکل و نآراحتیِ من دقیقا چی ِ .. میگفت نگام نکن و گفت دوسِت دارم .. ! میگفت بچه تو دیوونم کردی ، باید بزنمـت :| کم کم داشتم خدافظی میکردم .. گل رز ُ میخواست ببرم . گفتم نمیشه کِ .. دیگه گلُ کند گذاشت تو کیفم " کلیک " "کلیک" . نمیدونم کدوم عکسِ بهتره :/ خواست کرانچی هآ رو هم ببرم ، نمیخواستم . حدود 8:30 رسیـدم خونه .. بخیر گذشت . بد هَم نبود زیـآد .. اما من از همون اول گفته بودم قیآفش اُکی نیست . دو تآ مشکل داشت ، یکی نوعِ رانندگیش . انتظار داشتم آروم و ملایم بره و یکی موزیک هآش . 206 ـِش هم تمیز نبود :-"

دوشنبه بعد از کلاس با حسام قرار دارم . قرارِ خودش یکشنبه صُبح بود اما فردا صُبح با بچه ها میخوایم بریم دانشگآه قبلی فرهنگ شهر واسه درخواستِ مدرک . برایِ همین قرار شد دوشنبه .. مآشین کِ نداره باید قدم بزنیم . حدس میزنم از اون پسرهآست کِ آدمُ اذیت میکنـ ه !! کآش حسام از همه بهتر باشه . نمیدونم .

اون روز پنج شنبه صُبـح آیـدی ـمُ گذاشتم زیر مغازه یِ طرف . اما هیچ خبری نشد . تصمیم دارم دوباره امتحان کنم . شاید هم سبُک بشم اما نمیدونم نمیخواستـ ه یا ندیده ! راسی .. امروز مرتضی عکسِ پسری ُ نشونم داد کِ شمارمُ بهش بده دوست بشیم قبول نکردم . گفت نه با خودم اُکی میشی نَِ کسی ! لابد BF داری !! گفتم نَ . خداروشکر باز اجازه میگیره ازم :/

پآلتـو قرمز گیرم نیومد . رفتیم ستاره .. بابام هم دعوام نکرد . یِ حرفایی رو جآ انداختم ، یادم نیست .. بعد میگم خستم . برم زیر پتو ..

  • Setare

امروز قرار بود مثلا بارونی باشه اما نبود .. دیشب یکم بارون اومد نم نم . عصر کلاسِ انقلاب داشتم . ساختمانِ معماری ـآ ، بدَم میآد از اونجآ .. :( تو کوچه خونمون کِ بودم دیدم خط رد شُد ، میدونستم دیرم میشـ ه . به موقع رسیدم دانشگاه ، اما استآد سرکلاس بود . وای خیلی سَختمـ ه وقتی دیر میرسم . خُب طبیعی واسِ یِ آدمِ خجالتیِ بدونِ اعتمآد به نفس . نشستم ردیـفِ اول کنار دوستـم . wifi دانشگاه کِ وصل شدم دیدم تویِ لاین از حسآم پیآم دارم . حسِ شوک و خوشحالی بود یِ لحظه . یکی از دخترا داشت به خوبی کنفرانس می داد . منم با حسام چت میکردم . نمیتونستـم ولش کنم کِ .. زودتر از 1 ماه اومد . گفت مشهدم و ساعت 10 پرواز دارم حدود 12 میرسم شیراز . رسیدم پیام میدم ..

و امآ دیروز عصر ، مهدی یکی از اددلیستام پیام داد بیام سَرِ کوچه دانشگاتـون ؟ قبلا هم اصرار به دیدن و حرفـ زدن کرده بود ، اینبار اصلا واسَم مهم نبود و قبول کردم . گفتم حدود 17:30 اینآ تعطیل میشم . قرار شد زنگ بزنه و نزدیک هآیِ زیتون باشـ ه ، کوچه ضایع بودِش ! 17:15 تعطیل شدیم پیام دادم ج نداد ، تک زدم . طولش داد زنگ زد . گفتم سلام و اینآ ، شآرژش تموم شد من زنگ زدم باز . گفت به چِ صدایی و من مغازه بودم و اینـآ.. :||| نمیرسید ، قرار شد فلان جآ همو ببینیم تآ مسیر خونه ! دمِ ایستگاه ایستآدم تکیه دادم دیوار و مُنتظر ، شب بود :| پسره یِ بچه مدرسه ایِ میگفت شما دوقولـویین ، نفهمیدم منظورش چی بود . یکم بعد دوباره گفت نیگآ کن سوال میکنم ج نمیده ، فکر کنم اعصابش خُرده ، هم خندم گرفته بود هم جدی بودم :| :)) یِ خانمِ هم ایستاده بود . خط کِ اومد سوار بشن بابای بیبی و این صوبتآ :)) عاقا هم بالاخره پیداش شد ، جلو خانمـ ه زشت شدا :| یِ پسره یِ دراز ِ نسبتا لاغرِ صورت دراز :| با سویشرت طوسی و کلاهشم انداختـ ه بود . عینِ جادوگرا :| O_o ! از صُحبت کردنش خوشم نمی اومد . بهش گفتم تو کِ قرار بـرات مهم نیست چرا قـرار میذاری . هم شآرژ نداشتی هم یادت رفته بود اصَن ! کلا تکذیب کرد :/ خودمونی حَرفـ نمیزد و ش رو هم عمدا مثِ سوت میگفت :| منم همش میگفتم هیچی . هیچی .. گفتم همیـنِ کِ هس . به نظرم بد شد مسیر خونه رو با این پسره رفتم ! تا کوچه اومد و فداتون ! و خدافظی .. پسره یِ لوس :|

روحی نبودش امروز اصَن ، غیب شده . شب بابام زنگ زد سرِ اینکه فردا صُبح بیآد خرید یا شب بحث میکرد ، میگفت صُبح ، من میگفتم عَصر ! گفتم خُب پس چرا میپرسین ! بعدم همه چی بارم کرد ، کِ تو بزرگ شدی فکر میکنی بچه ای ، احترام حالیـت نیست و اینآ . قرار شد عصر بیآد .. اما ریـد تو اعصآبِ من .. زر زر کرد . من و اون تنهایی بریم خرید ، اوق :| زهرمارم میشه پالتـو . یِ خریـد چقدر بدبختی داره واسـ ه مَـن ! لابُـد فردا هم دعوا داره باهام . کآش اصن نمی اومـد . اصن نمیخوام :( همه چی به آدم میگهـ .. کآش زودی گیرم بیاد راحت بشم . خدا کنه به خیـر بگذره :(

میگن یِ دُختر تو زیرگذر زنـد خودکشی کرده ، میگن زنـدس . خُ ارتفاعش هم کم بود . خودکشی زیآد شده .. چند هفته پیش هَم کِ یکی تویِ دانشگآهمون قرص خورده بود ..

  • Setare

این دو سه روزی کِ خونـ ه بودیم . خواهرزاده اینآ می اومدن اونجآ ، یِ شبش هم دخترخاله ، خاله ، دایی ، مامان بزرگ اینآ بودن و یِ 100 ت پیتزا :| .. جوجه ـمون الان 4 ماهشـ ه ! خیلی ناز داره ، میخواد بخوابِ اول کُلی گریه .. من نمیفهمم بچه واسِ خواب چرا گریـ ه میکنـ ه .. خُب خوابت میاد بخواب عزیزم :| هَر وقت چشمِش می افتـ ه به مَن یهـو اینجوری O_O بهم خیـره میشه ! میگن تو موجـودِ عجیب غریبی واسَش ! یِ بار بغلش کردم یکم . وقتی میخنده خیلی جیگر میشـ ه .. خونمون ناراحتی هَم پیش اومد واسم ، از کارام ایراد میگرفتن . اینکه بابا نیومد پالتو رو بخریم و این صحبت هآ .. 

امروز صُبح تربیت بدنی داشتم اما قرار شده بود هیچکس نیآد ، خُب منم نرفتم ، مهم هَم نیست تشکیل شد یا نَ ، میشد اولین غیبت ـَم ! تصمیم داشتم برم بیرون جایِ کلاس .. تو ذهنم بود شآید میلاد بیآد ، یا دوستی چیزی .. اما خبری نبود .. منم نشد برم بیرون تا 1 ظهر تو تختم موندَم !! اوضآعِ خوبی نبود ..

پسره کِ weed میکشید بهش میگم روحی .. خیلی نزدیک شدیم به هم و این منُ اذیت میکنه . بحثمون میشه .. مثلِ امروز ، عصبی شده بودیم . اصرار میکنه باهآش بمونم و من دوستیِ خاص رو رَد میکنم . گفت وسوسه ـَت کنم 206 ؟ سیستم ؟ کرانچی ؟ بعدش vioce میفرستآد تلگرام چقدر گریه میکرد :( میگفت واسه اینکه ثابت کنم دوستت دارم رگِ کدوم دستمُ بزنم ؟ کدوم دست ! :||| گریه میکرد و میگفت : " تو هم اومدی رو مُشکلاتم ، نَ کِ تو مشکل باشی ، نبودنت واسم شده مُشکل ، میفهمی اینو ؟ "
خیلی رویِ دوست داشتنش اصـرار داره و من از اینجور آدم هآ یِ حسِ ترسی دارم . نه میشه قبولش کرد و نه میشه ناراحتش کرد ! حسآم بیآ دیگه .. کو تا 30 dec . بیا یکم از حسِ بلاتکلیفی هآیِ خودم در بیآم .

از طرفی سعید 206 ، عکس ماشینشُ و اینآ رو گذاشت اینستآگرام ، این بشر تواناییِ خاصی تویِ حرص دادنِ من داره ! با اینکه یِ جورایی بهش بای دادم اما اینکه محلم نذاشت آتیشم زدآا میخواستم باهاش اُکی بشم نشد .. دوس ندارم آویزون باشم .

مودم ـَم هِی خاموش روشن میشه ، دقت که کردم دیدم لپ تاپ ُ کِ میذارم کنارش اینجوریِ .. چِش شده یهو یکی بگه به من :( یهویی اینجوری شُدآاا .. روانی شدم دیگِ ..

  گوشیم زده فردا و پس فردا بارونی .. کآش زیآد سَرد نشه لذت ببریم ازش ..

  آهنگ ِ مرتضی پآشآیی - عشقِ من " کلیک "

  • Setare

خیلی هَوا سَرد شُده .. مخصوصا دوشنبه بَـد سَرد بود . بادِ یـَخ ، انگار سیلی میـزد تو گوشِ آدم . دَماغ هآ قرمز .. بادِ بَـدی می اومد . روزِ دانشجو بود . جَشن داشتیم . کلاس دومیِ من ، سیاست پولی مآلی بود . قایم شُدیم یکی از آقآیون به استآد گفت بچه ها رفتن جشن ، هیچکس نیست .. اونم قبـول کرد ، گفت سِکشن دیگه عقب هستن . ما هم بعدش جیم زدیم اومدیم خونـ ه . یکی از بُـردهایِ دانشگاه واسه انتقاد و پیشنهاد بود ، به مناسبت روز دانشجو ! بچه ها با این کاغذ چسبی رنگی ـآ نوشته بودن و زده بودن بُرد . یکی ـش نوشته بود مَن مُحمد علی ـَم زنگ بـزن ، یکی ـش هم نوشتـ ه بود من هَمون مورد اولی هَستم :| بعضیآ هم چیزایِ دیگه در مورد غـذا ، wifi ، بخاری و .. به قولِ عرفآن پیج مشکلات جـ.نسی بوده :)) دیروز و امروز برگشتنـ ه شیرکاکائو خریدم ، داغش خیلی خوبِ ..

یِ نفر اینستآمسیج پیآم داد ، بعد فهمیدَم اونم فَجر بازی میکنه و دیدم تویِ عکس هآش آرش هَم هس . گفتم آره فجری ، آرش تویِ عکساتِ . گفت آرش هم کنارمِـ ه داریم میریم کرمان . گفتم واسِه بازی با مِس ! گفت آره اَ کجا میدونی . خُب ضایعس مسِ کرمان !  بعد فقط گیر داد کِ آرش رو از کجا میشناسی ؟ BF ـِت بوده ؟ خواهرشی ؟ آشنآهآشی ؟ منم گفتم از طرفداراشم :)) بعد باز گیر داد گفتم از ادد لیستامـ ه . دیگه چون تو راه بودن یِ جورایی بای داد . دیگه کم کم با کلِ بچه هایِ فجر (جوانان یا امید ؟ ) آشنآ میشم :D

نگفتم این پسَره کِ Weed میکشه دوستَم داره ! :| 206 سفیـد هَم دارهـ ، 206 هم نقطه ضَعفِ مَنِ :| اما خُب قیافه اُکی نیست . تصمیم هم ندارم جز چت فکرِ دیگه ای بکنم . در حدِ چت کِ خوب بوده واسَم . امشب حالم خوب نیست . حس هایِ خوبی ندارم . کآش حسام بود . کآش سَعیـد 206 محل ـَم میذاشت ، روز اول خیلی خوشحال شدم کِ ای وای انگار خدا میخواد منم شاد بشم اما ظاهرسازی بود .. " کلیک " ، تنها جایی کِ میتونم بهش پیام بدم اینستآست .. کآش مثِ روز اول واسَش مُهم بودم ، یا مثِ اون شب کِ میگفت خوابش نبرده و Pm و Pm .. و نگرانِ من بوده ، یا مثِ اون روز کِ میخواست منُ برسونـ ه و قبـول نکردم .. کآش همه چیز یِ جور دیگـ ه بود .. چرا شآنـس ندارم ؟ میلاد هم نیومد بریم بیرون ، پنج شنبه هم تعطیلِ کِ آیدی بندازم مغآزه  گـ .و خوردم حمیـدُ از بلاک در آوردم ول کُن نیست رو اعصاب ِ ، سَمندِ باباش هس ، از سَمند مُتنفـرم :| .. دلم گرفتـ ه .. یِ خوابِ همیشگی میخوام .. امشب شآید با گریـ ه بخوابَم .. :(

  از این هدیـ ه هآ میخوام . مگِه ما آدم نیستیم ؟ " کلیک "

  از این پآرتی هآ ، بازم مگِه مآ آدم نیستیم ؟ " کلیک "

  اینجآ هم شیـراز ، قصرالدشت .. " کلیک "  با یِ مُشت حَسرت ، کِ به گور میبرمشون :(

  • Setare

هَفته ای کِ گذشت .. مَن واسه پنج شنبه ـَش بـرنامـ ه داشتم . میخواستم صُبـح زود کِ میرم کلاس و مغازه دار بسته ـست اگه شد آیـدی بذارم زیـر مغازه . از طرفی بعدش برم فروشگاه رفاه واسِه لاک قرمـز . شاید هنوزم نمونه ـش رو داشتـ ه باشه . اما چهارشنبه تعطیل بود رفتیـم خونـ ه تآ جمعـ ه .. خواهرم همَش خونـ ه خواهرم بود و پیشِ هستی . من اصَـن نرفتـم اونجآ . یِ شبش خودشون اومـدن . هستی هم گاهی میخنـدیـد و آخرش هَم شروع کرد گریـ ه . حس میکنم احسآس ندارم . شآید هَم چون دیگـ ه خواهرم یعنی مامانِ هستی ، محلِ من نمیذارهـ .. میدونم عَمدی نیست اما اون تنها کسی بود کِ تو خونه باهآش خوب بودم . شآیـد هم حسودی میکنم . همه هَستی رو دوستِش دارن ، هَمه دورش هَستـن .. آروم ـِش میکنن .. حَسودی میکنم وقتی اونجوری قربونش میرن . هفته یِ پیش تو اتوبوس ، ایستآده بودم ، صندلی جلو یِ دختر تقریبا کوچیکی بود شآید ابتدایی ، چسبیده بود به مامانش . بازوشو گرفته بود .. سرش رو شونه هایِ مادرش بود . خدا میدونه چِ آهی کشیدم اون لحظه . میخواستم گریـ ه کنم اما نکردم . با چِ بغض و حسرتی نگاه ـِش میکردم :(

عکس گرفتم . دور و بر خونمون یِ پاییزِ خیلی قشنگی داره .. مثِ مناطقِ کوهستانی ..

خونمون کِ بودم آروم بودم و از لحآظ غذایی هم چَسبید . شب :

مَن به بابا داشتم میگفتم چی بخره - من نارنگی هم میخوام . از اونا کِ هسته نداره ـآ !

بابام - بابا تو کلا با هسته مشکل داری ! هسته انگور ؛ هسته یِ نارنگی .. جرا !

مَن - آره بدَم میآد =))

کلم پلـو با سالاد و مایونز ! خیلی خوب بود . بعدش گفتم آشِ رشتـ ه دوغی میخوام . مامانم عَصـر درست کرد " کلیک " 3-4 تا بشقآب پُـر خوردم :| اینقَ کِ دوس دارم . اون روز کم نـق میزدم . صُبح کمکِ مامانـم کله گنجشکی درست کردیم واسه کلم پـلـو . بعد سبـزی پآک کردم . عصـر مامانم میگفـت فلان چیـز بـده بیآر ، انجام میدادم . سُفره می انداختم ، جَمع میکردم . تعجب کرده بودم از خودم ! اصَن سابقه نداشت ! شبش هم خواهرم میگفت چرا اینقدر آرومی :o ..

فردا زده بآرونی .. کآش ببآره . خیلی هم ببآره .. امروز از ناخن و لاکم تعریف کردن . باس اسفند دود کنم :| .. حمید باز پیداش شده . اما نَ خوشم میاد ازش نَ چیزی . گفت بذار تا حسام میاد جبران کنم . بریم بیرون ؛ کافی شاپ فلان . اما این پسر بدجوری رو اعصابمِ خود به خود . دلم واسـِ ه حسام هَم تنگــ شده . میلاد گفت این هفته بریـم بیرون . من گفتم صُبح . گفت عصر اما چون شب میشه مَن نمیتونم ، شد همـون صُبح . گفت شآید دوشنبه یا سه شنبه ! فکر کنم 1 سال گذشت کِ رفتیم بیـرون بارِ اول .. فقَ خدا کنه وقتآیی کِ بیرونم بابام زنگ نزنه . کلا نزنه بهتـره .. بابام میخواست پالتـو خریدن رو بپیچونـه ، معلوم نیس بیآد یآ نَ .. یِ پالتویِ قرمزِ کوتاه میخوام :/

خستَم ، برم زیر پتـو .. صُبح تربیت بدنی 2 .. شب بخیر ..

  • Setare