:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

چِ شب مُزحرفی شُد واسَم . چقدر بَد شُد . بُغض و داد دارم . تهوع دارم ، دلم به هَم میخوره .. دلشوره دارم .. امان از وابستگی ، امان از دوست داشتن .. حسام حواسِت نیست چیکار میکنی با مَن .. وقتی دیشب میگفت حالش بده و شاید 1 روز بستری بشه و امروز صُبح یِ کلمه سَلام کرد و گفت خوبه و غیب شد و من تا شب نگرانش بودم حتی اِس دادم . دانشگاه بود ، شآرژ نداشت عُذرخواهی کَرد . گفتم نگران بودم ، گفتم دلـم تنگ شد . همش شکلک خنده . انگار عینِ خیآلش نبـود .  اولـِش خوب بود pm هآ .. گفتم میـرم بمیـرم گفت دفعه آخرت باشه ـآ از این حَرفـآ میزنی .. گفتم تو کِ فرقی بَـرات نداره ، گفت به نظرت نداره ؟ گفتم شآید .. گفت میزنمتـآ . مثلا رفیقَم ـآ ! امـآ بعد فهمیدم چرا این مُدت مثِ قبل نبود باهام . بهش گفتم گفت چون قبلا بهم اعتمـاد داشتی الـان نـداری . واسه اینکه گفتی بریـم خونتـون ؟ گفتم نمیشه نَ ! انتظار داشتی بگم بیا بریم خونمون ؟ حتی اگه 100% بهت اعتماد داشتم این کارُ قبول نمیکردم چون به نظرم دُرست نیست . خُب هرکس یِ خطِ قرمـزی داره .. درک ـَم کُن یه ذره .. تو خودت گفتی شوخی بود ! هر چی گفتم نَ اینجوری نشو بام . بَد نشو .. اینجوری ـآ نیست . گفتـم تو میگی غصه نخور اما نصفِ غصه هآم واسه تو میخورم ! در اومَدی گفتی خُب نخور . انگار غمِ عالم اومَد رو سَرم خراب شُد . کلی بغض داشتم ، میلرزیـدم .. تو از دوست داشتنم از اینکه برام مُهمی سواستفاده میکنی .. قدرت دستِ توءِ کِ منُ عذاب بدی .. چون بهت وابسته ام . چون میخوام باشی .. هِی هر بار گفتی حرفایِ دلتُ بهم بگـو .. من ـَم گفتم .. نمیدونستم همش میشه نقطه ضعـفِ خودم :(((

تپشِ قلب دارم . قلب ـَم سوزن سوزن میشـ ه .. نکنه دیگه باهام بَد بشه ؟ نکنه باز GF بگیـره ؟ نکنه دیگه واسَش مُهم نباشم . نکنه منُ فقط واسه خنده و شوخی میخواد .. اینکه عوض شُدی عذاب ـَم میـده .. اینکه دیگه آروم ـَم نمیکنی ، گریه هآم واسَـت مُهم نیست . حال و روزم . وقتی عوض میشه حس میکنی دیگه نداریـش :(( .. حس ـَم مثِ روزیِ که قلب ـمُ شکونـد .. دلم به هَم میخوره ، دلشوره یِ بـَدی دارم . حسَم بهش جوری شده کِ اینطوری بمونـ ه یا ول کنِ بره یِ بلایی سَرِ خودم میـارم .. :( تو رو خدا اینجوری نشو بام . نمیتونم ببینم گریه هآم دیگه برات مُهم نیست ، به خُـدا نمیتونم . لعنت به مَن ، چه طوری این حس به وجود اومَـد .. لعنت به تـو کِ باعث ـِش شُدی .. :( خواهش میکنم باهام خوب باش ، یکم بهم فکر کُن به اینکه چِ بدی بهت کردم ؟ به اینکه دوسِت دارم ، به اینکه ارزششُ داره واقعا ؟ به مَن ؟ به اشک هآم .. :(

هیچوقت نفهمیـدم دوست ـَم داری ، برات مُهم ـَم یآ نَ ! هَم داری هَم نداری ؟ دارم خفه میشم .. گفتی حرفی ندارم ، خواب ـَم میآد ، شب بخیـر . گفتم خوب بخوابی ، شب بخیر .. دیـدم آنلاینی .. عذاب ـَم نده ؛ بی رحم نباش .. من ـَم آدمم :( یعنی بازم میآد باهام بیرون ؟ یعنی زنگ میزنه بآز ؟ یعنی چی میشه خُب ؟ لعنـت .. حس میکنم میخوام بالا بیآرم .. خنده داره با چند تآ Pm میشه یِ نفرُ داغون کرد :)

الان فرض کنین این پستُ رویِ کاغذی نوشتم کِ روش پُر از قطره هایِ اشکِ ..

  • Setare

خیلی اتفاق هآ افتاد . امروز صُبح با حسام قرار داشتم . با کلی کلنجار . هوا ابری بود . چند قطره بارون زده بود . یکم سَرد شده بود . دمِ در خونـ ه صَدقه دادم کِ به خیـر و خوشی بگذره . صُبح حُدود ساعت 9 پآرامونـت بودم . یکم بعد رسید . قد بلندِ دراز :| میگفت تا حالا صُبح سرِ قرار نرفته ، گفته بود تا حالا 5 بار گرفتنش ! الکی با خودش کتآب آورده بود . می ترسید یِ جورایی اما مَن حدود 2 بار صُبح قبلا قرار داشتم ! زیاد نمیترسیـدَم . پآرامونـت ، سینما سَعدی ، مُلاصـدرا ، ارم .. کلِ مسیـر ُ پیاده رفتیم . به نظر خیلی طولـانی بود .. اگه تنها بودم از پسِش برنمی اومَدَم ! تو راه سبک بازی در می آورد در مورد دختـرآ . اما خُب خندَم میگرفـت :)) مسخره بازی و خنده بود . رفتیم نزدیک هآیِ ارم رویِ نیمکت نشستیم . بازم تیکه میپرونـد . یِ دختـره گفت متاسفم واسه اون خانم ، بهم برخورد . به زور میخواست بهم آدامس بده قبول کردم . کتآبی کِ دستش بود ادبی بود . ازش گرفتم و آخرش دیدم رئیس دانشگاه ما نویسنده اش ِ :) صمیمی تر شُده بودیم . کنار هم نشسته بودیم . دستش کنارِ من بود . به حآج آقا یِ چی گفت ، اون گفت سالم باشیـد :)) حرف زدن هآش بی ادبآنـ ه بود و منحرفی .. بلند شدیم برگردیم . دستمُ گرفـت .. مَن خیلی کَم حرفــ بودم اون تنـد تنـد حرف می زد . برمیگشتیم دوباره به یکی تیکه پروند کل کل ـشون شُد . باز خانمِ یه چیزی به مَن گفت . اینبار واقعن نآراحت شدم . کِ حسام داره آبرویِ من رو هم با سبک بازی هآش میبـره . خیلی خجالـت کشیـدم . جدی بهش گفتم این کاراتـو بذار واسه بعد که جدا شدیم خواستی برگردی خونه و تآ چند دقیقه اصَن حرف نزدم . بعد از این تذکر رفتاراش بهتـر شُد . رعآیـت میکرد . رفتیم تآ مدیریـت دانشگاه شیراز کار داشت . دوباره دست تو دست برگشتیم . میگفت هر کی اون یکیُ دوس داره دستشُ فشار بده . دستمُ پوکونـد :| تاکسی گرفت .. بغل ـَم کرده بود ، خودش هَم آروم شده بود .. مَسخره بازی در نمی آورد . هِی شال ـَم می افتآد :| برگشتنه با گفتنِ بریم خونتون اعصاب ـَم ُ خورد کرد ، شوخی می کرد . ولی در کل خیلی خندیدیـم . منم میدونم هدفش خندوندنِ منِ :) میگفت از چشات دوست داشتنُ میبینم .. مالِ خودمی . تا من هستم غُصه نخور .. :) تآ سر کوچه ـمون اومَـد . خسته و گشنه :| خوش گذشت ؟ و مرسی و خدافظی :) اگه اون اتفاق ها نیفته بود میگفتم خیلی خوب بود .. حدود 12 رسیدم خونـ ه . بعد از اون چیز خاصی نگفتیم . زود هم شب بخیر گفت .. دوستم داره یا نَ ؟ دوباره میاد بیـرون ؟

جُمعه شب .. بالاخره PM دادم به مغازه دار . خیلی استرس داشتم . ولی قشنگ داغونم کرد . گفتم یِ آشنام کِ مغازش تو مسیرم بوده و میدیدم . گفت - آها .. بعد شمارمو از کجآ آوردین  - به سختی گیـر آوردم :) - حالا چیکارم داری - هیچی . کنجکاوی بعدِ 3 ترم ! / جالب بود - موفق باشید شب خوش - فکر میکردم شمام کنجکاو باشید ! - نه اشتباه فکر کردید - کِ اینطور . شبتون خوش - شب خوش ! مَن کلی جون کندَم ـآ :| پس قضیه یِ اینکه گفتی بیا مغازه ـَم . اینکه سلام کردی یِ بار . اینکه هر دفعه همُ دید میزدیم . همُ نگاه میکردیم چی بود ؟ شناخت یا خودشُ زد کوچه چَپ ؟ :( اصَن نابود شُدمـآ :|

شنبه صُبح رفتم مشاوره . همش وِر میزد . اصَن چیزایی کِ میگفت مورد قبول ـَم نبود . شده بود مثِ کلاسِ درس :| 2-3 جلسه دیگه میرم اگه فایده نداشت ولش میکنم :/ وقتی رسیدم خونه حسام گفت اون اطراف بوده .. اینقدر زورم گرفت ! اگه بهم میگفت می ایستآدم تا بیـاد همُ ببینیم :)

فردا صُبح میرم دانشگاه ، بچه هآ میآن میریـم واسه تسویه حسآب . مغازه دار خواهشا در دیدرس باش . همُ ببینیم . یعنی واکنشش چیِ ؟ میخوام خودمُ نشون بدم . شآید اشتباه گرفته یِ موقع :(

آخر هفته خونه بودیم ، مامان بُزرگم مَریض ِ .. رو تخت خوابیـده بود . پیرتـر شده بود . لوله بهش وَصل بود و با اون بهش غـذا میدادن . خاله هآ ، دختر خاله ، خواهرزاده ، اونجا بودیـم . بَـد نبود اما کسی با من صُحبتی نداشت . مَنم همینطـور ..

  • Setare

سه شنبه عَصر باز رفتم بیـرون . رفتم تآ زیـتـون ، هوا خوب بود . مَردم ویتـرین تماشا میکردن . منم تنها ، هَندزفری به گوش ، دل ـَم میگرفت . یِ مانتو بود صورمه ای با گل هایِ آبی هَمش تو ذهنمـ ه . زیاد خوش نبودم . آهنگِ غمگین نمیذاشتم کِ بدتـر نشم . پسَره تیکه انداخت .. دَمِ در پآیین تـر ، وسایـل عیـد آورده بودن . رفتم باز تا مغازه ، دیدمش .. سِفیـد پوشیده بود منُ ندید ظاهـرا .. آفتآب کِ غروب کرد ، چراغ ها روشن شُد . هوا خُنک بود . یکم حالِ گرفتـم بهتـر شُد .. شآید خواهرم دوشنبه قبول کنِ بریم یِ مانتو واس ـَم بخره :)

دیشب و امروز اتفاق هایِ جآلبی افتاد واس ـَم .دیشب عصبی بودم از دستِ حسام گفتم میشه فحشت بدم گفت آره . فحش هایِ معمولی دادم . بی شعور، خودخواه و خَر و .. و اینکه فقط Gf هآت آدم نیستن منم آدمَم . بعد از چند تا پیام گفت - ولی مَن از تو گله دارم . من - تـو ؟ چرا  - چون هَمون اول بهت گفتم نزار برم طَرفِ دُختـر . رفیق باش واس ـَم ، جلومو نگرفتی . بعد آخرایِ شب دیدم کِ گفته : GF هآمُ به خاطِرت ول کردم . دیگه سَعی کُن نذاری برم طـرفِ دختـر . اصَن شوکه شدم یکم . راست میگفت ؟ باورش بـرام سَخت بود . خوشحال شُدم .. :)

امروز صُبـح بآرون زَد و آفتآب شُد . همه جآ رو بویِ بارون گرفته بود . بهار ُ میشُد حس کرد . عکسُ هَم صُبح گرفتم . پُر از زنبـور بود .. " کلیک "

ظُهر برنـج پختم برای دومیـن بار تو زندگی ـم . یکم زِل شُد . یَعنی خام بود .. زیاد حالـم گرفته نبـود . حسام بعد از ظهر pm داد ، بعد گفت GF ـَم میشی؟ میخوامـت قبول کن ؛ ازت خوشم میآد . اما مَن نمیخواستم GF ـِش باشم ، میخواست بدون ِ اجازه اون کاری نکنم !! یعنی ـآ احساس کردم ازم خواستگاری شد :)) گفت عصـر زنگ میزنـم ، دانشگاه بود .منتظـر بودم ، گفتم ایندفـعـ ه هَم میپیچونـ ه . اما بالاخره زنگ زد .. استرس داشتمآ .. :) اون زیآد صُحبـت میکرد مَن اغلب کم حَرف ـَم چیـزی ندارم بگم . رسیـد خونـ ه داشتیم حرف میزدیـم . چرت و پرت هم میگفـت، میخندیدیـم. میگفت با مَن حَرف بـزن تمرین کُن ، پـررو بشی . بتونی حَرف بزنی .. سرگرم صُحبت بودیم . میگفت با مَن راحت باش اصَن هَم نترس .. اذیت هَم زیآد میکرد . میگفت خونه یِ هردومون الان خالیِ ـآ :| میگفت مثِ رفیـق باشیم . اصَن جنسیت هَم بی خیآلش . sx هم کِ میدونی فکرش ُ نمیکنم . یِ چیزایی رو هم میگفت کِ قبول نداشتم .  بعد یهو گفت 40 دقیقه ـست دارم بات حرف میزنم ! [ تعجب ] تا اینکه شآرژش تموم شُد . گفت اینبار ببینمـت دستآتُ میگیرم ـآ :) قرار بود فردا صُبـح اگه شُد برم همُ ببینیم اما کنسِل شُد .. چون کِ قراره برم خونـ ه ـمون ..

اتفاق دیگه این بود کِ " ح " دوستِ قدیمی ـم .. گفته بود اگه بتونم شُماره مغازه دار رو بَـرات میگیرم . شب پیام داد اونجام و یِ نفر فقط داخلِ مغازست . اینجوری و فلان . گفتم خودشه .. چند لحظه بعد دیـدم شماره طرف ُ و فامیلش ُ بهم داد :O باورم نمیشُد اینقدر کِ خوشحال شُدم . بعد از 3 ترم کِ همُ دید زدیم !! میگفت پسَر خوبیه ، مودَب و کاری و اینا . بهش هَم نمیاد اهلِ این چیـزا باشه خیلی مثبـت بود ! یعنی ذوق مَرگ شدُم .. وای پسَر مرسی داری .. وووی الان هول ـَم . شنبه بهش پیام میدم اما چی بگم ؟ بگم مَغازتون تو مسیرم بوده هَمیشه رد میشُدم همُ میدیـدم :)) امیدوارم واکنش ـِش خوب باشه . فکر کنم متولـد 67 باشـ ه . اسمش هَم ظاهرا افشین ِ ! اصَن فکر نمیکردم اسم ـِت این باشه ! :))

 روحی شب واتس پیام داد گند زد :) چیزایی میگه کِ من بسوزم و عذاب بکشم . از دختره گفت . دلم میخواست خفه کنم روحی رو .. بی خیـال .

  تیمم آرسنـآل 0-2 بآرسآ باخت :| از مسی بیزارم ـآ :|

  " کلیک " سمتِ چپی ُ میخوام :× .. امشب شهرزاد دانلود کنم . صُبح میرم خونه ..

  لعنت به بی پولی .. کاش برم سرکار همه عقده هآمُ خالی کنم مخصوصا دمِ عید .. :((

  • Setare

دیشب برنامه یِ رفتن به دانشگاه کنسل شُد چون دوستمون کارت ملی ـشُ گم کرده . البته اگه من کم و کسری  داشتم کنسل نمیکردن کِ :) صُبح خواب ـَم می اومَـد . حدود 8:30 اینآ بلند شُدم . خسته .. خواب آلود . یواش یواش آماده شدم برم بیـرون . راستش حال و حوصله نداشتم ، شآیـد چون خواب ـَم می اومَـد . هوا گرم بود . کارت ـمُ شآرژ کردم . قـدم زدم رسیدم به مغازه ، 3 نفر داخلش بودن . مشخص نبود . رفتم تآ سینما سعدی گشتم . برگشتنه رفتم مجتمع زیتـون ، مآنتـوهآش بیشتر از مجتمع ستآره بود کِ ، بریم اونجآ خریـد . لوازم عیـد آورده بودن . مردم هم ویتریـن هآ رو نگاه میکردن .. اومَـدم بیرون رفتم سَمتِ مغازه .. میخواستم توشُ دید بزنم کِ ببینمش ، کِ یهو دیدم از رو به رو داره میـاد بره داخِل ، اصَن متوجه نبودم لحظه اول .. همُ دیـدیـم ، حالا بـآ خودش میگه این دنبـال مَـن میگرده .. تعجب کرده بود ؟ طرزِ نگاهشُ تشخیص ندادم ، شآیـد چون بعد از مدت هآ همُ دیدیـم اینجوری بود . چه خوب بود باز .. نگاه کردیم به هَم :) هوا گرم تر شُد . برگشتم خونـ ه .. دیگه نآ نداشتم کلی قدم زده بـودم .منم کِ آهسته راه میرَم .. تنقلات خریـدَم ، مُـرغ پختـم تا بپزه نـآهـار پفک خوردم ..

عَصـری دلَم گرفتـ ه بود گریه کردم . با روحی چت میکردم . میگفت فکر میکنی تو فکرت نیستم ؟ کآش تو فکرت نبودم .. از فکرم نمیری .. میفهمی این ُ ؟ گفت ترامادول میخوره ، گریه میکنـ ه .. میگفت دختره هَم خوشگله هم خوش هیکل هَم باشگاه میره .. هَم خودشُ لـوس میکنه ، بغلم میکنه ، دوست ـَم داره .. جذاب ِ .. همه چیزش خوبه .. ( البته خوشگل نبود ) میگفت ولی مَن تـو رو میخواستم بدونِ همه یِ اینآ .. هنوزم دوسِت دارم و میگم بَـرگرد اما تو نمیخوای .. اگه نمیخوای پَس بهم PM نده .. مَن همنیجوری هَم به فکرت هَستم بـَدتـر میشم . دل ـَم میگیره . گریه ـَم میگیـره .. مَن میگفتم یِ مُـدت دیگه منُ یادت میـره واسَت کمرنگ میشم . اونم دوسِت داره .. مَن ـَم فراموشت نمیکنم چون اولین کَسی بودی کِ باهاش اینجوری دوست بودم (BF)

من - میخواستم بارِ آخر کِ همُ دیدیم گُل ـِت ُ بهت بدم ، اَ دسِت شاکی بودم . اون - بذار باشه گل ِ ، اون تنها یادگارمـ ه ، از اولیـن قرارمون .. - نمیخوای خودت نگهش داری ؟ - میخوام پیشِ خودت باشه ، بفهمی یکی دوسِـت داره [گریه] - داشت . - فقط بلدی گریه ـمُ در بیاری ؟

حالم خوب نیست . حسام Read میکنه ، اما خفه خون گرفتـ ه . عصبی میشم بَد .. معلوم نیست با مَن چند چنده ، نَ به اون شب کِ خوب بود بام نَ به الان . سختِ وقتی یکی واسَت مهمه دوستش داری اما بهت محل نمیذاره .. شبآ دیگه کسیُ ندارم .. به آهنگ هآم و گریه هآم پنآه ببـرم ؟ دوس دارم هِق هِق گریه کنم واسه خودم .. کآش میتونستم سیگار بکشم .. :(

  • Setare

دیـروز صُبـح وقتِ مشآوره داشتم . آخریـن مآهِ سال ، هَوا خوب شُده . گرمـآیِ آفتاب ، چقَدر دوس دارم این آب و هوا رو . اَز شر سَرما راحـت شدیـم :) رفتم پیش خواهَـرم پـول بگیرم . ترسیـدم بهم گیـر بـدَن با مانتـو کوتاه و مو و رژ و اینـا . مونـدم دم در تآ خودش بیآد . رسیـدم ، وارد آسآنسور شدم یِ اقا تـو بود ، ترسیده بودم :| نوبتم کِ شُد راجع به اینکه چه اتفاقایی افتاده صُحبت کردم ، مُنتفی شدنِ دانشگاه . رابطه ها ، کار ، قرار شُد رویِ اعتماد به نفس ـَم کار کنیم . بالاخره گفتم کِ بین کسی کِ دوستش داشتم و کسی که دوستم داره گیـر کرده بودم . اما حرف هآش رو تویِ این مورد قبول نداشتم . میگفت بایـد ببینی ملاک هآت چی هستن .. ملاک هایِ دُرست . منـابـع دوستیـت ! نباید طوری بشه که بگی همه یِ مردها مثِ هم هَستن ! گنـدَن . حرفاشُ قبول نداشتم ، خُب آخه مگه جُز اینه ؟ قرار شد شنبـ ه هآ بهم وقتِ مُشخص بده . یِ چیزایی هَم واسَش بنویسم بیآرم . شیرینی تعارف کرد .. وقتی اومَدم بیرون دیـدم روحی زنگ زده ، گفت زنگ بزن شآرژ ندارم . شروع کرد پرسیـدن کِ کجآیی ؟ نمیخواستم بگم . چون بهش ربطی نداشت . بحث ـمون شُد ، بعد پرسیـد دکتر چی گفت ، نمیخواستم بگم چون شخصی بود و به خودم مربوط بود . وسط صحبت هآ دنبالِ شیرینی فروشی ِ گلها میگشتم . مسیرُ اشتباه رفتم . گفت التمآس میکنم برگـرد اما مَن میگفتم نَ ! آخراش بهش گفتم حسام منُ از بلاک بیرون آورده ، عصبی شد گفت غلط کردی . بهش Pm بدی من میدونم و تـو / راستیتش ترسیدم اون لحظه . بعد گفت مـنُ از همه جآ بلاک کن اما هنـوز نکردم :) گفت خیلی نآمـَردی .. خیلی نامـَردی . من نآمـرد ! اما تو کِ 2 روزه GF گرفتی و لاو ترکونـدی و .. نآمَـرد نیستی ؟ :| با دَعـوا خدافظی کردیـم . 2 تآ نون خآمه ای گرفتم 1000 تـومَن :)) تو راه زدم تـو رگ اما به خاطر دَعـوا و اینکه ظهـر بود و نآشتآ بهم نچسبیـد .. 3-4 بار هم مسیرُ اشتباه رفتم . کلی قـدم زدم دیگه نـآ نداشتم . گرم شده بود هَـوآ ..

ایستـاده بودم واسِه خَـط ، یِ پـرایـد یِ پسر و یِ مرد توش بودن . پسَره پُرسید ببخشید خانم ، فُلان جا و فُلان جا ؟ ( آدرس میخواست ) مَن گفتم خُب ؟ خندش گرفت و تعجب کرد گفت خُب ؟؟ کجآست ؟ خَندمون گرفت :)) گفتم نمیدونم / کلا تو آدرس به شِدت گیجم :| هِی پرسیـد و گفتم قبل از اینجآست و اینا ، گفتم وارد نیستم آدرس هآ رو :))) بعد یِ پسَر دیگه اومد سَوار بشه ، گفت سلام :| اگه غیبت ـَم کردین ایشالا گیج بشین تو آدرس هآ :)) :|

حسام دیشب خوب بودیـم .. در مورد اینکه آدم باید سالم باشه حرف زدیم . میگفت تو باید خوشحال باشی . حرفایِ بد میزد خیلی واضح و شفاف :| در مورد عاشق شدن ـِش میگفت ، اونی کِ دوست ـِش داشت و مُـرد .. اینکه روز خاک سپاری ـش خون گریه میکـرد . اون لحظه دل ـَم گرفت هَم واسِه اون ، هَم اینکه مَن چقَدر بی ارزش ـَم کِ هَمچین کسیُ ندارم کِ روز مَرگ ـَم واس ـَم گریه کنِ و هنوز اینجوری به یادم باشه .. اما در کل راضی بودم کِ باهام حرف میزد ." کلیک " . اگه همینطور باشه کِه میگه و فق َ 1 سال و 5 ماه زنده باشه چی به سَرِ مَن میاد ؟ مَن کی میدونم GF داری حتی شآید چندتـآ ! اما خُب به مَن نگـو .. نگو فردا تولـدشِ .. تو کِ خبر داری دوسِت دارم .. بی رحم نباش :(

فردا صُبح بچـ ه هآ میخوان بـرن دانشگاه واسِه تسویه حسآب . من کپی شناسنآمـ ه ندارم و اینجآ هَم نیست برم بگیـرم ، اما میرم ، شآید بقیه ی چیزا رو ازم قبول کنن . هم اینکـ ه دل ـَم تنگ شُده . میخوام مغـازه دار رو ببینم .. بهش گفتم نرو دانشگآه بیا بریم یونی مآ . گفت درسِ تخصصی دارم . میخواست زنگ بزنه گفتم فردا بزن :) چقدر خوبه این برنـامـ هایِ بیرون رفتن کِ واس ـَم پیش میـآد . خوشحال ـَم میکنـ ه . امروز به خواهرم گفتم مَن نمیتونم خونـ ه بمونم . افسُرده میشم . میگفت بـرو فلان جا بگرد . یِ صُبح بُـرو ارم ، از اونور برو فلکِی گاز . اینآ رو گفتم تآ بدونه نمیخوام خونـ ه بمونم .. آخرش گفت خواهشا هَم با پسَر دوست نشو :))

  یِ دوستِ قدیمی داشتم " ح " بهش PM دادم گفتم بعد 2-3 سال حَداقل یِ خاصیتی داشته باش و شمآره مغـازه دار رو واسَم بگیـر . گفت باشِه اما قول نمیدَم D:

  " کلیک "

  صُبح بایـد زود بیدار بشم . شب بخیر .

  • Setare

آخرایِ هفته .. کِ ازشون بیزارم . چقدر امشب سوت و کور و دلگیر بود و هست ! نَ صدایی بود نَ حرفی . احساس میکردم تو قبرم ! نشستم تویِ تخت . تویِ تاریکی . این روزا منتظرم فقط هوا بهاری بشه . آفتاب داره گرم تر میشه انگار .

صُبح با خواهرم رفتیم دانشگاه آزاد . سَخت بود از تختم بیآم بیـرون اما وقتی رفتم بیرون یادم رفت . دیدم ارزششُ داره آدم صُبحِ شهرشو هَم ببینه . حُدود های 10 رسیدیم اونجا . دانشجوهایِ ارشد بودن . زیاد شلوغ نبود . استادهاشُ دید و صُحبـت کرد . رفتیم سِر جلسه یِ دفاع نشستیم . از دانشجوهایِ روانشناسی بودن . ایـراد زیاد داشت مُختصـر هم ارائه داد اما شد 17 ! نزدیک هایِ ظهر رفتیم غذا بخوریم . من هات داگ و خواهرم مینی پیتـزا ! خوشمزه نبود :/ موقع برگشت احساسِ سَردرد داشتم . یِ تیکه از مسیر و مَن از خواهرم جدا شدم تا پیاده بیآم خونه . سیروان گوش میدادم . یادِ دانشگاه رفتنم افتادم . عصر یکم خوابیدم . خوابِ عصر اغلب اوقات به من نمیسازه . کسل میشم ، سرم یِ جوری میشه ، حالم بد میشه . اینبار هم همینطوری شُد . باید در حدِ دراز کشیدن باشه واسم .  از طرفی ترس از غذایِ ظهر داشتم کِ بیرون خورده بودم . شب یِ معجون درست کردم :| آبِ داغ و عسل و چند قطره نارنج و زنجبیل و فوتبال 120 میدیدم :) احتیاج به آهنگ با صِدای بلند دارم . اول شاد بعد غمگین بعد با گریه خواب لابُد !!

صُبج کِ حاضر میشدم روحی واتس آپ زنگ زد یکم صُحبت کردیم . حالش گرفته بود . مَن جدی صحبت میکردم . میخواست بدونه کجا میرم و با کی میرم . با حالت غمناکی اینُ ازم پرسید . بهش گفتم مَن برنمیگردم دیگه :) میخواستم بگم برو با همونی کِ بغلت کرده .. از طرفی حسام حتی اون حسام قبل از بلاک هم نیست . اون زمان هَم GF هآ داشت اما محل میذاشت به من ! الان نَ .. منُ هیچ حساب نمیکنه . با اینکه اون شب ازم عُذرخواهی کرد ، گفت دمت گرم کِ پام وایستادی و مرسی که دوستم داری !! " کلیک " لاین یِ پیام میدم 1 ساعت بعد جَواب میده در حالی کِ تلگرام آنلاینِ و خدا میدونه چقدر دل ـَم میگیره اون لحظه . کِ همین الان هم چشام خیس شُد .. اون بغل و سینما رفتن و این چیزایی کِه میگی رو به همه میگی ؟؟ چقدر تو ذهنم بودی و بهت فکر کردم ؛ چقدر دلم تنگ شُد ؛ واسه رفتنت گریه کردم .. شاید من احمق ـَم . چی شُد اون روزایِ اولی که هر دوتاتون هدفتون این بود کِ من غُصه نخورم ؛ گریه نکنم ، تنهآ نمونم :((

هِی دلِ بیچاره یِ مَن .. هَم اونی کِ دوسِت داشت بهت بَد کرد .. هَم اونی کِ دوستش داشتی و دوسِت نداشت .. :) چقدر خسته ای این روزا ، چقدر دل ـِت مَرحم و آرامش میخواد .

شنبه صُبح وقتِ مُشاوره دارم . قرار بود با روحی ِ یِ دیدار آخر داشته باشیم . نمیدونم میاد یا نَ . حسام هَم کِ همیشه یِ بهونه میاره . یا میگه صُبح نَ یا میگه دانشگاه هستم . مُهم نیست .. چقدر مشتآق ـَم یِ صُبحی برم مسیر دانشگاه . میترسم برم و مغازه دار سرِ جاش نباشه یا نبینمش .. چقدر دلم تنگِ :(

فکر نکنم امسال خریـد عیـد داشته باشم . چی میشد یِ روز حرفِ بابام به واقعیت تبدیل میشد و یِ گنج پیدا میکردیم .. البته بازم گند میزدن توش و واسه من چیزی نمیخریدن :| میترسم کارم بکشه تنفر به خواهزاده وقتی همش به اون توجه میشه ، وقتی میگن سالِ دیگه براش تولـد بگیریم و کیک . من آدم نبودم ؟ کِ حسرتش و تو دل ـَم گذاشتین ؟

  یِ خشمِ درونیِ بَدی دارم ..

  • Setare

امروز باز هَم خیلی دیر بیدار شدم . لنگِ ظُهر شده بود . یادمه صُبح وسطِ خواب ـَم تلفن خونه زنگ خورد و مَن فحش می دادَم . حسام بهم اِس داد : ولنتاین ـِت مُبارک گفتم . روز وَلنتاین چقدر دلم میخواست بهم اِس بده ! گفتم مَن پیامی ازت دریآفت نکردم . گفت بیا لاین تآ نشونت بدم . آره واقعا تبریک گفته بود . مَن خوشحال از اینکه منُ از بلاک در میاره . صحبت کردیم . بهش گفتم کِ طرف بهم گفت برو بمیر و Cut کردیم . بعد گفت عصر کجایی ؟ گفت اگه کآت کردی پس مَن سر قولم هستم :) کی ببینمت ؟ گفت بریم سینما اما خُب من آزادی زیادی ندارم . سینما هَم دوس ندارم . بامِ شهر ، پآرک و کافی شآپ رو ترجیح میدم .

دیشب روحی کِ سلام کرد و اینآ اومده بود بگه کِ BF بگیر چون مَن GF گرفتم :) عکس جعبه کآدو خرس نشون داد و میگفت واسش کادو وَلن گرفتم . عکس طرفُ فرستآد و میگفت خیلی دوستش دارم . منم مدام میگفتم خُب به مَن چه ؟ خُب کِ چی ؟ خُب خودتم دستِ کمی از لاشی نداری :) . گفت از قبل باهاش آشنا بودم . گفتم زآپآس ؟ گفت نَ GF جَدید . اشکام یهو سُر خورد پآیین ، میلرزیدم . طبیعی بود خُب . میدونم اومَدی حرصِ منُ در بیاری . مَن حتی شک دارم به اون دختره ، شآید اقوام بوده یا GF ِ دوستآت . تویی کِ میگفتی مَن شبا تویِ خوابت هستم ، مسلما برات آسون نیست . حتی میتونم حدس بزنم دلت میخواسته عروسک ُ به من بدی .. امیدوارم زود فراموش ـَم نکنی . لیاقتِ منُ نداشتی ظاهرا ..

عَصر رفتم فروشگاه واسه خرید لاک و رژلب و دستمآل مرطوب و این چیزآ .. موقعِ خرید یِ خانمِ دیگه هَم رژلب میخواست . وقتی برگشتم خونه دیدم لاکِ مَن نیست و رژ اون خانم تو پلاستیکِ . فردا صُبح میرم لاکمُ بگیرم :| تویِ فیشش زده . به حسام گفتم ، گفت مَن دانشگاه ـَم اون موقع . خوبه بیرون رفتنم جور شد . یکم آفتاب به سرم بخوره . یکم قدم بزنم . یه روز صُبح هَم میخوام برم مسیرِ دانشگاه .. شآید مغازه دار رو هم ببینم . دلم تنگ شده برایِ همه چیز .. منشیِ دکتر قرار شد زنگ بزنه وقتِ مشاوره بهم بده . میخوام در مورد کار و اعتماد به نفس بگم . البته همیشه میپرسه چه خبر و چه کردی . توضیح میدم واسَش :)

دیروز ، پریروز خواهرم اومد گفت هَمیشه خونه ای کِ ، بیرون هم بُرو .. خوشحال شدم از این حرفش . هوا کِ بهتر بشه ، میرم ..

  این هَم خوبه " کلیک " و هَمینطور این آهنگِ سیروان " کلیک " ؛ شآدِ البته ..

  دوست دارم بخواب ـَم . شب بخیر .

  • Setare

قرار بود آخر هفته بریم خونه اما نشد . مامان بزرگ ـَم مَریض و بیمارستان بود . پنج شنبه خواهرزادم اینا اومدن اینجآ . عصر رفتن زود . به من هنوز با تعجب و مات نگاه میکنه :) فکر کنم 6 مآهش شُد .

روزایِ پُر تنش ـی برام بود . روحی مثل قبل نبود . گفت میخواد 206 ـِش رو بفروشه . من ـَم میگفتم نَ . حیف ِ ، تو کِ میدونی دوست دارم . میگفت خرج گذاشته رو دستش . خراب شده .. یکم کِ خوب شدیم باز .. صُبح ِ جمعه بود . مثل همیشه پیام داد ، یِ چیزی گفت مَن یِ چی گفتم ، جدی گرفت و شوخی شوخی بهش برخورد . بلاک ـَم کرد :) این ُ ازش انتظار نداشتم و همه چی رو تموم شُده دونستم . لاین و تلگرام بلاک بودم . شبش دیگه آخرِ این رابطه بود . " کلیک " " کلیک "

اولِ رابطه :

دوسِت دارم ، مالِ خودمی ، جوجه یِ مَنی .

نمیخوام غُصه بخوری ؛ گریه کنی . مَن پیشتم تآ تهش .

آخر رابطه :

مَن نمیدونم چِ غلطی میکردی . هر قبرستونی میری برو

هَر *ـهی میخوری بخور .. اصَن برو بمیـر . به مَن چه .

این حقم نبود . مَن ـی کِ حتی وقتی اون شب اون هَمه فحش ـَم داد ، بهم گفت لاشی بلاکش نکردم . با اون همه فحش ! وقتی درخواست داشتم از بقیه که میگفتن اونو ول کُن بیا با مَن دوست شو ، میگفتم نَ ! میگفتم مَن BF دارم :) دیگه بیشتر از این صداقت و روراستی میخواستی . پیدا نمیکنی ! عصر واسم متن و عکس ولنتآین فرستآد . آخِ به چه رویی .. نمیخوام اَدایِ عشق و عاشقی در بیآرم چون چرتِ اما خُب واسه یِ دوستی هَم آدم قلبش میشکنه ، با یِ حرف ، با یِ رفتار ..

جمعه طاقت نیاوردم اِس دادم حسام . اولش گفت شما ؟ فکر میکرده شمارشُ پاک میکنم ! از پسَره پرسید ، گفتم دعوا و بحثِ ، گفتم تو کِ از دلَم خبر داری ، گفت من بهش قول دادم کاری بهت نداشته باشم . گفتم اگه اون یِ روز بره قولِ تو دیگه به درد نمیخوره . گفتم دوستش نداشتم و ممکنه کآت بشه . گفت حرف گوش نکردی ، خودت خواستی برم . گفتم - من هیچوقت نخواستم .

امروز صُبح حُدود 11:30 اینا رفتم بیـرون ، داروخونه . آفتاب داره گرم و خوب میشه ، دوست دارم . استون میخواستم ، یِ لاکِ قرمز شبیه اون قرمزی کِ دوستش دارم دیدم ، خریـدمش :)

هنوز 1 ماه هَم از آخرین امتحان ـَم نگذشته ! انگار 2 ماه گذشته ! ذوق و انگیزه ای ندارم . خواب ـَم زیاد شده .. تا 10-11 صُبح . اونم با حالت عَصبی و خَستگی بلنـد میشم . بعد هَم نت ، چَت ، موزیک ، چایی ، نسکافه .. کارِ دیگه ای ندارم . بیرون به خاطر شکِ خواهرَم و البته سَرما دلَم نمیخواد برم . دلم مسیرِ دانشگاه میخواد . دل ـَم حس هآیِ گذشته ـَم ُ میخواد. دلم اون روزایی رو میخواد کِ چند ثانیه زل میزدم به پسرِ مَغازه دار .. به چه امیدی آیدی گذاشتم زیرِ در مغازه .. یعنی هنوزم هستش ؟ دل ـَم میخواد باز ببینمش .. تو یکی از واضح ترین خاطراتِ دورانِ کارشناسی من هَستی تا الان .. شآید 3 ترم . حتی بعد از گرفتن واحد هآ ، چک میکردم ببینم چه روزایی ساعت کلاس هآم میخوره به باز بودنِ مغازه ـَت . وقتی از در خونه میومدَم بیرون یکی از انگیزه هام بودی ، ترم آخر اصَن تحویل نگرفتی دیگه :)

  دلتنگی واسه دانشگاه داره نآبودم میکنه . مَن همیشه آدمِ دلتنگی بودم .

  دلم میخواست همش تو خیابونآ و این وَر اون وَر ولو بودم. منظورم خوش گذرونیِ و قدم زدن .

  00:00 " کلیک "  / پی نوشت : ولنتاین و زَهرمآر ؛ امیدوارم فردا گشت ارشاد سِکته تـون بده :|

  • Setare

نشستم تو تاریکی .. رو تخت ، لَپ تاپ رو پآهآم ، پتـو .. بنیامین می خوند هَمه جا رو گشتم از تو ، ردِ پآیی نیست کِ نیست . فقط منتظرم زمستون تموم بشه . حداقل هوا از غم انگیزی و خشکی و مُردگی در بیآد . زمستون قدیمآ اینقدر خشک و بی روح نبود . یادمه بچه بودم .. بادِ شدید بود ، رعد و برق بود . هفته ای یِ بار حداقل بارون میزَد . یادش بخیر .

با روحی آشتی کردیم 2-3 روز اما امروز دوباره بحث شُد . سرِ عکسِ پروفایل ، سَرِ اینکه من چرا Last seen recently هستم . گفتم تو خاطراتم مینویسم چِ دعواهایِ مَسخره ای داریم و این چِ دوست داشتنِ خنده داریِ کِ همش شده دعوا . کِ ارزش ِ من و دوست داشتنش یِ عکس ُ یِ ساعتِ حضور در تلگرام ! وقتی میگه عوض شو .. یعنی چیزی اگه میگم به حرف ـَم گوش کُن . اما دیدیـم نمیشه و من نمیتونم اینجوری باشم . خلاصه کِ رابطه مـون خیلی مََسخره شده کِ حتی از نوشتنش هم خسته شدم . کِ هی قهر آشتی .. دعوا .. رفتاراش باعث شد حس کنم دیگه دوستم نداره ، حس کنم کِ منُ اینجوری کِ هستم نمیخواست و نمیخواد و اینا هَم خودش سختِ . اما خُب اولین BF واقعی تو سنِ 22 سآلگی ، جالـب از آب در نیومد ..

دیـروز حدود 2 اینآ مامان و بابا و خاله اومَدن . واسِه جَشن . ساعت 6 رفتیم تآ حُدود 10 شب . موهام چتری بود . یِ مامور حراست بود کِ قبلا دمِ در شرکت خواهرم به من تذکر داده بود قدیمآ . گفتم الان منُ میگیره با این مُدل مو . سرمُ انداختم پآیین رفتم . تیپِ من اونم با 3 تا اعضای ِ خانواده کِ چآدری بودن جالب بود ! کیبورد و همون موسیقی بین برنامه خوب بود . شآد میزد کِ به هیجآن می اومدی دست بزنی . 3 تا گروهِ موسیقی بود . سنتی ، پآپ ، بندری .. ، دکلمه بود ، اجرایِ طنـز بود ، اجرایِ شاد واسِه بچه ها بود .. تویِ گروه پآپ ( حآم ) یِ پسر جوون بود کِ گیتار برقی میزد کِ من اسمشُ وارد نیستم . ازش خوشم اومد . مُنتظر بودم اسمشُ بگن . اومدم خونه دنبالش ، فامیلشُ اشتباه میزدم . بالاخره اینستآ پیداش کردم . هومن صلاحی :) و Follow .. مامان اینا هَمون شب برگشتن خونه . موقع اجرایِ گروه بندری .. صدا بلنـد بود گوشم داشت جر میخورد . صدابردارِ سالن افتضاح بود ! 

با بابام صُحبت کردم . کلا دانشگآه مُنتفی شد . چِ لیسانس دوم و چِ ارشد . چون پولـشُ نداره . مُعدلِ کل ـَم هم شد 16.78 ! موند یه گزینه اونم کآر .. واسه کار نَ نیآورد . حتی مُنشی هم بشم قبولِ .دنبالِ کارم اما به خاطر اعتمآد به نفسم به همش میگم نَ ! گفتم میخوام شیـراز بمونم . یکم گیر داد کِ چرا ! گفتم اونجآ بیرون هم نمیشه رفت .. کوچیکِه بده ! بعدش گفت حداقل چند روز شیـراز باش چند روز بیآ پیشِ مآ . بازم بهتر از هیچی ِ .. ولی خُب اونآ شبکه یِ ورزش نـدارن .. نت هَم کِ هنوز نمیخـرن . خدایآ کمک کُن یِ جایی برم سرِ کآر .. بهم اعتمآد به نفس بده و یِ جآیِ خوب ..

پریشب گوشیم از میز افتآد بعد از مدتی دکمه power ـِش کار نمی کرد :o مگر اینکه زنگ میزدم به خودم و گوشی روشن میشُد کار کنم . ترسیدم زدم هَمه یِ مَسنجرا و عکس هآ قفـل بشه . فولـدر sceenshot هم پاکیدم!  ترسیـدم مَجبور بشم ببرم تعمیـر ! باتری ـشم کِ دَر نمیآد .  از بابام میترسیـدم کِ تو گوشیم فوضولی کنِ چیـزی ببینه .. شآرژش قرمـز شد .. شآرژ هم نمیشد . صَفحه رو آرم گوشی قفل کرد :| داشتم سکته میزدمآ :| زدم شآرژ و ولش کردم .. Off شد و دوباره On شد . دیدم دُرست شُده . یِ نفسِ خیلی راحت کشیدم :/ هوووف ..

  کآمنت هایِ صَفحه فریدونِ زندی " کلیک " :))

  این منُ یآدِ روحی میندازه .. البته اگه تمیزش کنِ .. " کلیک " :(

  چت ِ مَن و جیگرم :)) " کلیک " / امشب شهرزاد دانلود کنم :)

  • Setare

آخرِ هفته ها افتضاحِ . پنج شنبه جُمعه هآ . خواهرم خونه ـست . هر چی اصرار کردم بریم سوپری تنقلات بگیریم نیومد . من ـَم وقتی چیزی نیست واسه خوردن عَصبی میشم :/

این یکی دو روز انگار داره رابطه مَن و روحی تموم میشه . وقتی سَرد شدیم . وقتی گفت تو کِ دوستم نداری و نداشتی بودن ـَم فرقی نداره .  ازم خواست بذارم یِ بار دیگه همُ ببینیم .. " کلیک " " کلیک " دلم گرفت . دیشب بد بود . واسِه یِ چیزی اسکریـن شآت داد .. دیدم دیگه اسمَم Chikoo نیست با یِ جوجه زرد کنارش .. به زبونِ خودشون میشُد .. جوجه .. اسم خودمُ گذاشته بود . یِ بُغضی کردم .. گریه کردم . غم انگیزِ خُب پآیان ِ یِ رابطه .. حتی اگه فرضا دوستش نداشتی .. گفت مَن کِ نمیتونستم چک ـِت کنم جُرات نداشتم ، ببینم چیکار میکنی .. ! مرسی واقعا کِ بهم شک داشتی یا داری . گفتم خآک بر سَر مَن کِ با این رورآست بودم . گفتم اَددلیستام هَستن . هَمون اول گفتم حِسام در کارِ .. بَعدم رفته به فلانی گفته کآت کردیم . اینقدر مُشتاق بودی ؟ :( مَن به هیشکی نگفتم کات کردیم . نهایتش گفتم خوب نیستیم با هَم فعلا !

میگفت مَن هنوز دوسِت دارم . سرِ قول ـَم هستم و سیگار هنوز نکشیدم . ماری دیگه اصن نمیکشم . گریه نکردم . تا به یادت باشم . مَن - یِ خواهش ازت بکنم ؟ اون - دَستور بده ! مَن - GF کِ گرفتی . لاین و اینا کِ من ببینم لاو نترکون . میتونی ؟ [ بعد میگه کِ زیر اون پستَم هَست الکیِ شوخی ]  مَن - باشه ولی مرسی اگه اینکارو نکنی ..  اون - حَسودیت میشه ؟  مَن - شآید . اون - مَن هَنوز تورو دوس دارم . کسی جآتُ نمیگیره نترس ، حَتی GF جَدید . مَن - میگیره بالاخره .  اون - نَ نمیگیره . / وقتی گفت قبلا GF ـَم بودی مثلا . الان Just ـیم .

رابطه ای کِ رو به پآیانِ ، دِلتنگی داره ، گِریـه داره .. طَبیعیِ .. وقتی وقتتُ باهاش گُذروندی ..  دَستتُ گرفته .. کِنارت بوده .. دوسِت داشته .. حال و روزِ مَنم طبیعیِ .. وقتی هَمش فکر میکنم آخرین قَرارمون چِ جوری میشه ..یعنی به هَم نگاه کنیم و گریه کنیم ؟ نمیدونَم .. ! :( فکر میکنه دوستش نداشتم واس ـَم راحتِ اما دارم عذاب میکشم . احتمالا با حرفی کِ صُبح بهش زدم نگران ـَم شده . جوابشُ هم ندادم .. میخوام نگران ـَم بشه !! مَن دلم نمیخواد بره ، کسی بود کِ دوستَم داشت ، دیگه کسیُ ندارم اینجوری ! اما از طرفی نمیتونم بگم بمون ! متنفرم از این وضع .. شاید بهش بگم تنهام نذاره . نمیدونم . اگه بره و به حسام بگم ، حسام برمیگرده ؟ اما اون کِ منُ تا این حَد دوست نداشته :(

رفتم سرِ کمدَم . یادم به انگشتر افتاد . یِ انگشتر گُنده ، آبی سفید ! واسه چند سال پیش ، کِ الان دیگه اندازم نیس . مگر اینکه کاغذ بچپونم پشتش . یِ انگشتر قرمزِ دارم میدرخشه . گردالیِ " کلیک " یادمه همه رنگیش بود عینِ شکلات هآیِ پوست براق :| دوستش دارم . اونم مالِ چند سال پیشِ . عیدا با دستبندِ بزرگِ قرمزم میپوشمش . مثِ پآرسال .. با رژلـب قرمـز و موهایِ چَتری .. یعنی امسال دلِ خوشی برام میمونه کِ باز این تیپی باشم ؟  دلم میخواد باز این چیـزا بخرم .. کسی بام پایه نیست . فکر میکنن ارزششُ نداره :( 

یکشنبه مامان بابا میان اینجآ . یِ جشنِ دَهه یِ زجر هَست اَ طرف خواهَرم اینآ .. عصر میریم . حالا من با بازیِ چلسی - منچستربونایتد چیکار کنم :/ دقیقا میخوره به ساعت ِ جشن . با بابام هَم باید صُحبت کنم در مورد یونی ، کآر ، شیراز موندَن . میترسم چیزی بگه کِ بابِ میل ـَم نباشه . روانشناس ـَمُ میخوام . یِ کاری بود ، مُنشیِ دفتر وکالـت .. اما اول باید اعتماد به نفسم ُ دُرست کنم اینجوری به همه یِ کارها میگم نَ :( این چِ وضعه تربیت ِ بچه بود آخه . گند زدین به زندگیِ مَن :( حیفش ..

  صُبح شآید برم واسه خودم یِ چی بخرم . کرانچی ، پفک اینآ ! البته من ظهر بلند میشم :|

  دلم میخواد تا نیمه هایِ شب آهنگِ غمگین گوش بدَم .. اشوان ، Armin 2afm ، مهدی جهانی .. :(

  اینم Wifi در سطحِ شَهر .. بی ادبـآ " کلیک " -__-

پی نوشت : حوصله نداری نخون .

  • Setare