:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

اِمروز اولین روزِ دوره یِ گواش بود. ساخت تنالیته خاکستری با گواش ! واقعا هم سخت ِ . کار با رنگ سخته ولی بالاخره که چی باید شروع میکردم. یکم استرس داشتم واسه شروع ! گفت سایه روشن هم همچنان تمرین کنم.

هوا داره یواش یواش بهتر میشه و تصمیم دارم بعدش مسیری رو بعد از آموزشگاه پیاده بیام. خیلی وقتِ پیاده روی نمیکنم. اِمروز عصر یهو دلم ریخت،یهو دلَم تنگ شُد واسه مَدرسه و روزایِ قبلش .. همیشه سرِ اینکه مانتوم تنگ نباشه دَعوا بود!

دیروز زنگ زد وسطش گفت چطوری خُله ؟ و من یادِ خاطراتِ گذشته افتادم. یادِ روزایِ خوبمون :) صداش مثِ قبلنا شاد و شنگولم نمیکنه، انرژی ام دو برابر نمیشه و  صداش ضبط نشه زیاد عصبی نمیشم مثِ قدیما .. اون شب سراغِ آهنگِ آخرِ ماکان بند رو ازم گرفت. گفت بچه توشه . بهش دادم، میگفت تو ماشینِ دوستش شنیده و بد نیست. / هنوز چیزی پُست نکرده واسم ..

فیلمِ about time رو دیدم و خواهرِ پسرِ منو یادِ خودم مینداخت.

دیشب بهش گفتم من خسته ام از این وضع؛ بین من و اون یکی رو انتخاب کُن . گفت چرت نگو بابا ، بسه .. ! |:

  • Setare

صُبح کلاس داشتم. منظره ای که کشیده بودم به نظرم عالی بود اما استادمون همچین واکنشی نشون نداد. خُب اون راحت نقاطِ ضعف رو میبینه. امروز جلسه یِ آخرِ این ماه بود. پرسیدم ماهِ بعد که میشه ِ جلسه یِ بعدی دوباره مقدماتی ثبتِ نام کنم؟ وقتی گفت برو گواش شاید ذوق تو چشام بود. 4 تا قلمو بهم داد که 3 تاش واسه آبرنگِ شاید. سه شنبه کلاس دارم . گواش ها هم آمادست .. یکمی هم میترسم . باید دلت رو بزنی دریا و رنگ بازی کُنی ! بعدِ کلاس رفتم اون مغازه خاص که چیزایِ دست ساز و گل گُلی و کتاب و کافه و .. داره و ولخرجی کردم . بابام اصلا خوشش نمیاد از ولخرجی .. لذتشُ درک نمیکنه گویا ..

عصری دوباره رفتم لوازم تحریر. پالت درب دار میخواستم و تخم مرغی، درب دار نداشتن :( . دیگه پاک کُن و مداد طراحی و جاکارتی رو میزی و .. حسِ مدرسه بود، کتاب هایِ سالِ تحصیلی .. بویِ کتاب، جلد گرفتنا، وقتی عکس هاشُ نگاه میکردیم . من از اونا بودم که لحظه شماری میکردم مدرسه باز بشه، نه واسه درس، واسه چیزایِ دیگش .. یادِ اون دوران بخیر ..

قرار بود اِمروز زنگ بزنه ولی باز هَم نزد. هِی میگه فردا فردا اما نمیزنه. گفت مامان بزرگش هم داره میره سوئد واسه همیشه و من حتی مطمئن نیستم راست گفته باشه. ولی تنها آدرسی که داشتم همون آدرسِ مامان بزرگش بود ! بهش گفتم اگه گواش فلان مارک و سفید دید واسم بگیره. گفته دوشنبه چیزا رو پست میکنه اما خُب آدمی نیست که بشه حرفاش رو باور کرد. کاش آدرس بده یه یادگاری واسش بفرستم. به قولِ خودش رفیقا تعارف ندارن! تا جایی که میدونم آذر ماهی ها پولکی نیستن .. اونم شاید نیست ..

  خدارو شکر که خواهرم هست بهم پول بده جدا ..

  بفرمایید چایی .. ☕️

  • Setare

سه شنبه عصر بود. در کمال تعجب رعد و برق زد و بارون گرفت. پیشی اومده بود پناه گرفته بود کنارمون. یکم بعدش همون که واسَم دلمه آورده بود. پیام داد عصری ماشین دستمه بریم بیرون. منم قبول کردم . رفتیم دور دور . آب هویج بستنی قول داده بود قبلن. رفتیم بابا بستنی. گفت اگه چیزی غیرِ اونم میخوای قبوله ـآ . گفتم نه همون .. گفتم همینجا نبود که پلمپ شده بود :| بعدش شهر رو گشتیم . دمِ غروب بود. گاهی یه طوری نگام میکرد . گفت چشماشو .. ساعتم که از گالریِ خودشون بود .. دستام .. مسخره بازی ها، چندش بازی ها :)) غروبِ s.x ای :)) میثم ابراهیمی .. جون و دلم میره برات :) من یکم معذب بودم در کل و احتمالش کمه که دوباره باهاش برم بیرون ..

شهریور ماهِ عجیبیِ .. نمیدونم واسِه خاطراتِ آماده شدن واسه مدرسه .. یا شاید هم دانشگاه .. یا شاید از عوارضِ قبل از رسیدنِ پاییزِ ! هفته یِ  دیگه ثبت نام مجدد دارم . امیدوارم مقدماتی تموم شده باشه و بگه گواش ثبتِ نام کُن دیگه . گواش ها آماده رویِ میزِ . گواشِ پنتل و ساکورا که ظاهرا هیچ جا هم دیگه گیر نمیاد.

دوست داریم بریم تبریز. اما بلیت هواپیما خیلی گرون شُده .. کاش قبلِ گرونی ها رفته بودیم. منم بدم نمیاد برم سفر. اما خُب با هواپیما. از مسیرهایِ طولانی خیلی بدم میاد. wc هایِ بین شهری. عذابی ِ کلن .. کاش میتونستیم بال بزنیم و بریم یه کشورِ دیگه .. کاش آسمون مالِ من بود. پر میزدم به هر جایی دلم خواست .. آره . میرفتم یارم رو اغلن میدیدم ..

کاش ذره ای شعور و فهم داشت و جلوی مَن نمیگفت با جی اف میرم بیرون. کاش عذاب نمیداد منو. گفت هفته یِ دیگه سوییشرتی رو که که قرار بود بیاد و بهم بده رو پست کنه . با شکلات .. :) تنها چیزی که بینمون هست اینه که نقاشی هام رو نشونش میدم و دوست داره. گاهی میزنه به سرم که بگم یا من و یا اون . و میدونم 100 درصد میگه اون و همین خیلی غم انگیزه ..

  چقدر خوبه چایی ..

  حس میکنم مثِ قبل لاغر نیستم. فکر کنم اثرِ قرص هاست ..

  • Setare

دوشنبه عصر بود نوبت دکترِ پوست داشتم. گفته بود دکتر 6:30 میاد. اما از 4 نوبت گیری میکنه ! وقتی رسیدم مطب شلوغ بود :| تازه زود رفته بودم .. خیلی خوشم میاد از دکترم. اخلاقش خوبه. سوال مپرسه، توضیح میده .. نگاه میکنه .. واسه 3 ماه دارو و کرم و .. نوشت . شب شُده بود . منتظرِ خطِ اتوبوس بودم. 2تا پسر معمولی بودن. یکیشون اشاره میداد. 3-4 بار بی محلی کردم . رفتم پیششون گفتم شما کار و زندگی ندارین ؟ :))) گفت شمارم رو وارد کُن. آشنایی بیشتر و .. میس زدم . نفهمیدم هول شُده بود یا لکنت داشت. اولین بارم بود تو خیابون با کسی شماره رد و بدل میکردم . امروز یکم پیام دادیم. با احترام و ... 8 سال ازم بزرگتره .. کلا موضوعِ خاصی نیست واسَم .. بعد .. 45 دقیقه طول کشید تا خط اومَد :| ساعت 10 شب رسیدم خونه !

تو این هفته زنگ زد اما عصبانی بود. بعدِ مدت ها صداشو شنیدم . شب ها پیام میده . یکمی حرف میزنیم. سعی میکنه سکوت نکنه .. دارم از دلم بیرونش میکنم. به بدی هاش فکر میکنم . به دروغاش، به بد قولی هاش. دکتر روانپزشکم یکی از داروهامو عوض کرد. اِس سیتالوپرام نوشت. وقتی وارد شُدم گفت انگار بهتری . منم گفتم اتفاقا اومدَم بگم حالم بدتره ! ظاهرم رو میدید .. رنگایِ شاد. رژ خوشرنگ، لاکِ قرمز . اما روحمو نمیدید .. هر دفعه حالِ مامانم رو میپرسه :)

خبر بد این که لیوانِ رئال مادریدی که بهش کادو داده بودم گفت شکسته و نداره دیگه .. اون تنها یادگاری از من بود ! خیلی ناراحت شُدم . میخواستم تا ابد یه دلیلی باشه که شاید منو یادش بیاد. بهش گفتم آدرس جدید بده . گفت اوکی اما خُب میشناسمش. حرفاش حساب کتاب نداره ..

کلا حوصله یِ آشنایی با آدمایِ جدید ندارم. وقتی اولش باید سن و مدرک و شهر و .. رو بگیم انگار خیلی مضحک به نظر میاد و دوس دارم همون موقع بگم بای !

  • Setare

دیشب آهنگِ enya-only_time گوش میکردم و تمامِ صورتم خیسِ اشک بود. آهنگِ مالِ فیلمی بود که اون بهم معرفی کرده بود. فیلمِ sweet november . تو حالِ خودم نبودم. حس میکردم الانه که بالا بیارم . پیام داد بهم شب طبقِ قولش مثلا . اما من گریه میکردم! نقاشیمو (کلیسا) نشونش دادم و با تعجب گفت تو کشیدی ؟ گفت خیلی خفنه . گفت تو یه روز خیلی خفن میشی اینو قول میدم بهت ! چند تا دونه پیام داد و شب بخیر. حالتام شبیه تو فیلمایِ ایرانی بود که یکی رو از دست میدن و های های گریه میکنن .. هر شب تقریبا اوضاع همینه . تو دلم داد میزنم تو رو خدا خاطراتت رو هَم ببر . بهم گفته بود شنبه بهت زنگ میزنم . میدونم یادش میره . باید عادت کنم که این دوستی از بین رفته .. دیگه نایِ جنگیدن ندارم که از دستت ندَم . دیگه نمیجنگم .اون روزایِ خوب فقط خاطره شد و اون رویاها هم فقط رویا بود. قصه بود. میگه داره میره ، 3 ماهِ دیگه میره اونور شاید !

یه روزی شاید واقعا فهمیدی حسم رو بهت . الانم میفهمی اما نمیخوایش .. من اگه تهران بودم حتما قاتل میشُدم، چون دوست دخترت رو میکشتَم !

زنده ام فقط و کلاسِ نقاشی میرم و هنوز سایه روشن و .. . روزامو با چایی میگذرونم . دلم میخواد یه فلاسک چایی دمِ دستم باشه .. یه زمانی سیگار رو امتحان کردم نفهمیدم تاثیرش چی بود. شاید دلم میخواست سرطان بگیرم و بمیرم . اما خُب الان سیگار گرون شُده نمیصرفه ! از کجا معلوم شاید غمِ نبودنت یه شب جونمو گرفت و راحت خوابیدم .. یا کاش الان میشُد چند سالِ بعد .. که تو واسم کمرنگ میشی ولی یادم نمیره عاشق شُدنم رو ، خواستگاریم رو و چیزایِ دیگه .. شاید مثِ تو قصه ها یه روز پیدات کردم و بغلت کردم و رفتم ... اون روز شاید حتی یادت نیاد منو .. فکر کنی یه دختری خُل شُده .. یا شاید مثِ تو قصه ها شبِ عروسی اون گردنبند رو بندازم گردنم .. به قولِ بهترین دوستم .. در کل که نگاه کُنی اون هیچکاری واست نکرده .. در عمل، هیچ .. میگفت اگه ازدواج کُنی طرف اینقدر همه کار واست میکنه که میگی این هیچی نبوده . راست میگفت . نه سرِ قول موندنش موند و نه شیراز اومَد. باهام نامهربون شُد. فحش هایی داد که محال بود فکرشو کنم. شاید فکر میکنم چون خودم صاف و صادقم، بقیه هم اینطوری ـَن .. اما نیستن . فهمیدم همه مثلِ همن . دیگه اعتمادی واسَم نمونده .. هر چی حس داشتم واسه اون خرج کردم .. بگذریم که این درد و دل درازا دارد ..

این هفته برم پیشِ دکترم .. بگم حالم بدتره شاید دوزِ قرص هامُ بیشتر کرد. فقط میدونم خوابِ زیاد خوبه واسَم. فقط یکم جا میمونم از کارام. بعدشم نوبت دکتر پوست دارم ..

  برم چایی بخورم !

  • Setare

این روزها هرچقدر میخوابم انگار باز کمِه . دوس دارم همش بخوابَم. قرص هام داره تموم میشه و باید برم پیشِ دکترم و بگم حالم بدتره. حتما قرص هایی با دُز بالاتر مینویسه .. دیروز عصر رفتیم سینما و فیلم هزارپا رو دیدیم . قشنگ بود. لاتاری هَم بالاخره پخش خانگی شُد. مصادره رو هم از لپ تاپ دیدم خوب بود.

نقاشی رسیدیم به سایه روشن و این چیزا .. میگه این مرحله رو بگذرونی تمومِه . منم که منتظرم برم مرحله بعد یعنی گواش و رنگ شناسی . میخوام اینبار تا تهش برم. تا آبرنگ .. کلاس سه شنبه صُبح برگزار نشُد و میخوام جبرانی پنج شنبه برم ..

از نظر روحی به شدت داغونم. هر شب گریه میکنم و این دردی که تا تهِ وجودم رفته انگاری تمومی نداره. چه با کلاسِ نقاشی و چه با خنده و چه با فیلم دیدن! دیشب همه چی رو بهش گفتم . تمامِ احساسم رو . ترکیه است گفته اِمروز برمیگرده .. مصاحبه داشته و میگه 3 ماه دیگه میره اونور .. گفتم یه فولدر به نامش دارم .. گفتم تصمیم گرفتم برم مگر بگی بمون و همه چیز مثِ قبل بشه .. گفت ما دوستیم اینجا حرف میزنیم شبا ولی چیزی مثِ قبل نمیشه ..گفت شبا بهت پیام میدم . زنگ هم میزنم قول میدم . گفتم به خاطرِ تو قرصی شُدم . گفتم با همه وجود میخواستمت .. گفتم میترسم نکنه از دلم نری .. اشکام میریخت . گفت من هیچوقت شیراز نمیام. منم گفتم رویاهایی که داشتم .. تو جونِ مادرت ُ گرو گذاشتی که میای .. بهش بر خورد .. خیلی حرفا گفتم ..هِی گفتم و گفتم . گفتم سوییشرتمو بفرسته واسم .. آدرسمو دادم بهش . گفتم یه دردی تا ته وجودم رفته .. گفتم چقدر کمکم میکرده .. گفت تو همیشه بهترین رفیقمی .. گفت بهتر که همو ندیدیم .. گفتم مزدا3 داری ؟ یه نگاه چپ گذاشت و گفت نَ ندارم .. نفهمیدم مسخره میکرد یا جدی ..

من عاشقِ تو ـَم و تو عاشقِ یکی دیگه. دنیا به همین مسخرگیِ که میگم! نمیدونم این دنیا بدونِ کسی که دوستش داری چه ارزشی داره ؟ واسه موندن و زنده موندن ..

  حس میکنم باید رژیم بگیرم !!

  علاقم به فوتبال کم شُده . دیگه اون قشنگیِ سال هایِ قبل رو نداره . که کلی ستاره وجود داشت و فرگوسن هنوز بود ..

  • Setare

این روزها میرم کلاس و میام. از اونجایی که خیلی عاشقِ رنگَم. پرسیدم گواش و آبرنگ چی بگیرم. گواش پنتل و ساکورا گرفتم و یه آب رنگ سن پترزبورگ 36 رنگ که گرون پام در اومَد. 400 تومَن شُد و آبرنگه 300 ! دلَم نمیاد آبرنگ رو استفاده کنم :/ نقاشی رسیدیم به بخشِ پرسپکتیو و تازه دارم میفهمم نقاشی هَم سختِ ! گفته از هرچیزی نقاشی بکشیم واسه جلسه دیگه .. دوس دارم تا تهش برم . بشم نقاش .. تو عمرم یه بار دارم دنبالِ چیزی میرم که دوس دارم ..

دیروز بود فکر کنم. که گفت مَن مُردم خیلی وقته. از طرفی فهمیدم نسبت به دخترا حسِ خوبی نداره. بهم گفت سرطان دارم حالا فهمیدی راحَت شُدی ؟ دوری ـَم واسه همینه . نمیدونم دروغ بود یا نَ . ولی حسِ خوبی نبود واسَم.  میگفت معدَم مشکوکه به یه چیزایی و جوابِ آزمایشآ شنبه میاد. معلوم میشه ..

مِرسی که بودی امشب .. مرسی کِ آروم بودی .. گفتی خودتو اذیت نکن. مِرسی که به استیکر گفتی جونم .. گفتی توله مَن ، یهو پاکش کردی  گفتی حرفِ بدیه . گفتم آره مَن " خنگِ مَن " بودم ! گفتم نقاش که شدم میکشم میفرستم بزنی به دیوار . گفتم اگه اومدی شیراز واست فالوده میگیرم .. چه شبی شُد یادِ قدیما .. 💜 

3 تا موزیک بهم داد : this is me from the greatest showman / Give Me love / Aches

صُبح مثِ قدیما ازم خواست یه عکسیو کوچیک کنم واسه استوری، گفتم خودش کوچیک میشه ..  ایسنتا فالو کردیم همو ! بهم گفت فقط زیرِ پست هام CM نذار ! خوشحال بودم .. یه سوتی دادم که باز عصبی شُد یکم ..(استوری من ) .

استوری داشت ولی من نمی دیدم، ناراحت شُدم بهش گفتم منو Hide کردی گفت نه بابا همه میبینن، رفت اینستا درستش کرد . خُب من هیچوقت خَر نبودم !! کاش هِی اتفاقایِ خوب بیفته ..  کاش بتونم دوباره صدا و خنده هاتُ هَم بشنوم ..

یه استوری داشت تیکه هایی از فیلمِ Sweet_November با اون آهنگِ آروم و قشنگش . فیلمی که هر دو دیده بودیم و بالاش نوشته بود an angel that you will never find :)

  • Setare

کلاس ـَم با نقاشیِ اجسام ادامه داره ! دیروز عصر رفتم واسه خودم مقوایِ آبرنگ خریدم . کوچیکشون کردم و ذوقِ کشیدن داشتم. خُب من همیشه تفریحانه رو برگ معمولی میکشیدم . یک قلم باریک هم خریدم .. خریدایِ دیگه هَم کردم . تو راهِ برگشتِ کوچه، اون پسره که واسَم یه روز دلمه آورده بود رو دیدم . هُل شُدم و خجالت زده . گفتم تعجب کردم دیدمت. گفت دستت چی شُده .. تنقلات تعارف کردم و یکم بگو مگو کردیم و رفت ..

یه املاکی هست به نظرم رویِ اون پسره کراش دارم!  که یه نگاه به دستش کردم و دیدم حلقه دستشه :|

اون روز بعد از اینکه از مربی خدافظی کردم، منشیِ خدافظی کرد و گفت چه دختر آرومی هستی و بهت میاد هنرمند باشی و همچین چیزی و منم یه جورایی کِیف کردم!

احساس میکنم وزنم داره زیاد میشه، نمیدونم فقط احساسه یا حقیقت ! عصرا عادت کردم به کیک و بیسکوییت و چایی .. هوا هَم طوری نیست که بشه راحت رفت قدم زنی . خیلی گرمه هوا .. شاید باید موادی که اشتها رو کم میکنه مصرف کنم ..

یه نقاشی کشیدم و نشونش دادم و گفت خیلی خوبه .. باهاش درد و دل کرده بودم و میگفت به مرور همون میشم. آنبلاک گفتم میگفت درست میشه اما الان نه ! بهم گفته بود اصلا من فردا بهت زنگ میزنم خوبه ؟ اما امروز شُد و نزد . میدونستم نمیزنه :)

  • Setare

دیشب مثِ همه شب هایِ گذشته  گریه میکردم و همه چیز رو یادم می اومَد. آهنگ تو گوشم میگفت تو دوری و تنهاتَرم هَر شَب .. میگفت نشُد نشُد که بیام بازم به دیدنِ تو .. ! بهم گفت از فردا شب، یعنی امشب میام تلگرام .. خسته بودم . گفتم من بعدا یه چیزی واست پُست میکنم . مَن میرم، گریه، دلم برات تنگ ِ همیشه . دوسِت دارم مراقب ِ خودت باش .. بهم گفت مسخره نشو برو بخواب گفتم دوستیم باهَم !ولی گیر نده، شب بخیر .. درست میگفتم که : گیر نیس، وقتی همه جا بلاکم، وقتی منو یادت میره. وقتی حتی صداتو نمیتونم بشنوم :) و چیزی نگفت ...

قرص هام رو هَم میخورم. اما شاید فقط منو زنده نگه داشته ولی این زخم و این دردِ عمیق انگار ول نمیکنه :)

فردا جلسه سومِ کلاسمه (دوره مقدماتی) . اصلا لذت نمیبرم . شاید باید 2 ماه تحمل کنم . اگرم یاد نگرفتم خُب استعداد کشیدن اجسام رو لابد ندارم . طرح باشه بختر میکشم. من برای لذت و تقویت اومدم نمیخوام نقاشِ معروفی بشم. امیدوارم از اونایی نباشن کِ هِی بگن یاد نگرفتی و باز پولِ همون دوره رو بده ! فکر میکردم استعداد دارم اما الان میبینم خبری نیست :| مَن هیچوقت رو کشیدنِ اجسام تمرین نکردم .. !

+ دل تنگِ صداتَم .. روزهایی که زنگ میزدیم. میگفتیم و میخندیدم و من دلم میرفت واسه خنده هات، واسه صدات، واسه گریه نکن ها .. :)

  • Setare

اِمروز صُبح که خواب بودم از آموزشگاه زنگ زده بودن، منم کِ خواب بود، شماره بابامُ هَم داده بودم . زنگ زدن به اون و گفتن تا 1 ماه کلاس یا آموزشگاه تعطیله ! دلیلش هَم نگفتن . منم شاید یکشنبه برم سر و گوشی آب بدم. بابام گفته بود نکنه کلاه بردارن. ولی مَن 2 ساله این آموزشگاه رو میشناسم.

من رو بگو چه ذوقی داشتم . واسه اولین بار تو عمرم یه کلاس میرفتم، 9 تا جسم کشیده بودم واسه یکشنبه. میخواستم زودتر دوره هایِ طراحی بگذره. میخواستم فکرم و ذهنم مشغول باشه، کم زجه بزنم . کم دلتنگیِ اون روزا رو کنم. یه بارم که مَن تلاش کردم اینجوری شُد. کاش خبر بدن اوکی شُده و بیاین ! خورد تو ذوقَم ..

دیشب پیام نداد. ایمیل زدم جواب داد بعدم خوابید. میدیدم تایمشُ تویِ واتس آپ با اون خطَم. یه رابطه یِ کاملا معمولی با چندتا دونه پیام. گفته بود داره کارایِ رفتنش رو میکنه. دو سال پیش قصد رفتن داشت. گفت تا آخرِ تابستون. و من مونده ام کادوهایِ کوچیک که واسه تولدش کنار گذاشته بودم بفرستم یا صبر کنم تا آذر. نمیدونم واقعا میره یا نمیره .. وقتی این خبرو بهم داد شروع کردم گریه کردن. ازم دوور میشُد و دیدنشو به گور میبردم. واسَم غم انگیز بود و تلخ. و کاری ازم بر نمی اومَد .

پی نوشت: فردا یعنی یکشنبه کلاسم برگزار میشه ^^

  • Setare