اِمروز اولین روزِ دوره یِ گواش بود. ساخت تنالیته خاکستری با گواش ! واقعا هم سخت ِ . کار با رنگ سخته ولی بالاخره که چی باید شروع میکردم. یکم استرس داشتم واسه شروع ! گفت سایه روشن هم همچنان تمرین کنم.
هوا داره یواش یواش بهتر میشه و تصمیم دارم بعدش مسیری رو بعد از آموزشگاه پیاده بیام. خیلی وقتِ پیاده روی نمیکنم. اِمروز عصر یهو دلم ریخت،یهو دلَم تنگ شُد واسه مَدرسه و روزایِ قبلش .. همیشه سرِ اینکه مانتوم تنگ نباشه دَعوا بود!
دیروز زنگ زد وسطش گفت چطوری خُله ؟ و من یادِ خاطراتِ گذشته افتادم. یادِ روزایِ خوبمون :) صداش مثِ قبلنا شاد و شنگولم نمیکنه، انرژی ام دو برابر نمیشه و صداش ضبط نشه زیاد عصبی نمیشم مثِ قدیما .. اون شب سراغِ آهنگِ آخرِ ماکان بند رو ازم گرفت. گفت بچه توشه . بهش دادم، میگفت تو ماشینِ دوستش شنیده و بد نیست. / هنوز چیزی پُست نکرده واسم ..
فیلمِ about time رو دیدم و خواهرِ پسرِ منو یادِ خودم مینداخت.
دیشب بهش گفتم من خسته ام از این وضع؛ بین من و اون یکی رو انتخاب کُن . گفت چرت نگو بابا ، بسه .. ! |:
- ۰ نظر
- ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۱۰