:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عکس» ثبت شده است

روزهایِ پایانی اردیبهشت .. من دیگه حوصله یِ نوشتن هایِ طولانی رو ندارم . مثل سال هایِ گذشته .. اردیبهشت تموم شد اما من کلی برنامه برایش داشتم . مسجد صورتی، خیابون گردی، طبیعت، پرسه در خیابون هایِ شیراز، تابیدنِ خورشیدِ بهاری .. اما زیاد کارِ خاصی نکردم. بی حوصله تر از این حرف هآم .. 11 اردیبهشت تولدم بود . یک کیک خریدم . فشفشه خریدم .. خودم خریدم آوردم ، تنهایی فشفشه روشن کردم .. و فقط با مامانم کیک خوردیم. اما خب برای همه گذاشتم .. به همه یِ اعضایِ خانواده رسید .. یه سری معدود استوری گذاشتن واسَم .. خوشحالم کردن .. میدونستم با اون همه فحش هایِ وحشتناک و تمومیِ رابطه امکان نداره تولدم رو تبریک بگه . حتی وقتی آخرِ اون روز با ایمیل یادش انداختم .. چیزی نگفت .. تنها راهِ ارتباطیِ من و اون ایمیل ِ فقط .. و تلگرامی که شماره اصلیم نیست و بلاک میکنه و من هی برمیگردم :) اما خُب چیزی نمیگیم .. میتونم بگم تموم شده .. به جز خشم و نفرت و انتقامِ مَن .. دوست ندارم شکست خورده یِ این رابطه ها دخترها باشن .. دوست ندارم سکوت کنم و برم .. من اینجور نیستم . اغلن الان دیگه نیستم .. یه آدمِ دیگه ام .. اونی که بودم مُرده :)

این روزها کلاس میرفتم، سریالِ نهنگِ آبی میبینم، سریالِ هیولا میبینم، معمولا خونه ام و یا دراز کشیدم، زیاد میخوابم، اسپری رنگِ مو موقت گرفتم، بنفش، خوشگله،  تو آموزشگاه که مورد پسند قرار گرفت .. به گربه هایِ درِ پشتی غذا میدم، باهاشون حرف میزنم .. بخصوص اون دو رنگه، چشم خوشگله، که یکی از چشم هاش سیاه شده .. دلم میخواست میبردمش دکتر. چشمش ، بینی اش، میشستمش، و نازش میکردم .. مظلومه ..

18 اردیبهشت .. یه آبرنگ سفارش دادم. سن پترزبورگ دارم اما افرا هم گرفتم .. حسِ خوبی بود .. " کلیک "

و اما دیروز 24 اردیبهشت ..آخرین روزِ کلاسِ نقاشی و آبرنگم بود.. از قبلش ناراحت بودم و الان بیشتر .. من از تموم شدن ها بدم میاد . از تموم شدنِ مدرسه، دانشگاه، رابطه ها :( .. استادِ مهربونم گفت آزادی، فنی نیست، بیا بابا عیب نداره ❤️️ اون لطف داره اما کارِ درستی نیست .. اما حتما بهشون سر میزنم .. دیشب گریه کردم :) شهریه شده بود ماهی 240 تومَن .. دنبالِ کار هم میگردم . موردِ خوبی پیدا نکردم .. از اون طرف استرس تغییر خونه و این مسائل دارم :( .. تحتِ فشارم .. :(

اینم نقاشی دیروز .. آخر کلاس کلی با من در مورد افسردگی و اتفاقات و چیزهایِ دیگه صحبت کردن .. یکی از بچه ها برام کتاب ِ چهار اثر از فلورانس اسکاول شین آورد .. هنوز شورع نکردم بخونم :)

اوایل اردیبهشت با یکی آشنا شدم .. اما داغون بود .. دیگه حتی پیام هم ندادم بهش .. :)

گل لَشِ بنفش .. دوستِ جدیدم .. " کلیک " 💜

  • Setare

این روزها حِس میکنم که مُردم . واقعا حسش میکنم. مدام حوصله ام سر میرود و حوصله یِ کاری ندارم . از درون گریه میکنم و زجر میکشم. پست نیومَد و چشام خشک شُد به در. هِی گفت پنج شنبه میاد . بعد گفت شنبه میاد. فردا کاش بیاد .. خواهش میکنم پست چی بیا .. شب ها پیام میدیم .. بهم میگفت بودن با مَن بچه بازیه .. میگفت بیکار نیستم چت کنم و من یادِ گذشته ها می افتم . 24 ساعتی که چت میکردیم. اون حس و حال ها .. اون مهربون بودنآ .. هیچکس باور نمیکنه که این بشر یه روزی با مَن مهربون بوده :)

چرا عصرهایِ پاییز اینقدر نفرت انگیزن ؟ چرا اینقدر خسته ام . چرا حس میکنم وقتِ مُردنِ :) نه موزیکی، نه رقصی، نه حسِ خاصی به فوتبال .. شاید حتی بارون هم اونقدرا خوشحالم نمیکنه .. حسِ نقاشی نیست حتی ..

غصه هام کم بود که پریشب یه بحثِ خانوادگی پیش اومَد که ممکنه دیگه اینجا زندگی نکنم .. دعا میخوام ازتون .. لطفا .. :)

http://s6.uplod.ir/i/00936/1i34ekfs4ezt.jpg

این عکسو دوس داشتم .. دوربین هَم که خیلی گرون شُده :(

کاش دوباره میتونستم بخندم و کاش این غم تموم میشُد، این قرص ها هم انگار کارِ خاصی نمیکنن ! حتی فکر میکنم کاش یکی پیدا بشه مناسبِ ازدواج .. برم .. زندگیمو عوض کنم .. شاید شادی بهم برگرده .. شاید تو از دلم بری :( اگه نرفتی چی ؟ اگه تو بغلش بودم و تو رو دلم خواست چی ؟ چه کابوسِ مسخره ای ..

شنبه 14 مهر 97 : - 1 قولی به مَن بده  اگه روزی نبودم تو زندگیت قوی باشی و هدف داشته باشی و سعی کنی به آرزوهات برسی   - آرزوم تو بودی ..

  • Setare

دیروز پاییز شُد :) خیابونا حال و هوایِ مدرسه داشت و احساس کردم چقدر پیر شُدم !! کلاس خیلی خلوت بود شاید 5-6 نفر بودیم. همه رفتن دانشگاه و مدرسه .. دایره رنگ 12 رنگه و ستاره یِ رنگ هستن اینا ..

http://s6.uplod.ir/i/00935/46qrpkqcjvty.jpg

دیشب شبِ بدی بود .. یه عکس استوری گذاشته بود که بهونه یِ زندگیمی خودش میدونه با کی ام .. ریختم بهم. تصمیم گرفتم بگم منو بلاک کُنه ..گفتم لطفا منو بلاک کُن .. میخوام برم .. گفت واقعا ؟ گفت جونِ منو قسم خوردی به کسی پیام ندی . نگرانِ خودش بود .. گفت ما دوستیم بذار کارامو بکنم دوباره مثِ قبل میشیم قول میدم ! گفت یه مدت زمان بده یه مدت تنها باشم خودم میام قول میدم .. گفت خواستم بیام بهت زنگ میزنم ساعت 2 ! نفهمیدم منطورش چه کارایی بود و وقت واسه چی میخواست .. دیگه بحث نکردم باهاش . نایِ بحث نداشتم. گفتم باشه . در کمالِ ناباوری بلاکم کرد و رفت .. شاید فکر میکردم این کارو نمیکنِه اما کرد .. هق هق کنان رفتم زیرِ پتو . زار میزدم :) حالم بـد بود .. اون یکی دیگه رو دوست داشت :) و به خاطرش هرکاری میکرد انگاری ... بعدِ از بلاک عکس بغل گذاشت پروفایل تلگرام و مَن بدتر شُدم . اِمروز دیدم عکسایِ خودشو هم پاک کرده .. نمیفهمیدم فازش چیه و چه خبره ..

فردا میرم پیشخوان، پست ، و چیزایی که قرار بود و واست میفرستم. بعدش میرم دیجی کالا و یه ماگ برات انتخاب میکنم و میفرستم .. به جایِ اونی که شکستی .. :) 

چشام از شدت گریه درد میکنن .. و خیلی خسته ام . دوست دارم مداوم بخوابم ..

   پاییز اومَده پیِ نامَردی ..

  • Setare

تاسوعا عاشورا که خونه بودیم خیلی دیر گذشت. مامانم مریضه و آسم و نفس تنگی داره . خس خس میکنه . 10 تا دکتر رفته و دوباره نوبت دکتر داره. و بابام دوباره سیگار میکشه. یادم رفته بود قرص ها و کرم هام رو ببرم. و دوباره بی قرار و دلتنگ شُده بودم. یکی از بعدازظهر ها آرام آرام گریه میکردم و میگفتم کاش قرص هام همراهم بود. عکسی گذاشت رویِ تلگرامش . عکسی که دستِ یک دختر در دستِ پسر است.. سرچ کردم عکس خودشان نبود . میگفت به خاطر ساعتِ پسره گذاشتم. شبیه ساعتِ خودمه . اما نمیفهمید من چقدر غصه میخورم در حدی که گفتم منو بلاک کُن اما نکرد. :) دیشب چقدر درد و دل و حرف زدم باهاش آخرش انگار هیچی. مزخرف تحویلم میداد. رویِ خودش نمیآورد که زده زیرِ تمامِ قول هایش و همه کاری برای جی افش میکند و میگفت من تویِ رابطه sx میخواهم و من یک لحظه احساس تنفر بهم دست داد از تمامِ پسرهایِ رویِ کره یِ زمین .. میگفت 2 ماهِ دیگر میرود. بهش گفتم تو رو خدا برو ولی تمام خاطرات و رویاهایی که واسم ساختی هم ببَر .. کاش چنین چیزی امکان داشت .. کاش با مَن صادق بود .. بهش گفتم در مورد ماشین و پدرش راستشو نگفته بهم.

حواسم هست نه دیگه چیزی فوروارد میکنی و نه زنگ میزنی .. فقط میترسی برم به دوستات پیام بدم و دوباره آبرو ـت بره .. همین ! روز اگه پیام بدم کلی عصبی میشی .. قرار بود امشب آدرس بهم بدی .. قرار بود اِمروز بری پُست .. :)

http://up44.ir/previews/04e337a6a5c6b6fcd1d47d4059b55c4c.jpg

فرد صُبح کلاس دارم و کارامو انجام دادم ..

تابستان هم تمام شُد . پاییز رسید .. پاییزِ غم انگیز .. پاییزی که آخرش تولد توءِ :) پاییزی که بارها قولِ اومدن داده بودی .. و من میخواستم شونه به شونه باهات قدم بزنم و تمام اماکن دیدنی رو نشونت بدم و لیستی تهیه کرده بودم . لیستی که پاره اش کردم . بارها و بارها خودم رو میدیدم کنارت که دارم میخندم . قول هایِ احمقانه .. منم که ساده .. باورت کرده بودم .. اما الان از حرفات میترسم. از حرفایی که آخرایِ شب میزنی و اعتمادمو از بین بُردی .. میترسم حتی دستاتُ بگیرم .. چیزی که آرزوم بود .. هیچوقت یادم نمیره وقتی همه ی اُمیدم به خدا بود و دستم به هیچ جا بند نبود و بهش گفتم تو رو خدا بشه ! ولی اون همه یِ امیدم رو نابود کرد و ناامیدم کرد .. هیچوقت یادم نمیره :)

شاید دیگه دلتنگِ تو نیستم .. دلتنگِ اون روزام فقط . اون دروغایِ قشنگ.. اون رویاهایِ شیرین که نابودشون کردی .. منم با همینا نابود شدم. آره شاید بچه گانه است به نظر .. اما واقعیت داره. بغض دارم .. خسته ام ..

  • Setare

اِمروز صُبح کلاس داشتم. انواع خاکستری ها رو رنگ کردم و تموم شُد. گفت اون رنگی هایِ تویِ جزوه رو بکشم. رنگ شناسی . رنگ ها تویِ زمینه هایِ خاکستری .. فکر کنم صُبح ها خلوت بشه با شروع مهر. خوش به حالشون .. از ویترای هم خوشم اومَده .. امیدوارم بتونم نقاشِ خوبی بشم .. اگه پول داشتم دوربین بخرم، حتما حتما کلاس عکاسی هم میرفتم. یه دوربین خانوادگی داریم از این کوچیک ـآ، حرفه ای نیست .. :(

#موبایل_گرافی

دیشب گفت داداشِش واسه هَمیشه رفته آلمـان، واسه همین حال و حوصله نداره. میگفت از خونه بیرون نرفته. گفتم نامزدش چی پس ؟ گفت 3-4 ماهه کات کردن. اینو بررسی کردم تو اینستا انگار راست میگفت. بحثمون شُد دیشب، بهش گفتم برو .. گفت شنبه وسایلام رو میفرسته .. بهش گفتم آرزو دارم جی آفـت بمیره و جوش آورد ..

باید برم پیشِ دکترم و بگم قرص هایی بنویس که اشتها آور نباشن، حسِ بدیِ چاق شُدن ! حالا منظورم چاقِ شدید نیس اما خُب لاغر بودن رو ترجیح میدم .

تنهایی ِ این روزا کلافم میکنه، دلتنگِ روزایِ خوبمون میشم، و هِی آه میکشم .. شب ها خنک شُده، روزا هنوز خیلی گرمه ..

  • Setare

صُبح کلاس داشتم. منظره ای که کشیده بودم به نظرم عالی بود اما استادمون همچین واکنشی نشون نداد. خُب اون راحت نقاطِ ضعف رو میبینه. امروز جلسه یِ آخرِ این ماه بود. پرسیدم ماهِ بعد که میشه ِ جلسه یِ بعدی دوباره مقدماتی ثبتِ نام کنم؟ وقتی گفت برو گواش شاید ذوق تو چشام بود. 4 تا قلمو بهم داد که 3 تاش واسه آبرنگِ شاید. سه شنبه کلاس دارم . گواش ها هم آمادست .. یکمی هم میترسم . باید دلت رو بزنی دریا و رنگ بازی کُنی ! بعدِ کلاس رفتم اون مغازه خاص که چیزایِ دست ساز و گل گُلی و کتاب و کافه و .. داره و ولخرجی کردم . بابام اصلا خوشش نمیاد از ولخرجی .. لذتشُ درک نمیکنه گویا ..

عصری دوباره رفتم لوازم تحریر. پالت درب دار میخواستم و تخم مرغی، درب دار نداشتن :( . دیگه پاک کُن و مداد طراحی و جاکارتی رو میزی و .. حسِ مدرسه بود، کتاب هایِ سالِ تحصیلی .. بویِ کتاب، جلد گرفتنا، وقتی عکس هاشُ نگاه میکردیم . من از اونا بودم که لحظه شماری میکردم مدرسه باز بشه، نه واسه درس، واسه چیزایِ دیگش .. یادِ اون دوران بخیر ..

قرار بود اِمروز زنگ بزنه ولی باز هَم نزد. هِی میگه فردا فردا اما نمیزنه. گفت مامان بزرگش هم داره میره سوئد واسه همیشه و من حتی مطمئن نیستم راست گفته باشه. ولی تنها آدرسی که داشتم همون آدرسِ مامان بزرگش بود ! بهش گفتم اگه گواش فلان مارک و سفید دید واسم بگیره. گفته دوشنبه چیزا رو پست میکنه اما خُب آدمی نیست که بشه حرفاش رو باور کرد. کاش آدرس بده یه یادگاری واسش بفرستم. به قولِ خودش رفیقا تعارف ندارن! تا جایی که میدونم آذر ماهی ها پولکی نیستن .. اونم شاید نیست ..

  خدارو شکر که خواهرم هست بهم پول بده جدا ..

  بفرمایید چایی .. ☕️

  • Setare

سه شنبه عصر بود. در کمال تعجب رعد و برق زد و بارون گرفت. پیشی اومده بود پناه گرفته بود کنارمون. یکم بعدش همون که واسَم دلمه آورده بود. پیام داد عصری ماشین دستمه بریم بیرون. منم قبول کردم . رفتیم دور دور . آب هویج بستنی قول داده بود قبلن. رفتیم بابا بستنی. گفت اگه چیزی غیرِ اونم میخوای قبوله ـآ . گفتم نه همون .. گفتم همینجا نبود که پلمپ شده بود :| بعدش شهر رو گشتیم . دمِ غروب بود. گاهی یه طوری نگام میکرد . گفت چشماشو .. ساعتم که از گالریِ خودشون بود .. دستام .. مسخره بازی ها، چندش بازی ها :)) غروبِ s.x ای :)) میثم ابراهیمی .. جون و دلم میره برات :) من یکم معذب بودم در کل و احتمالش کمه که دوباره باهاش برم بیرون ..

شهریور ماهِ عجیبیِ .. نمیدونم واسِه خاطراتِ آماده شدن واسه مدرسه .. یا شاید هم دانشگاه .. یا شاید از عوارضِ قبل از رسیدنِ پاییزِ ! هفته یِ  دیگه ثبت نام مجدد دارم . امیدوارم مقدماتی تموم شده باشه و بگه گواش ثبتِ نام کُن دیگه . گواش ها آماده رویِ میزِ . گواشِ پنتل و ساکورا که ظاهرا هیچ جا هم دیگه گیر نمیاد.

دوست داریم بریم تبریز. اما بلیت هواپیما خیلی گرون شُده .. کاش قبلِ گرونی ها رفته بودیم. منم بدم نمیاد برم سفر. اما خُب با هواپیما. از مسیرهایِ طولانی خیلی بدم میاد. wc هایِ بین شهری. عذابی ِ کلن .. کاش میتونستیم بال بزنیم و بریم یه کشورِ دیگه .. کاش آسمون مالِ من بود. پر میزدم به هر جایی دلم خواست .. آره . میرفتم یارم رو اغلن میدیدم ..

کاش ذره ای شعور و فهم داشت و جلوی مَن نمیگفت با جی اف میرم بیرون. کاش عذاب نمیداد منو. گفت هفته یِ دیگه سوییشرتی رو که که قرار بود بیاد و بهم بده رو پست کنه . با شکلات .. :) تنها چیزی که بینمون هست اینه که نقاشی هام رو نشونش میدم و دوست داره. گاهی میزنه به سرم که بگم یا من و یا اون . و میدونم 100 درصد میگه اون و همین خیلی غم انگیزه ..

  چقدر خوبه چایی ..

  حس میکنم مثِ قبل لاغر نیستم. فکر کنم اثرِ قرص هاست ..

  • Setare

این روزها میرم کلاس و میام. از اونجایی که خیلی عاشقِ رنگَم. پرسیدم گواش و آبرنگ چی بگیرم. گواش پنتل و ساکورا گرفتم و یه آب رنگ سن پترزبورگ 36 رنگ که گرون پام در اومَد. 400 تومَن شُد و آبرنگه 300 ! دلَم نمیاد آبرنگ رو استفاده کنم :/ نقاشی رسیدیم به بخشِ پرسپکتیو و تازه دارم میفهمم نقاشی هَم سختِ ! گفته از هرچیزی نقاشی بکشیم واسه جلسه دیگه .. دوس دارم تا تهش برم . بشم نقاش .. تو عمرم یه بار دارم دنبالِ چیزی میرم که دوس دارم ..

دیروز بود فکر کنم. که گفت مَن مُردم خیلی وقته. از طرفی فهمیدم نسبت به دخترا حسِ خوبی نداره. بهم گفت سرطان دارم حالا فهمیدی راحَت شُدی ؟ دوری ـَم واسه همینه . نمیدونم دروغ بود یا نَ . ولی حسِ خوبی نبود واسَم.  میگفت معدَم مشکوکه به یه چیزایی و جوابِ آزمایشآ شنبه میاد. معلوم میشه ..

مِرسی که بودی امشب .. مرسی کِ آروم بودی .. گفتی خودتو اذیت نکن. مِرسی که به استیکر گفتی جونم .. گفتی توله مَن ، یهو پاکش کردی  گفتی حرفِ بدیه . گفتم آره مَن " خنگِ مَن " بودم ! گفتم نقاش که شدم میکشم میفرستم بزنی به دیوار . گفتم اگه اومدی شیراز واست فالوده میگیرم .. چه شبی شُد یادِ قدیما .. 💜 

3 تا موزیک بهم داد : this is me from the greatest showman / Give Me love / Aches

صُبح مثِ قدیما ازم خواست یه عکسیو کوچیک کنم واسه استوری، گفتم خودش کوچیک میشه ..  ایسنتا فالو کردیم همو ! بهم گفت فقط زیرِ پست هام CM نذار ! خوشحال بودم .. یه سوتی دادم که باز عصبی شُد یکم ..(استوری من ) .

استوری داشت ولی من نمی دیدم، ناراحت شُدم بهش گفتم منو Hide کردی گفت نه بابا همه میبینن، رفت اینستا درستش کرد . خُب من هیچوقت خَر نبودم !! کاش هِی اتفاقایِ خوب بیفته ..  کاش بتونم دوباره صدا و خنده هاتُ هَم بشنوم ..

یه استوری داشت تیکه هایی از فیلمِ Sweet_November با اون آهنگِ آروم و قشنگش . فیلمی که هر دو دیده بودیم و بالاش نوشته بود an angel that you will never find :)

  • Setare

اِمروز اولین روزِ کلاسِ نقاشی ـیم بود . یه کلاسِ دخترونه و راحَت .. وسایلآم رو از همونجا خریدم . حدود 41 توَمن شُد. عاشقِ تخته شاسیِ شُدم . 3 تا آورد گفت کدوم میخوای و مَن سریع گفتم این !

3 تا خانوم کنار مَن نشستن و گپ میزدن . از سکوت بهتره .. شلوغ پلوغ نبود . میگفتن عصرها خیلی وحشتناکه و شلوغ ! داداشِ مربی (استاد؟) اومد درِ آموزشگاه . میشناختمش. قبلن یه کابل داده بودم بهش . اصلن این آموزشگاه رو از اون شناختَم ! اون زمان کِ آموزشگاه نزدیکتر بود بهمون . یادمه برگ تبلیغ پخش میکرد . عوض شُده بود :) همون طور کِ حدس میزدم ، همون چیزی بود که ازش متنفرم . نقاشی از اجسام ! کوزه، لیوان، چرت و پرت های مختلف .. از بچگی بدم می اومد از این نقآشیآ ..

کلاسم یکشنبه هاست و سه شنبه ها، کوو تا برسیم به رنگ و آبرنگ و این چیـزا ! کارت هَم بهم دادن، قرار شُد 10 تا جسم بکشم و عکس هم بگیرم از خودِ جسم :| چندتاشو کشیدم .

+ 2 سال پیش این موقع ها چقَدر خوب بود بودَنت .. :)

  • Setare

خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم . خیلی چیزارو . دیگه حوصله یِ طولانی نویسی هَم ندارم.

رابطه اَم که خراب شُد. روزارو با قرص میگذرونم و شبا مثِ جهنم واسم میگذره . به دوستش تو اینستا پیام دادم و اونم اومَد فحش های ناموسی و زشت بهم داد . فرداش یه سوال ازش داشتم . عذرخواهی کرد! هر شب با گریه میخوابم . هر شب دلم میخواد گذشته رو مُرور کنم. فولدرش رو گاهی باز میکنم. ایمیل دادم بهش و باز بهونه آورده . خواستم که اغلن اینستا رو درست کنه که میگه میخوام یه مدت تنها باشم و تنهام بذار.

یادم نیس چه اتفاقاتی رو باید بنویسم . اما یادمه تولدم رو که اردیبهشت بود تبریک گفت هرجوری بود. سرد حتی . واسش یه کادویِ کوچولو گرفتم. نقاشی هایی که واسش کشیدم و پیکسل. نگه داشتم تا چند ماهِ دیگه، روز تولدش :)

جام جهانی هَم شروع شُد و خیلی جامِ مسخره ای بود و آبکی . فقط انگلیس تیمِ محبوب ـَم مونده هنوز . مراحل 1/4 نهایی هَم تمام شُد . تصمیم گرفتم بعد از جامِ جهانی برم کلاس نقاشی . آبرنگ میخواستم اما باید مقدماتی و گواش رو بگذرونم و بعد آبرنگ. اما همیشه از مقدمه چینی بدم میاد. حدودا 6 ماه میشه . اگه پولش جور بشه :)

چهارشنبه دکترِ پوست دارم . کاش همین روزا پیش روانپزشک ـَم هم میرفتم تا داروهامو عوض کنه. یه دارو بده دلتنگی هام تموم بشه. یه دارو بده دل بکنم و رها شم . یه دارو واسه درمان ِ این حالِ آشفته .. حتی دلم واسه خودم هَم تنگ شُده. شُدم یه کسی که غریبه ـست . یه جورِ دیگه ام ..

مامانم اینجا بود یک هفته ای و بیشتر. قبلن نگران بودم که نتونم بهش زنگ بزنم اما الان دیگه نیست . شمارم هم بلاکه :)

  • Setare